سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

می نویسم من از، جلوه های قدوسی
جلوه های رنگارنگ، جلوه های طاووسی

جلوه ای که اسمش نیست، بین هیچ قاموسی
جلوه ای که می ریزد، در ممالک طوسی

با تو هستم ای زائر، که به نور مأنوسی
جلوه می کند این نور، لحظه های پابوسی

پس تو خاک بوسی کن، این امام هشتم را
بر زمین بریز اینجا، کاسه های گندم را


تا به آسمان پل زد، آسمان هشتم را
روی غصّه هامان ریخت، ناگهان تبسّم را

تا به عشق هشتم بُرد، دسته دسته مردم را
ما که یا علی گفتیم، سر گشود این خم را

ما مدینه ای بودیم، داد دست ما قم را
پس همیشه می خوانیم، اَین اَستَجیرکم را

میل میکنم امشب، با کمی عسل خوردن
با علی علی گفتن، با رضا رضا گفتن


قصّه های آن آهو، سرگذشت ایران است
آهویی که حالا در، دامن خراسان است

آهویی که آزاد است، آهویی که خندان است
در نگاه خورشید و، در پناه باران است

اسم سرزمین ما، سرزمین ایران است
این هم از دعاها و، گریه های سلمان است

ما که آهوی عشقیم، آهوی خراسانیم
عاشق علی هستیم، بچّه های سلمانیم


آستان او عرش است، بام و گنبدش اینجاست
گرچه او زمینی نیست، رفت و آمدش اینجاست

او که در شهودی نیست، خاک مشهدش اینجاست
بضعه ای که احمد گفت پس یقین خودش اینجاست

قطعه ای هم از خاک، پاک احمدش اینجاست
پس مدینة الزّهرا، فیض مرقدش اینجاست

پس مدینه اینجا هم، شُعبه ای خدا دارد
خوش به حال هر کس که، در دلش رضا دارد


گر چه چهارده سوره، بضعه های توحیدند
بضعة الّرسولی را، بر شما پسندیدند

پیش سوره ی شَمسَت، آفتاب می دیدند
از نگاه والنّجمت، شب ستاره می چیدند

توی باغ یاسینت، یاسها در خشیدند
دور مرقدت آقا، عطر کعبه پاشیدند

امشب از نگاه تو، آفتاب می گیرم
از قدوم تو خاک، بوتراب می گیرم


هرزه ای علف بودم، که مرا نشان کردی
تو مرا خریدی و، مثل زعفران کردی

قیمت محبّت را، در دلم گران کردی
بال خاکی ام را هم، رنگ آسمان کردی

تا که یا علی گفتم، در دلم مکان کردی
صحن مسجد دل را، صحن جمکران کردی

یک عصا بزن بر من، راه بسته را وا کن
چشم بی نصیبم را، ندبه خوان آقا کن


باز آخر شعرم، گریه می کنم غم را
دست من بده امشب، روزی محرم را

باز هم شما پُر کن، کاسه های چشمم را
باز هم بخوان آقا، مقتل محرم را

روضه های مکشوف و، روضه های مبهم را
روضه ای که خَم کرده، هر چه قامت خم را

               رحمان نوازنی


[ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 5:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

