سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

پیمانه ی بلای مرا بیشتر کنید
روزی کربلای مرا بیشتر کنید

من پای صحبت «أرنی» ایستاده ام
هر چند «لن ترای» مرا بیشتر کنید

تا این که یک شبه ره صد ساله را روم
تاثیر ربنای مرا بیشتر کنید

در بطن درد، راز تکامل نهفته است
دوران ابتلای مرا بیشتر کنید

گاهی که از قضا و قدر خسته می شوم
سهمیه ی رضای مرا بیشتر کنید

بنده بدون خشیت و امید، بنده نیست
پس خوف من، رجای مرا بیشتر کنید

وقتی که از گناه دلم تیره می شود
اوقات روضه های مرا بیشتر کنید

با خستگی روح به جایی نمی رسم
پس لذت دعای مرا بیشتر کنید

تنها نگاه توست مرا می دهد شفا
لطفاً کمی دوای مرا بیشتر کنید

راه رسیدن به خدا، راه کربلا است
روزی کربلای مرا بیشتر کنید

حسین ایزدی

برگرفته از وبلاگ حسینیه


[ دوشنبه 92/4/24 ] [ 3:47 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اکسیر

تنها دلیل خلقت ما گریه کردن است
راه رسیدن به خدا گریه کردن است

آدم نبیِّ اشک و کتابش تباکی است
آئین و دین اهل بکا «گریه کردن» است

باید نشست و منّت این پلک را کشید
شرط قبول توبه ی ما گریه کردن است

از اشک چشم ریشه ی جان سبز می شود
سرچشمه ی حیات و بقا گریه کردن است

تا عرش کبریای خداوند می رسد
بال و پر عروج دعا گریه کردن است

تیر گناه، چشمت اگر کور کرده است
داروی زخم چشم شما گریه کردن است

اکسیر معجزه گر مس های قلب ما
آنکه بدل کند به طلا گریه کردن است

می سوزم از شرار غم زینب و حسین
کارم شبیه آل عبا گریه کردن است

بار سفر ببند که مار فتنی شدیم
خرج سفر به کرب و بلا گریه کردن است

مرهم به زخمهای دل صاحب الزمان
در روضه های شام بلا گریه کردن است

در مرقد رقیه همیشه دم غروب
کار مدام باد صبا گریه کردن است

وحید قاسمی


[ یکشنبه 92/4/23 ] [ 5:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

علامت

دلا بسوز که اشک روان ندارم من
برای روزه گرفتن توان ندارم من

همیشه ورد زبانم کلام بیهوده است
دعا و ذکر سحر بر زبان ندارم من

ز هرکه اهل گنه شد علامتی دارم
چگونه شد که ز یارم نشان ندارم من

منم که سینه سپر کرده ام مقابل او
رکوع نکرده و قدّ کمان ندارم من

ز هول قبر و قیامت چرا نمی ترسم؟
یقین به رفتن از این جهان ندارم من

رسد چو جان به گلو می شوم بیدار
ولی چه سود به جبران، زمان ندارم من

 نماز اول وقتی نخوانده ام هرگز
که اعتنا به صدای اذان ندارم من

خدا کند که دگر بهتر از گذشته شوم
وگرنه در بر جانان مکان ندارم من

برای آنکه شود دلبرم ز من راضی
برای تحفه به او غیر جان ندارم من

کنند از می عشق حسین محرومم!
قسم به حضرت زهرا گمان ندارم من

خدا کند که شوم خاک کربلای حسین
جز آن حریم عزیز، آشیان ندارم من

کجاست خیمه ی یارم که حاجتم بدهد
امید، غیر امام زمان ندارم من

سید محمد میر هاشمی


[ شنبه 92/4/22 ] [ 5:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مرا به خلوت و ذکر شبانه راهی نیست
چرا که سهمیه ام غیر روسیاهی نیست

