سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

باغبان

پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود
در اعتلای نهضت جدّش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها
شایسته ی صفات حکیم و علیم بود

نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش
استاد درس حکمت و پند کلیم بود

بر مردمان تب زده ی شهر شرجی اش
عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

زحمت کشید و باغ تشیّع شکوفه داد
مسئول باغبانی باغی عظیم بود

قلبش شبیه شیشه ی تُنگ بلور بود
عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

از ابتدای کودکی اش تا دم وفات
نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

منّت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم
امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود

تازه سروده ام غزل مدحتش ولی
یادش میان قافیه ها از قدیم بود

وحید قاسمی


[ یکشنبه 91/11/8 ] [ 8:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
 
دلی که پر زده تا آستان احسانت
که غرق نور اجابت کنی دقایق را
 
بر این کویر ترک خورده‌ی دل خسته
ببار جرعه ای از کوثر حقایق را
 
مرید صبح نگاه تو می برد از یاد
مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟
 
نگاه لطف تو آقا به دل بها داده
و با رضای تو دارم رضای خالق را
 
تویی که ضامن صبح سعادتم هستی
تویی که روشنی هر عبادتم هستی

 
پر از شمیم بهشت است منبرت آقا
به برکت نفحات معطرت آقا
 
هنوز عطر ملیح محمدی دارد
گُلِ دمیده ز لبهای أطهرت آقا
 
شبیه حضرت خاتم مدینة العلمی
شنیدنی ست کرامات محضرت آقا
 
و دیده ایم به وقت جهاد اندیشه
هزار مرتبه ما فتح خیبرت آقا
 
چهار هزار حکیم و فقیه و دانشمند
رهین مکتب اندیشه گسترت آقا
 
نگاه روشنت آقا ستاره پرور بود
شکوه بی بدل تو زُراره پرور بود

 
تو آمدی و جهان غرق در خِرَد می شد
دلیل ها همه با عشق مستند می شد
 
تو آمدی پر و بالی دهی به دلهامان
به پای درس تو هفت آسمان رصد می شد
 
خوشا به حال دلی که عروج را فهمید
مسیر روشن تو از بهشت رد می شد
 
میان آن همه شاگرد شد سعادتمند
کسی که مذهب عشق تو را بَلَد می شد
 
نفس زدی و جهان را حیات بخشیدی
تجلیات الهی الی الابد می شد
 
جهان نشسته سر سفره‌ی روایاتت
شهود می چکد از جلوه زار میقاتت

 
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
همان حریم بهشتی همان بهشت بدیع
 
همان دیار الهی که از نسیم خوشش
شده ست شهر مدینه پر از شمیم ربیع
 
«و یطعمون علی حبّه ...» نمایان است
کرانه های کرامت چه بی کران و وسیع
 
گدائی حرمت اعتبار هر عاشق
امید ماست توسل در این سرای رفیع
 
چه غم ز غربت دنیا و حسرت عقبا
نگاه روشنتان تا برای ماست شفیع
 
کلید معرفت اینجا ارادت و عشق است
سر ارادت ما و غبار صحن بقیع
 
مگیر از دل من یارب این سعادت را
گدائی حرم اهل بیت عصمت را

 
غبار مقدم تو عطر آشنا دارد
برای دیده ام اعجاز کیمیا دارد
 
گدای خانه به دوش توام قبولم کن
گدای تو به جز این آستان کجا دارد؟
 
دگر چه جای گلایه ز فقر می ماند
کسی که در دو جهان، مهربان! تو را دارد
 
دل شکسته‌ی من حرفهای ناگفته
دل شکسته‌ی من شوق التجا دارد
 
کسی که بوده تمام وجودش از جودت
در آستانه ات امشب دو خط دعا دارد
 
همیشه آرزوی پر زدن به سوی بقیع
همیشه حسرت دیدار کربلا دارد
 
چه می شود همه‌ی عمر با شما باشم
غبار صحن تو و صحن کربلا باشم

یوسف رحیمی


[ یکشنبه 91/11/8 ] [ 4:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 56
بازدید دیروز: 71
کل بازدیدها: 1173969