امشب دوباره بنده ی خوب خدا شدم
چون که دخیل اسم امام رضا شدم

شیطان مرابه وادی غفلت کشانده بود
نام تو را که بردم از این خواب پا شدم

دیدم کنار سفره ی زهرا نشسته ام
در بین زائران تو وقتی که جا شدم

لطفت گرفت دست مرا از همان شبی
که زائر همیشه ی این کوچه ها شدم

یک بار در حریم شما گریه کردم و
یک عمر با دعای شما با صفا شدم

وقتی که آمدم حرم مشهدالرضا
دیدم که زائر حرم کربلا شدم

وقتی برات کرب و بلا می شود گرفت
پس از غبار صحن شفا می شود گرفت


صبح حریم تو به سحر طعنه می زند
صحن وسرای تو به گهر طعنه می زند

سنگ حریم تو که کف پای زائراست
هرثانیه به سنگ حجر طعنه می زند

این صحبت ستاره و خورشید و ابر هاست
ولله گنبدت به قمر طعنه می زند

شیرینی زیارت تو چیز دیگریست
طعم زیارتت به شکر طعنه می زند

نقش ونگارهای ضریح قشنگ تو
ب واژه های ناب هنر طعنه می زند

بر پایه های عرش و بلندای نه فلک
گلدسته های توست اگر طعنه می زند

یوسف جمالها به رخت غبطه می خورند
با دیدن ضریح تو انگشت می بُرند


لعل لب تو گوهر موسی بن جعفر است
اشک تو مثل باده و چشم تو ساغر است

هرکس که در حیاط شما آب خورده است
می گوید آب صحن شما جام کوثر است

یوسف اگرچه اینهمه زیبا و دیدنیست
امّا جمال فاطمی ات دیدنی تر است

از دیشبی که دامنتان را گرفته ام
شکر خدا مریض من امروز بهتر است

از عالمان کشور شیعه شنیده ام
با کربلا زیارت مشهد برابر است

تو پاره ی تنی به نبی مثل فاطمه
این حرف من که نیست حدیث پیمبر است

امشب دوباره دیدم حدیث جواد را:
«بابای من زیارتش از کعبه برتر است»

آقا طواف کعبه اگر هفت مرتبه است
قطعاً طواف کوی شما هشت مرتبه است


آقا خوشا به حال کسی که کنار توست
ایران نه عرش و فرش در این سایه سار توست

خورشید هم به خاک حرم  بوسه می زند
از صبح تا غروب فقط در جوار توست

می آید و به خاک حرم سجده می کند
این هم یکی ز معجزه های غبار توست

از آن زمان که صاحب صحن و حرم شدی
درحسرت نگاه به سنگ مزار توست

تو آمدی و صاحب ایران ما شدی
پس هرچه عزّتست فقط اعتبار توست

ایران ما به کلّ جهان فخر می کند
این سربلندی و شرف و ناز کار توست

عشقت اگر نبود که ایمان نداشتیم
آقای من بدون تو سلطان نداشتیم


ما را برای نوکری خود سوا کنید
با یک نگاه قلب مرا با صفا کنید

ما زخم خورده ایم، به یمن حضورتان
درد دل شکسته ی ما را دوا کنید

کی می شود که با مدد صاحب الزّمان
در سینه ی بقیع ضریحی بنا کنید

کی می شود که مثل حریم قشنگتان
گلدسته ی امام حسن را طلا کنید

امشب بحقّ چادر خاکیّ فاطمه
آقا گره ز کار من خسته وا کنید

در روضه های خاصّتان یا ابالحسن
یکبار هم شده منِ بد را صدا کنید

ما آمدیم باز صدایت کنیم که
ما را دوباره راهی کرب و بلا کنید

بوی محرم است که از دور می رسد
فصل زمینه نوحه دم و شور می رسد

             مهدی نظری


[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 10:1 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چه رودها که شب و روز عازم سفرند
به دست بوسی دریا همیشه مفتخرند

