سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

گلاب ناب

این اسبها از این بدنم  پا نمی کشند
جانم درآمد از کفنم پا نمی کشند

تا که گلاب ناب مرا در نیاورند
از غنچه های یاسمنم پا نمی کشند

این نیزه ها که در جگرم پا گذاشتند
چون داد می زنم حسنم پا نمی کشند

می خواستم دوباره صدایت کنم ولی
یک لحظه هم از این دهنم پا نمی کشند

موی مرا به دست گرفتند و می کشند
امّا ز دست و پا و تنم پا نمی کشند

رحمان نوازنی

**********

شیرین تر از عسل

شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟
اکبری یک ذرّه کوچکتر نمی‌خواهی عمو؟

تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آنور نمی‌خواهی عمو؟

چهره‌ی زهرائیم زیباست امّا یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟

شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی‌خواهی عمو؟

وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی‌خواهی عمو؟

پیکرم شاید که پای اسب‌ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی‌خواهی عمو؟

یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیه‌ای پرپر نمی‌خواهی عمو؟

قاسم صرافان

*********

قد کشیده

شعری سروده ام به بلندای کربلا
هر مصرعش حکایت شبهای کربلا

من یادگار نسترن باغ کوثرم
غیر از غم حسین غمی نیست در سرم

من آبرو برای یتیمان گرفته ام
شکر خدا اجازه ی میدان گرفته ام

خورشیدم از کرانه ی زهرا دمیده است
حُسن حَسن میانه ی میدان رسیده است

از حُسن رویم آبروی ماهتاب رفت
مژده که پای کوچک من تا رکاب رفت

شیرازه ی مفاصلم از هم گسسته شد
هر بند استخوان تن من شکسته شد

بنگر عمو مرا که در این حال محتضر
قدّی کشیده ام که تو نشناسی ام دگر

احلی من العسل شده احوال این یتیم
بنگر عمو شکسته شده بال این یتیم

لب تشنه تر ز تشنگی ام کوثری نشد
پاشیده تر ز پیکر من پیکری نشد

من خاطرات سبز دیار مدینه ام
گل کرده جای سمّ ستوران به سینه ام

علی اشتری

**********

ارثیه ی آفتاب

بالاترین محلّه ی پرواز جاش بود
خورشید از اهالی صبح نگاش بود

خال لبش که ارثیه ی آفتابهاست
یک آسمان ستاره ی قطبی فداش بود

یک بند بسته، بند دگر را نبسته است
این اشتیاق تازه ی نعلین پاش بود

کم کم بزرگ می شود و مرد می شود
آنقدر سنگ و تیر و بهانه براش بود

افتاده بود و دور خودش داد می کشید
یک استخوان درد بدی در صداش بود

آن جاده ای که ما به غبارش نمی رسیم
این نوجوان قافله، در انتهاش بود

علی اکبر لطیفیان

**********

بخت سپید

وقتی گذشت پای من از حلقه ی رکاب
صحرا گرفت از گل پیراهنم گلاب

دریا برای پاره ی جان حسن گریست
وقتی شدم به گوشه ی مقتل چنان سراب

شوق عسل به سینه ی خرد و شکسته ام
می ریزد از تلاطم خمخانه ی شراب

از بسکه استخوان تنم آسیا شده
جاری شدم به پهنه ی صحرا شبیه آب

تو آمدی و درد یتیمی ز یاد رفت
چون باز می پری به هوایم چه با شتاب

مثل کبود شهر مدینه نگاه من
در زیر پای مردم این شهر گشته قاب

دیدی به کارت آمدم آخر عمو حسین
می دیدم این نگاه تو را هر سحر به خواب

بخت یتیم نجمه دوباره سپید شد
زهرا مرا به روضه ی خود کرده انتخاب

علی اشتری

**********

سیزده حسن


از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی بدن درست کنید

سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید

زرهی تن نکرده ام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید

از پر تیرهای چلّه نشین
بر تنم پیرُهن درست کنید

سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید

***
آنقدر قد کشیده ام که نشد
کفنی قدّ من درست کنید

علی اکبر لطیفیان


**********

پنجره ی رکاب

آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت
شیرین تر از عسل شد و در جام ناب رفت

