سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

 

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود

گفتم که زاده‌ی حسنم بیشتر زدند

 

این ضربه‌ها تلافی بدر و حنین بود

گفتم علیّ و بر دهنم بیشتر زدند

 

از جنس شیشه بود مگر استخوان من

دیدند خوب می‌شکنم بیشتر زدند

 

می‌خواستند از نظر عمق زخم‌ها

پهلو به فاطمه بزنم؛ بیشتر زدند

 

تا از گلم گلاب غلیظی در آورند

با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند

 

دیدند پا ز درد روی خاک می‌کشم

در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند

 عباس احمدی


[ پنج شنبه 93/8/8 ] [ 11:57 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

برای پر زدنت حجم آسمان کم بود

ولی به بال و پر خسته‌ات توان کم بود

 

شتاب کردی و واماند بند نعلینت

چقدر شوق شهادت! مگر زمان کم بود

 

چرا تو را همه‌ی کوفه سنگباران کرد؟

درون لشگر آنها مگر سنان کم بود؟

 

جمل بهانه‌ی خوبی به دستشان می‌داد

برای کشتن تو بغض نهروان کم بود

 

به فکر جایزه‌ی بردن سرت بودند

شرابِ خون تو بر سفره‌های‌شان کم بود

 

نفس کشیدن تو رنگ و بوی زهرا داشت

میان سینه‌ی تو چند استخوان کم بود

وحید قاسمی

 


[ پنج شنبه 93/8/8 ] [ 11:56 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مردن به زیر پای تو احلی‌مِنَ‌العسل

پرپر شدن برای تو احلی‌مِنَ‌العسل

 

بی‌شک برای من پدری کرده‌ای عمو

آن طعم بوسه‌‌های تو احلی‌مِنَ‌العسل

 

بوسیدن لبان تو شیرین‌تر از شکر

بوئیدن عبای تو احلی‌مِنَ‌العسل

 

آه ای عمو به شکل یتیمانه پر زدن

با نیزه... تا خدای تو احلی‌مِنَ‌العسل

 

من مثل مادرت سپر جان حیدرم

پهلوی من فدای تو احلی‌مِنَ‌العسل

 

پس می‌روم که از لبه‌ی تیغ بگذرم

پس می‌روم به جای تو... احلی‌مِنَ‌العسل

 مجتبی حاذق


[ پنج شنبه 93/8/8 ] [ 11:54 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

نشست گرد و غبار و صدای او برخاست

عمو بیا که اجل در کنار من؛ اینجاست

 

بیا که قبل شهادت تو را ببینم سیر

بیا که پیش تو مردن برای من زیباست

 

بیا ببین دم آخر که از شکاف لبم

چقدر چشمه‌ی احلی‌مِنَ‌العسل پیداست

 

بخار می‌شود از فرط تشنگی زِرِهم

از عشق تو ز وجودم حرارتی برپاست

 

کنار من بنِشین و مرا تماشا کن

سر شکسته‌ی من روی دامن باباست

 

ببین به روزم عموجان عدو چه آورده

که نوجوان حریم تو هم‌قدِ سقّاست

سید محمد جوادی


[ پنج شنبه 93/8/8 ] [ 10:52 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت


می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!

سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت


گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است

بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت


من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است

آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت


دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت

سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت


از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید

هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت


لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی

مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟


چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است

این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت


پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من

ریگ روان، همه جریان مرا گرفت

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 93/8/8 ] [ 10:51 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گلاب ناب

این اسبها از این بدنم  پا نمی کشند
جانم درآمد از کفنم پا نمی کشند

تا که گلاب ناب مرا در نیاورند
از غنچه های یاسمنم پا نمی کشند

این نیزه ها که در جگرم پا گذاشتند
چون داد می زنم حسنم پا نمی کشند

می خواستم دوباره صدایت کنم ولی
یک لحظه هم از این دهنم پا نمی کشند

موی مرا به دست گرفتند و می کشند
امّا ز دست و پا و تنم پا نمی کشند

رحمان نوازنی


[ سه شنبه 91/8/30 ] [ 1:43 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شیرین تر از عسل

شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟
اکبری یک ذرّه کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟

تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آنور نمی‌خواهی عمو؟

چهره‌ی زهرائیم زیباست امّا یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟

شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟

وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟

پیکرم شاید که پای اسب‌ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟

یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟

قاسم صرافان


[ سه شنبه 91/8/30 ] [ 1:38 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گلاب ناب

این اسبها از این بدنم  پا نمی کشند
جانم درآمد از کفنم پا نمی کشند

تا که گلاب ناب مرا در نیاورند
از غنچه های یاسمنم پا نمی کشند

این نیزه ها که در جگرم پا گذاشتند
چون داد می زنم حسنم پا نمی کشند

می خواستم دوباره صدایت کنم ولی
یک لحظه هم از این دهنم پا نمی کشند

موی مرا به دست گرفتند و می کشند
امّا ز دست و پا و تنم پا نمی کشند

رحمان نوازنی

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 5:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آئینه ی روی مجتبایی قاسم
مستغرق ذات کبریایی قاسم

مثل علی اکبری برای ارباب
چشم تو کند گره گشایی قاسم

حالا که پسر دار شده شاه کریم
داغ است بساط هر گدایی قاسم

از گوشه ی لبهات عسل می ریزد
مدهوش ز باده ی بقایی قاسم

دل می برد از همه مناجات شبت
مانند حسن چه خوش صدایی قاسم

قسمت نشده اگر امامت بکنی
معصومی و از گنه جدایی قاسم

تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود
زیبای امام زاده هایی قاسم

سوگند به پینه های پیشانی تو
با سن کمت پیر دعایی قاسم

در کرب وبلا همه حرم دار شدند
آخر تو خودت بگو کجایی قاسم

گویا که حرم نداشتن ارث شماست
بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم

پشت سر تو دعای نجمه زیباست
از بسکه لطیف و دلربایی قاسم

تو وارث تکسوار جنگ جملی
الحق حسن کرب وبلایی قاسم

زیر پر عباس کشیدی شمشیر
شاگرد امیر خیمه هایی قاسم

گردن زده ای ازرق و اولادش را
زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم

در عرش برای تو علی کف زده است
تو وارث شاه لافتایی قاسم

               *****   
ای وای گرفتند همه دورت را
چون گل به میان خارهایی قاسم

پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر
افتا ده میان دست و پایی قاسم

زیر سم اسب، نرم شد پیکر تو
بر داغ عظیم مبتلایی قاسم

بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز
گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم

از کهنگی نعل کفن پاره نشد
سر بسته شده چه روضه هایی قاسم

جان داشتی و تن تو را کوبیدند
فرق من و توست ماجرایی قاسم

نجمه همه گیسوان خودرا می کَند
تو قاتل او به نیزه هایی قاسم

         قاسم نعمتی


[ جمعه 91/5/6 ] [ 1:58 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 144
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186042