به نام رازق نان و رطب ملائکه هم
نشسته اند که از سفره ی تو نان ببرند
 
دعای خیر تو پشت تمام انسانهاست
کبوتران دعایت همیشه در سفرند

چه آهوان سپیدی که در حیاط حرم
به عشق صید نگاهت نشسته پشت درند

در این حیاط که عالم هبوط می کند و
مقدّرات از این آستانه می گذرند  

چقدر گل به کفم دادی و نفهمیدم
فرشته های حرم گلفروش رهگذرند

تو باغبان شجرهای طیبه هستی
که شیعیان شما میوه های این شجرند

شب تولّدِ حجّ نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد 
 

و کاسه های طلائی که آب می نوشند
به اعتقاد شفا آفتاب می نوشند

به چشمشان دو پیاله سلام می ریزند
و از تبسّم آقا سلام می نوشند

در این حرم همه پاکند مثل روزی که
بدون هیچ گناهی ثواب می نوشند

و اشک های دم در اگر سرازیرند
از آسمان نگاهش شراب می نوشند

از این مشبکّه هایی که شکل کَندویند
موحّدان چه عسل های ناب می نوشند

پس از زیارت شب های ماه می خوابند
و از خیال خوشش توی خواب می نوشند

شب وداع زیارت چنان زمین گیرند
که در فراق حرم التهاب می نوشند

شب تولّدِ حجّ نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد  


و از طلوع مدینه که صبح ایل شدی
به سمت مشرق اقوام ما گُسیل شدی

تنور دهکده هامان دوباره گل دادند
به شوق اینکه در این سرزمین خلیل شدی

دوباره آمدی و مهربان تر از موسی
عصای معجزه ی ساکنان نیل شدی

و سنگ، سرمه ی خاک تو را به دیده کشید
که جلوه کردی و فیروزه ی اصیل شدی

به شهر طوسی ما رنگ سبز عشق زدی
و مرهم دل خاکستری ایل شدی

به چشم عشق به چشم تمام آینه ها
همینکه آمده ای بهترین دلیل شدی

شب تولّدِ حجّ نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد  


زمین به خاک نشسته است آسمانش را
که باز پر کنی از عشق استکانش را

در انتظار هوای نسیم مشهد بود
اگر که نوح برافراشت بادبانش را

بخوان زیارت نامه در امتداد کلیم
که باز کرده در اینجا خدا بیانش را

بدون تکیه به لطف عصای خود موسی
نشسته تا که بگیری تو بازوانش را

گرفته بال فرشته به چشم زائر تو
که شسته است گناهان بیکرانش را

کبوترانه بپر مثل آن مسیحی که
عروج کرده بلندای آسمانش را

و جبرئیل نشسته است روی گلدسته
که سر دهد به حرم نغمه ی اذانش را

شب تولّدِ حجّ نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد 
 

به شوق صید شما می دوند آهوها
به پیش چشم شما و کمان ابروها

و در مسیر عبورت به خاک افتادند
به شوق آمدن تو از آن فراسوها

رواق های حرم هر کدام  غار حراست
قیامتی است در این گوشه گوشه پستوها

چه سالها که ملائک به شوق گوشه نگاه
کنار چشم شما می زنند اردوها

چه کرده ای که زنان طلاپرست آقا!
به پای مرقد تو ریختند النگوها

چه کرده ای که در این صحن، قلّه های جهان
زمین زدند به پا بوسی تو زانوها

برای اینکه کبوتر شوند در حرمت
پریده اند به سوی حرم پرستو ها

سحر به سوی خراسان بلیط می خواهم
شب تولد تو با قطار شب بوها  

شب تولّدِ حجّ نیازمندان شد
امام کعبه رسید و گدا فراوان شد  

           رحمان نوازنی


[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 9:47 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دل اگر دیده به دلدار نبندد چه کند
دیده گر از کَرَمت بار نبندد چه کند

تا دلِ سوخته را مثل تو دلداری هست
دل اگر دیده ز اغیار نبندد چه کند

دارد آن خاک، قدومت که ندارد کعبه
زائرت حِرز به دیدار نبندد چه کند

دل ز هرکس، بخدا حُجبِ نگاهت بِبَرد
مِهرت آئینه به رخسار نبندد چه کند

دلبری چون تو که دلهاست گرفتار غمش
چشم، بر چشم گرفتار نبندد چه کند

کیست شایسته ی مدح قدِ سَروِ تو رضا
دل دخیلِ قدم یار نبندد چه کند

سائلت وقت عبور تو ز بازارِ نظر
راه، با چشم خریدار نبندد چه کند

تو رضایی و خدا روحِ رضامندیِ تو
می سِزَد سجده به اسماء خداوندیِ تو


ای همه عالم امکان شده سرگردانت
وی سرِ خوان ولای تو همه مهمانت

همه افلاک به زیر قَدَمت ریگ رَهَند
همه ی کون و مکان ریزه خور دستانت

پِلک مستانه چو بر هم بِنَهی شب گردد
دیده چون باز کنی روز شود حیرانت

سایه بر سر فِکَن ای دوده ی زهرا و علی
دودمان تو نظر دوخته بر چشمانت

پاره ی جان پدر! کوثر ثانیِ رسول!
مادرت مَحوِ ز بر داشتنِ قرآنت

چون به توحید گشودی لب شیرینت را
«مَلک از هر سخنت بُرد دُر غلتانت»