نجمه دوباره غصّه ی زخم جگر گرفت
از سینه اش چکیده ی داغی مذاب رفت

با جلوه ای شبیه حسن، یوسف بهشت
نعلین خود نبسته ولی با شتاب رفت

در آسمان طنین صدای فرشته ها
تا کوچه های غمزده ی اضطراب رفت

مژده به قلب نجمه و زینب دهد صبا
پایش به سوی پنجره های رکاب رفت

از نعلهای تازه ی بوسه گرفته اش
تا خیمه ها شمیم حضور گلاب رفت

برخیز و در جماعت مغرب ستاره باش
با رفتنت ز شهر بلا آفتاب رفت

علی اشتری

**********

ردّ پا

زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته مرا مجتبی شدی

لک زد دلم برای عمو گفتنت بگو
لک زد دلم چرا چه شده بی صدا شدی

افتاده ای به خاک و پر از زخم گشته ای
افتاده ای به خاک و پر از ردّ پا شدی

از پایکوبی سُمِ اسبان عجیب نیست
ای پاره ی دلم که چنین نخ نما شدی

دیروز شانه ات زدم امروز دیده ام
با پنجه های قاتل خود آشنا شدی

بر روی خاک مثل عمو قد کشیده ای؟
یا بسکه تیغ خورده ای از زخم وا شدی

گفتم عصای پیری من بعد اکبری
امّا از این شکسته ی تنها جدا شدی

حسن لطفی

**********

رکاب صبح

همان که از لب هر غنچه آب می گردد
ز برگهای تن گل گلاب می گیرد

چه ساقی است که از تاک سیزده ساله
به یاری سم اسبان شراب می گیرد

کسی به لالایی سنگها رود در خواب
که رفتنش ز حرم خواب می گیرد

ز قصّه ی تن و تابوت و تیر پرسید و
به سنگ و نیزه ز هر سو جواب می گیرد

که گفته است که وقت نماز آیات است
خسوف گشته و یا آفتاب می گیرد

رکاب صبح عمویش گرفت و شب، دشمن
برای نیزه سواری رکاب می گیرد

محسن عرب خالقی

**********

سزاوار بال و پر

نهال اهل حرم طعمه ی تبر شده است
تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است

میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن
برات عشق من اینقدر درد سر شده است

دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم
تن تو از تن بابات زخم تر شده است

به عمّه ات چه بگویم اگر تو را پرسید؟
قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است

صدای مادرت از خیمه ها بلند شده
ز آنچه بر سرمان آمده، خبر شده است

دی این دقایق کوتاه قد بلند شدی
چه کرده اند؟ قدت از چه اینقدر شده است؟

عمو! چه خوب، نبودی نظر کنی به تنم
برای تاخت اسبانشان گذر شده بود

علی اصغر ذاکری

**********

سیزده مرتبه

باز هم ای قلم ز من بنویس
از شهیدان بی کفن بنویس

نافه شو تا که اصلیت یابی
باز از آهوی خُتن بنویس

جای قاسم به روی صفحه ی دل
سیزده شیر صف شکن بنویس

بعد از آنکه به رنگ سبز شدی
عشق یا سیّدی حسن بنویس

ذکر شور آفرین نعم الامیر
بر روی صفحه های تن بنویس

یا که با دست خطّ درهم نغل
نام ارباب بر بدن بنویس

من تمامم حسینیه شده است
وقف زهرای مرضیه شده است


***
آه جانسوز در عزا بکشید
سیزده بار کربلا بکشید

تا عمو اذن رفتنم بدهد
سیزده دست التجا بکشید

ببرید اسم اعظم زهرا
سیزده دفعه مجتبی بکشید

عوض قتلگاه خونی من
سیزده بار کوچه را بکشید

حجله ای رنگ خون درست کنید
بر کف دست من حنا بکشید

بر روی کاغذ شن و ماسه
سیزده مرتبه مرا بکشید

بدنم را اسیر خدعه کنید
سیزده بار قطعه قطعه کنید


سعید توفیقی

**********

اتفاقات تازه ای افتاد!
 