انبیا کارگزار ره نورانیِ تو
پاسبانان مقرّب همگی دربانت

تو رضایی و خدا روحِ رضامندیِ تو
می سِزَد سجده به اسماء خداوندیِ تو


گرچه گشتیم سخن ساز، نگفتیم از تو
هرچه گفتیم سخن، باز نگفتیم از تو

آری از هر دری آوای غزل سر دادیم
ای غمت جاذبه پَرداز نگفتیم از تو

از دمِ عیسیِ مریم همه دم دم زده ایم
ای مسیحای بشر ساز نگفتیم از تو

سخن از کشف و کراماتِ بزرگان گفتیم
ای همه عمر تو اعجاز نگفتیم از تو

گر تویی ضامن آهو و شفا بخشِ مریض
کیست طاغوت بر انداز نگفتیم از تو

رَأفَتَت جای خود ای زاده ی آقایی و مهر
غربتت مانده چو یک راز نگفتیم از تو

تو ولیعهد همه آل رسول اللهی
از چه سلطان سرافراز ! نگفتیم از تو

تو رضایی و خدا روحِ رضامندیِ تو
می سِزَد سجده به اسماء خداوندیِ تو


ای همه مُلکِ جهان بر تو خراسان آقا
ذرّه خورشید شود نزد تو آسان آقا

آشنایان اگر ای یار ترا نشناسند
می شناسند ترا چهره شناسان آقا

گر همه عالم و آدم ز رهت برگردند
تا خدا هست دلت نیست هراسان آقا

قدرِ لطفِ تو ندانند خلایق امّا
تو دعاگوی همه نیک سپاسان آقا

حیف اگر رنگ  مناجات نگیریم از تو
که تو هجرت کنی از سُست حواسان آقا

میزبان داریِ اشراف ز اخلاق تو نیست
که نشینی به برِ کهنه لباسان آقا

هرگه از کرب و بلا دور بمانیم یقین
کربلای دل ما هست خراسان آقا

تو رضایی و خدا روحِ رضامندیِ تو
می سِزَد سجده به اسماء خداوندیِ تو


ای که تعلیم دهی رسم و ره رضوان را
بر سرِ سفره ی خود بار دهی مهمان را

ما اگر معتکفِ پنجره فولاد توئیم
بس شفا داده ای آلودگیِ ایمان را

ما مسلمانیِ خود را ز نگاهت داریم
هرگز از کف ندهد سائل تو سلطان را

ما نمک گیر تو از موسیِ جعفر شده ایم
ورنه این عقل هدایت نکند انسان را

فرقه هایی که بخود خوانده و دعوت کردند
سوی توحید نبردند مسلمانان را

چیست توحیدِ خدا غیر ولای تو رضا
بی ولای تو اطاعت نرسد قرآن را

ای اشاراتِ تو تا کرب وبلا ، راهنما
زخم پِلکت بدهد راه نشان حیران را

تو رضایی و خدا روحِ رضامندیِ تو
می سِزَد سجده به اسماء خداوندیِ تو

         حاج محمود ژولیده


[ دوشنبه 91/7/3 ] [ 9:51 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 
عارف اگر ز شعشعه ی هو تو را شناخت
سالک ز قدر و منزلت "او" تو را شناخت

بیدل به خلق و خوی خداجو تو را شناخت
من بنده ی کسی که چو آهو تو را شناخت

پیچید چو نی نوای تو در بند بندمان
یا ثامن الائمّه رها کن ز بندمان


خورشید با جمال جمیلت جمیل نیست
بر درگه جلال تو گردون جلیل نیست

جایی که همرکاب تو غیر از "خلیل" نیست
دیگر مجال پر زدن جبرئیل نیست

وقتی به محضر تو شرفیاب می شوم
از شرم شعله می کشم و آب می شوم


کوثر پیاله ای ز شراب طهور توست
طور شهود پرتو فاش ظهور توست

سینای جلوه شاهد نور حضور توست
خورشید هم از آینه داران نور توست

چشمم که محو حُسن ملیح تو می شود
اشکم دخیل بند ضریح تو می شود


خواهی بخوان به پیشم و خواهی جواب کن
یا لطف کن به حال دلم یا عتاب کن

یا بیش از این خراب غمت را خراب کن
امّا مرا ز زمره ی یاران حساب کن

مپسند بار خواهش ما را به ذمّه ات
سوگند می دهم به جواد الائمّه ات


آن زائرم که آمده با دست خالی ام
رحمی به دل شکستگی و خسته حالی ام

بال و پری ببخش به بی دست و بالی ام
کز شاعران حضرت مولی الموالی ام

پرواز را ز خاطر خود برده ایم ما
هر چند زنده ایم ولی مرده ایم ما


هر جا که می رویم خیال تو می کنیم
در باغ گل خیال مجال تو می کنیم

صدها غزل نثار غزال تو می کنیم
با این بهانه یاد وصال تو می کنیم

تا لطف خویش بیشتر از پیش کرده ای
ما را کبوتر حرم خویش کرده ای

استاد محمد علی مجاهدی "پروانه"


[ شنبه 91/7/1 ] [ 3:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای کاش غزل قصیده می شد
سـیب غـزلم رسـیده می شد