فراز اول: روشنای امید

 
در نگاهت فروغ توحید است
چشم هایت دو چشمه خورشید است
 
هر نگاه پر از صلابت تو
در حرم روشنای امید است
 
با تماشای قامتت، ارباب
پدرت را کنار خود دیده است
 
کوه عزم و اراده ای قاسم!
در دلت شور عشق، جاوید است
 
نورِ حُسن و حماسه‌ی مولا
بر قد و قامت تو تابیده ست
 
دمی از رخ نقاب را بردار
پرده‌ی آفتاب را بردار
 
فراز دوم : حماسه طوفان

 
مشق کردی خروش ایمان را
این شکوه بدون پایان را
 
آفریدی میانه‌ی میدان
رزم مولایی نمایان را
 
پسر تکسوار صبح جمل
زیر و رو کرده ای تو میدان را
 
صد چو أزرق غبار یک قدمت
بنگر این لشکر گریزان را
 
تیغ اگر بر کشی شبیه عمو
به لجام آوری تو طوفان را
 
قامت تو اگر چه بی زره است
تیغت آن ابروان پر گره است
 
فراز سوم: چشمه عسل
 
کام خشکت پر از عسل شده است
چشم تو چشمه‌ی غزل شده است
 
شیوه های نبرد حیدری‌ات
طرحی از عرصه‌ی جمل شده است
 
مادرت «إن یکاد» می خواند
پسر مجتبی چه یل شده است
 
شوق پرواز را همه دیدند
در نگاهی که بی بدل شده است
 
در هوای امام لب تشنه
جان فشانی تو مثل شده است
 
از ازل با خدات یکدله ای
تا وصالش نمانده فاصله ای
 
فراز چهارم: حاجت روا
 
تویی و ناله های ممتدّت
داده دستان نیزه ها مدّت
 
من خمیدم تو هم رشید شدی
شده حالا شبیه من قدّت
 
زخم شمشیر و دشنه و نیزه
بوسه بوسه نشسته بر خدّت
 
زود حاجت روا شدی، آخر
هیچ تیری نمی‌کند ردّت
 
لشکری سوی تو هجوم آورد
یک نفر، نه نبود در حدّت
 
پیکرت در غبارها گم شد
در میان سوارها گم شد
 
فراز پنجم : بوی مدینه
 
زلف در زلف گیسویت زخمی‌ست
همه‌ی پیچش مویت زخمی‌ست
 
ناله ناله صدای بی رمقت
چشمه‌ی چشم کم سویت زخمی‌ست
 
در سجودی میانه‌ی مقتل!
یا که محراب ابرویت زخمی‌ست
 
باز بوی مدینه می‌آید
نکند دست و بازویت زخمی‌ست
 
پهلوی تو، شکسته قامت من
آه انگار پهلویت زخمی‌ست
 
زخم های تنت همه کاری
بسکه از تو شده طرفداری
 
فراز ششم :‌دشت یا کریم

 
راوی داغ تو نسیم شده
پیکرت دشت یا کریم شده
 
بیکران است وسعت قلبت
داغ هایت اگر عظیم شده
 
چیزی از پیکرت نمانده دگر
بسکه دلجویی از یتیم شده
 
همه با اسب های تازه نفس!
چقَدَر دشمنت رحیم شده!
 
اتفاقات تازه ای افتاد
نعل هم آمده سهیم شده
 
پیکرت گرچه ارباً اربا بود
چشم هایت هنوز هم وا بود
 
فراز هفتم :‌ضریح شکسته
 
از تن تو عجب ضریحی ساخت
مرکبی که به پیکرت می تاخت
 
چه به روز تن تو آوردند
عمه هم پیکر تو را نشناخت
 
دست مرکب به پای تو نرسید
عاقبت نیزه ای تو را انداخت
 
دلش از کینه‌ی علی پر بود
آن که شمشیر سوی تو افراخت
 
هر کسی بغض نهروانی داشت
به گل افشانی تنت پرداخت
 
آیه آیه شده تمام تنت
بوی یوسف دمد ز پیرهنت

یوسف رحیمی

**********

شوق شهادت
 
 برای پر زدنت حجم آسمان کم بود
 ولی به بال و پر خسته ات، توان کم بود
 
 شتاب کردی و واماند بند نعلینت
 چقدر شوق شهادت! مگر زمان کم بود؟
 
 چرا تو را همه ی کوفه سنگ باران کرد؟
 درون لشگر آنها مگر سنان کم بود؟
 
 جمل بهانه ی خوبی به دستشان می داد
 برای کشتن تو بغض نهروان کم بود
 
 به فکر جایزه ی بردن سرت بودند
 شراب خون تو در سفره هایشان کم بود
 
 نفس کشیدنتان رنگ و بوی زهرا داشت
 میان سینه ی تو چند استخوان کم بود

وحید قاسمی

**********

گزارش
 
 ابر زخمت دوباره بارش کرد
 آسمان را دچار لرزش کرد
 
 چشم در خون نشسته ام، قاسم
 زخم های تو را شمارش کرد
 
 کاکلت دست یک مغیره صفت
 خنده اش با کنایه غرّش کرد
 
 ای یتیم حسن، گلوی تو را
 سایه ی دشنه ای نوازش کرد
 
 نیزه ای در طواف سینه ی تو
 با خدای خودش نیایش کرد
 
 زیر نعل زمخت صدها اسب
 درد صبر تو را ستایش کرد
 
 خس خس سینه ی شکسته ی تو
 صحنه را مو به مو گزارش کرد

وحید قاسمی

**********

قاسم بن المجتبی

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی

خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی

لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی

استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی

ذرّه ذرّه چون علیِّ اکبرم می بوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی

سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران


**********

زیبای امامزاده ها

آئینه ی روی مجتبایی قاسم
مستغرق ذات کبریایی قاسم

مثل علی اکبری برای ارباب
چشم تو کند گره گشایی قاسم

از گوشه ی لبهات عسل می ریزد
مدهوش ز باده ی بقایی قاسم

دل می برد از همه مناجات شبت
مانند حسن چه خوش صدایی قاسم

قسمت نشده اگر امامت بکنی
معصومی و از گنه جدایی قاسم

تحتُ الهََنکی که بسته ای شاهد بود
زیبای امامزاده هایی قاسم

سوگند به پینه های پیشانی تو
با سنّ کمت پیر دعایی قاسم

در کرب وبلا همه حرم دار شدند
آخر تو خودت بگو کجایی قاسم

گویا که حرم نداشتن ارث شماست
بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم

پشت سر تو دعای نجمه زیباست
از بسکه لطیف و دلربایی قاسم

تو وارث تکسوار جنگ جملی
الحق حسن کرب وبلایی قاسم

زیر پر عباس کشیدی شمشیر
شاگرد امیر خیمه هایی قاسم

گردن زده ای ازرق و اولادش را
زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم

در عرش برای تو علی کف زده است
تو وارث شاه لافتایی قاسم

*****
ای وای گرفتند همه دورت را
چون گل به میان خارهایی قاسم

پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر
افتا ده میان دست و پایی قاسم

زیر سم اسب نرم شد پیکر تو
بر داغ عظیم مبتلایی قاسم

بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز
گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم

از کهنگی نعل، کفن پاره نشد
سربسته شده چه روضه هایی قاسم

جان داشتی و تن تو را کوبیدند
فرق من و توست ماجرایی قاسم

نجمه همه گیسوان خود را می کَند
تو قاتل او به نیزه هایی قاسم

قاسم نعمتی

**********

چیده چیده

اینکه چون قرص قمر تابیده
شمس هم دور سرش گردیده

از کف ساقی صهبای ازل
سیزده جام عسل نوشیده

به نیابت ز لب بابایش
بارها دست عمو بوسیده

زرهی نیست برازنده ی او
بی سبب نیست کفن پوشیده

مگر این کیست که با آمدنش
لشگر کوفه به خود لرزیده؟

گوییا صحنه ی جنگ جمل است
بسکه مانند حسن جنگیده

***
نوه ی انسیة الحورایت
استخوانهاش ز هم پاشیده

می کشد پاشنه بر روی زمین
به دل انگار که زمزم دیده

آه آهش شده قطعه قطعه
بند بندش شده چیده چیده

نفسی داشت ولی با سختی
بسکه این سینه به هم چسبیده

از لبش جام عسل می ریزد
چقدر سنگ به آن چسبیده

وای از آن لحظه که بیند نجمه
سر او از روی نی تابیده

مثل لاله بدنش وا شده است
چقدر خوش قد و بالا شده است


احسان محسنی فر

برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک


**********

گلاب

گُلی که رفته ای امّا گلاب برگشتی
چو آب رفته ای و چون شراب برگشتی

پُر از سؤال به میدان قدم گذاشتی و
ز سُمّ ِ اسب گرفتی جواب، برگشتی

روان شده بدنت بین ِ دست هایِ عمو
بلند کردمت امّا چو آب برگشتی

ستاره یِ حرمم بوده ای تو تا دیشب
قَدَت کشیده شد و ماهتاب برگشتی

به هم تنیده و پیچیده گشته پیکر ِتو
شبیه موت، پُر از پیچ و تاب، برگشتی

چه آمده سرت از چشمْ زخم ِ این لشگر
چرا ز معرکه‌ات بی نقاب برگشتی؟!

به روی خاکِ بیابان که جای خواب نبود
رسیده ایم به خیمه، بخواب، برگشتی

محمد رسولی

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم


[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 5:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 107
کل بازدیدها: 1174493