بـا نام رضـا سـیاهـه ی دل
با معجزه ای سپیده می شد

بـا اذن دخـول مهبط عشق
هر چیز ندیده دیده می شد

آهـوی اسـیر اشـک هایم
از کنج نظر رهیده می شد

بـر حبل مـتین دسـتهایت
معماری دل تنیده می شد

یا اینکه کشان کشان به سویت
پـیشـانی مـا کشـیده می شـد

یا حضرت ثامن الأئمّه
بر تکمله ی عمل تتمّه


هر کس که به دام تو گرفتار
بـر مهـر و مـرام تـو گـرفتار

از روز ازل گـدای کویت
تا حُسن ختام تو گرفتار

صد بار زیارت تو بس نیست
بـادا بـه مُـدام تـو گـرفـتـار

ما جلد ضـریح آفتابیم
بر گنبد و بام تو گرفتار

با واژه ی «حصنی» تو سرمست
بـا طـرز کـلام تـو گـرفـتـار

عمری به «علیک» کرده عادت
عمـری بـه «سـلام» تو گرفتار

ای «عروه ی لانفِصام»، مائیم
در زلـف زمـام تـو گـرفتار

ما خانه به دوش و جرعه نوشیم
مَشـتی صـفتان پر خـروشیم


ما داغ تب و تعب نداریم
چون غیر تو را طلب نداریم

با ذکر مَن اسمُهُ دوایت
ما دلهره ی مطب نداریم

تا شمس شموس چهره ی توست
تاریکی و ظلم شب نداریم

کوثر اگر از لبت نجوشد
ما باده ی لب به لب نداریم

با هرکه به جز رضا بگوید
ربط و سبب و نسب نداریم

بر گردن شیعگی به والله
جز «سلسلة الذهب» نداریم

ما بنده ی کوچه گرد و خامیم
تنبیه کنید ادب نداریم

ای بضعه ی خاتم رسالت
ای اصل اصیل و با اصالت


آرامِ تـلاطــم جـهــانـی
هم کعبه ی مردم جهانی

از هفت جهان شنیدم امّا
تو رتبه ی هشتم جهانی

آهو نه! ولی کبوتر آری
تا رونق گـندم جهانی

هم آه دم مسیح هستی
هم طـور تکـلّم جهانی

ای مشهد با صفات جنّت
توس و نجف و قم جهانی

لبخند بزن شب ولادت
تو روح تبسّـم جـهانی

در «صحن عتیق» تو دخیلیم
یک مُشت «عتیقه»ی ذلیلیم


بر دامن شر شرر بگیرد
آه نفست اگر بگیرد

مرغ دل کاظمینی من
از باب جواد پر بگیرد

طوطی شده او که با ادایی
از کنج لبت شکر بگیرد

خشکیده نگاه زائر تو
او آمده چشم تر بگیرد

آغوش گشوده سمت مرقد
تا قبر تو را به بر بگیرد

عمری به خطا گذشته کارش
ای کاش دوباره سربگیرد

ای بارش مهربان باران
ای مایه ی افتخار ایران

      مجید لشکری


[ شنبه 91/7/1 ] [ 3:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می کنم از آنکه دل از تو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند-

-شاید خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ی غلامی تان نائلم کنند

وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطانِ ارتضا
 

در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید

از صُلب سومین گل سرخ خدا حسین
ایران گرفته بوی دو آلاله ی سپید

از هشت بیخود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید

توحید، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم أنا من شروطهاست

 
از برکتت نبود اگر، نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم

سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم

این حوزه ها نفس به هوای تو می کشند
لطفت اگر نبود، مسلمان نداشتیم

ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا
ما قبله ای به غیر خراسان نداشتیم

ما رعیت ری ایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم

خون حسین در رگ و در ریشه ی من است
علم رضا معلّم اندیشه ی من است


بالا بلند گفته که طوبی تر از تو نیست
یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست

گفتند پاره ی تن پیغمبر منی
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست

برگ درخت کاشته ی دستهای تو
باشد گواه ما، که مسیحاتر از تو نیست

این قطره ها به سمت شما رود می شوند
آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست

ما تشنه ایم، تشنه ی دست نوازشت
آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست

این کوهها به عشق شما هشت می شوند
یادآوران نام تو در دشت می شوند

 
آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی
دریای بیکرانه ی امّید مردمی

بند آورد زبان مرا بارگاه تو
 ای آنکه رستخیر عظیم تکلّمی

هر بار نام مادرتان را می آورم
گل می کند کناره اشکت تبسمی

شاعر کنار حسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل این سبز گندمی

من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی
 
در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی
آهو ی چشم های مرا نیست ضامنی

 
چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشه ی صحنت نشسته است

 بارانی است حال و هوای دو دیده ام
اینجا همیشه کاسه ی چشمم شکسته است

از باب جبرئیل به پا بوست آمدن
از آسمان رسیده و رسمی خجسته است

آن پیرمرد تشنه در آن گوشه ی حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد امید حاجت این بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه، حاجت روا شده است
یعنی که زائر حرم کربلا شده است


با یاد خاطرات سفر با عشیره ام
بر عکس یادگاری با صحن، خیره ام

از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام

یاد غروب های زیارت هنوز هم
گاهی پی  دو جرعه ی جامع کبیره ام

یا "قادة الهُداه و یا سادةَ الوُلاه"
مستبصرٌ بِشأنکم، این است سیره ام

فرموده اید : فعلکُمُ الخَیر یا رضا
ای هشتمین کلامکم النّور، تیره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک میان جزیره ام

ما هم شنیده ایم که فرموده ای شما
هستم در انتظار ظهور نبیره ام

دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجّل علی ظهورک یا فارس الحجاز

        محسن عرب خالقی


[ شنبه 91/7/1 ] [ 3:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

عاشق همیشه پر شده از اتّفاقها
یک چشم، وصل و چشم دگر در فراقها

عاشق کبوتر است که هر بار می پرد
پرواز می کند به فراسوی طاقها

شبهای عشق دلهره های رسیدن اند
مهتابی اند گاه و گهی در محاقها

تاب و تب همیشگی عشق ارثی است...
از  روز  اوّل  و  ازل  اشتیاقها

مشتاق چشم های تو هستم امام عشق!
ای آتش نشسته به جان چراغها

توحید من به حصن حصین ولایتت
ای شرط عشق هستی عشق از عنایتت


باران زد و بهانه ماها ردیف شد
سقفی برای بی سرو پاها ردیف شد

پشت در سخاوت سبز ضریح تو
زیباترین امید گداها ردیف شد

با لهجه قنوت نگاهت یکی یکی
زنجیره ی بلند دعاها ردیف شد

شاعر نشست قافیه را تا سحر کشید
وقتی که مهر ناب شماها ردیف شد

یک بار آمدیم زیارت وَ کارمان
تا روز حشر تا به کجاها ردیف شد

آه ای نگاه دائمی ات در نگاه من
سلطان شرق و غرب دلم ای پناه من!


ای چشم آب مات شکوه زلالی ات
خورشید و ماه، عاطفه ی لایزالی ات

طعم بلند بنده شدن را چشیده است
هرکس گرفت آبرویی از لیالی ات

صدها هزار نوح و سلیمان نشسته اند
بر جزر و مدّ عرش نشینان قالی ات

صدها هزار شب شد و یکبار هم نخورد
چشم ستاره ای به شبستان خالی ات

مهریه ی تمام عروسان شهر ما
پرپر شود برای وداع وصالی ات

ای رأفت مداوم محسوس یا رضا
شاهنشه همیشگی طوس یا رضا


با تو هوای دست و قلم فرق می کند
بی تابی و تلاطم غم فرق می کند

وقتی که از حریم تو پایم اجازه خواست
حال دلم قدم به قدم فرق می کند

تو بی دریغ زخم مرا می دهی شفا
من پر زنم و یا نزنم فرق می کند؟

تا چشم کار می کند اینجا شکسته دل
دل با دل شکسته چه کم فرق می کند!

با یاد کربلا و زیارات مادرت
جمعه سحر هوای حرم فرق می کند

گفتید کربلا و دلم بی شکیب رفت
تا گریه ی روایت ابن شبیب رفت

             علیرضا لک


[ شنبه 91/7/1 ] [ 3:13 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 روز ولادت تو غزل آفریده شد
 مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد
 
 پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی
 از برق چشمهات زحل آفریده شد
 
 از شهد غنچه ی لب پر خنده ی شما
 در چشمه ی بهشت عسل آفریده شد
 
 عالم به رقص آمد و از پایکوبی اش
 از طوس تا حجاز گسل آفریده شد

 سینه به سینه، شکر خدا عاشق توایم
 این عشق پاک روز ازل آفریده شد
 
ما از پدر ولای شما ارث می بریم
ایرانیان کشور موسی بن جعفریم

 
 در جشن پایکوبی تنبور های مست
 در بزم میگساری انگور های مست
 
 نور خدایی تو چه اعجاز کرده است!
 هو می کشند دور و برت کور های مست
 
 شیرینی ولای شما چیز دیگری است!
 این را شنیدم از لب ِ زنبور های مست
 
 دارد تمام شهربه دیوار می خورد!
 در پیش ِ چشم قاصر مأمور های مست
 
 از این به بعد حرف خدایی نمی زنند
 با دیدن جلال تو، منصور های مست
 
اذن دخول میکده ورد زبان ما
بوی شراب می دهد امشب دهان ما

 
 وقتی همه به عشق تو پروانه می شوند
 پروانه ها کنایه و افسانه می شوند
 
 روح بهار هستی و این بوته های خار
 از عطر گام های تو ریحانه می شوند
 
 با دیدن جمال زلیخا کُش شما
 یوسف شناس ها همه دیوانه می شوند
 
 شانه به شانه، شاه و گدا در سرایتان
 مهمان سفره های کریمانه می شوند
 
 شبها به عشق باده ی نابت شیوخ شهر
 شاگردهای حوزه ی میخانه می شوند
 
عمری کتاب تزکیه تدریس کرده ای
درشهر طوس میکده تأسیس کرده ای

 
 آن سوی شهر قبّه ای از نور دیده ام
 صحن و سرای کیست که از دور دیده ام؟!
 
 هوش از سرم پریده و مستانه می دوم
 حس می کنم که باغ ِ پر انگور دیده ام
 
 دیگر چه احتیاج به نعلین و چوب دست!
 موسی ِ پا برهنه شدم؛ طور دیده ام
 
 مشهد کجا و این دل ناپاک من کجا؟!
 خود را شبیه وصله ی ناجور دیده ام
 
 در محضرت جناب سلیمان شهر طوس
 بال ملخ به شانه ی یک مور دیده ام
 
اینجا ندیده ایم گدایی که دلخور است
اینجا فقیرها چقدر جیبشان پر است

 
 گریه بهانه ای است که عاشق ترم کنی
 شاید مرا کبوتر جلد حرم کنی
 
 آقای من! کلاغ به دردت نمی خورد؟!
 از راه دور آمده ام باورم کنی
 
 با ذوق و شوق آمده ام حضرت رئوف
 فکری به حال رنگ ِ سیاه پرم کنی
 
 زشتم قبول، بچّه ی آهو که نیستم
 باید نگاه معجزه بر جوهرم کنی
 
 باید تو را به پهلوی زهرا قسم دهم
 تا عاقبت به خیرترین نوکرم کنی
 
مادر سپرده است به دست شما مرا
گفته فقط شما ببری کربلا مرا
 
           وحید قاسمی


[ شنبه 91/7/1 ] [ 3:6 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گلدسته هایِ مرقدتان پایه هایِ عرش
فانوس هایِ ساحل بی انتهایِ عرش

بر ساحت ضریح تو انس و ملک دخیل
آئینه کاری حرمت کار جبرئیل

زوّار خاکی حرمت کبریایی اند
سرگرم کارو کسب شریف گدایی اند

هرلحظه فطرس آمده پابوسیِ شما
طفلی همیشه مانده پَرش زیر دست و پا

لاهوتیان مقلّد احکام عشق تان
مِی خوارگان دائمیِ جام عشق تان

ای قبله ی نیاز سماواتیان رضا
پیر مغانِ دیر خراباتیان رضا

صدها ستاره مست شراب نگاه تان
بال فرشته هایِ سما فرش راه تان

پیغمبران ز محضرتان فیض می برند
بهر کبوتران حرم دانه می خرند

روح الامین به لطف شما دل سپرده است
او با کبوتران حرم دانه خورده است

امشب دخیل پنجره فولاد می شوم
در بیستون عشق تو فرهاد می شوم

ای نور لایزال، بگو با دلم سخن
شد بقعه ی مطهّرتان کوه طور من

شیرین دهن، حدیث تو طعم عسل دهد
زیبا سخن، کلام تو عطر غزل دهد

آقا نگاهتان به گِلم  روح داده است
تاثیر ‌چشم هایِ شما فوق العاده است

من کافر نگاه اهورایی توام
مجذوب طرز خنده ی زهرایی توام

در بین پیروان تو ملحدترین منم
زندیقیِ رسیده به مرز یقین منم

تا بت پرست کعبه ی خال شما شدم
زاهدترین خلیفه ی ملک خدا شدم

از زیر قبّه ی تو به معراج می روم
دیوانه وار در پی حلّاج می روم

قرآن مقام شامخ تان را ستوده است
گنجینه ی حقایق خود را گشوده است

با گوشه چشمِ فاطمیِ خود چها کنی!
سنگ سیاه قلبِ مرا، کهربا کنی

من از پل صراط جزا پرت می شوم
دستم اگر که روز قیامت رها کنی

آقا چه می شود که مرا در صف حساب
از لابه لای آن همه آدم سوا کنی

آقا چه می شود که شوم مَحرم و شما
من را برای دیدن زهرا صدا کنی

آقا سعادت دو جهان قسمتم شود
یکبار اگر برای غلامت دعا کنی

        وحید قاسمی


[ شنبه 91/7/1 ] [ 2:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 88
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189289