همیشه غیر تو را کرده ام طلب از تو
ببخش! نیت و مقصود من الهی نیست

مرا به سوی خودش می کشد چنان نفسم
که یک دو گام دگر تا خود تباهی نیست

فقط تو مشتری دست خالیم هستی
اگرچه پیش تو دل گاه هست و گاهی نیست

اگر مرا نخری ورشکست خواهم شد
کمک! که وضعیتم، وضع رو به راهی نیست

تو دست یخ زده ام را گرفتی و انگار
به نامه ی عملم اصلاً اشتباهی نیست

دوباره بر سر سفره نشاندیم امسال
اگرچه بنده ی تو عبد دل بخواهی نیست

به روضه روزه ی خود باز می کنم زیرا
برای روزه که بی روضه جایگاهی نیست

سلام ماه خدا بر لب تو خون خدا
سلام بر لب زخم تو سید الشهدا

محسن حنیفی

برگرفته از سایت بی پلاک


[ شنبه 92/4/22 ] [ 5:15 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

باده ی رحمانی

ای مهربان خدای پرده پوشم
از باده ی رحمانی ات بنوشم
چون نامه ی خود بنگرم خموشم
اما کند عفو تو در خروشم

یا دائم الفضل عَلی البریَّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه


حق نمک را من ادا نکردم
جز بر وفای تو جفا نکردم
بر توبه های خود وفا نکردم
شرمنده ام از تو حیا نکردم

یا صاحبَ المَواهِبِ السَّنیَّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه


شبهای جمعه می کنی صدایم
تا لحظه ای بر درگهت بیایم
بر درد بی درمان شدی دوایم
اما من آلوده در خطایم

یا باسِطَ الیدَینِ بِالعَطیّه
اِغفِر لنا فی هذِهِ العَشیّه


هرچند بدتر از خودم ندیدم
بسکه بزرگی داده ای امیدم
بر مجلس اهل ولا رسیدم
دادی به آل فاطمه نویدم

صَلِّ علی خَیرِ الوَری سَجیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه


اصلاً نشد در وادی ولایت
حق تو را یارب کنم رعایت
هرچند کردی تو مرا هدایت
خالص نگشتم تا کنم صدایت

اِرحَم لنا یا عالمَ الخَفیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

منکه غلام خانه ی حسینم
دیوانه ام دیوانه ی حسینم
سینه زن غمخانه ی حسینم
دلداده ی دردانه ی حسینم

حقّ همان شهیده ی زکیّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه


وقت سحر بوی رقیه دارد
بوی خوش از روی رقیه دارد
عاشق نظر سوی رقیه دارد
دل حاجت کوی رقیه دارد

آن دختر غمدیده از ذَریّه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه


حتی ز زینب هم شکسته تر شد
آنقدر زد ناله شبش سحر شد
تا رو به رو با صورت پدر شد
لبهای او بوسید و در سفر شد

زد ناله بنت المرتضی رقیه
اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

جواد حیدری


[ پنج شنبه 92/4/20 ] [ 3:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بساط

امسال هم چیدی بساط میهمانی
بال و پرم دادی که گردم آسمانی

منّت نهادی در به رویم باز کردی
آغوش بگشودی برای همزبانی

در هر ضیافت خانه ای که پا نهادم
مانند تو پیدا نکردم میزبانی

از من چه دیدی دعوتم کردی دوباره
باور نمی کردم مرا قابل بدانی

هرگز به روی من نیاوردی که بودم
گفتی همین که آمدی از دوستانی

با یک نگاه کبریایی می توانی
از چهره ام عرض ندامت را بخوانی

نادانی ام شد عذر بدتر از گناهم
آگاه بودم خرج عصیان شد جوانی

تو خواستی که من نمک گیرت بمانم
تو عهد کردی که برای من بمانی

با عفو خود باید مرا در بر بگیری
آخر کریمی تو، خدای مهربانی

من در جوار رحمتت یعنی حسینم
مانند تو باشد حسینت جاودانی

با بردن نام قشنگ حضرت عشق
روزیِ افطارم بود صاحب زمانی

تا مظهرِ فیّاضِ "یا رازق" سه ساله است
دیگر چرا غصه برای لقمه نانی

یارب به موی خاک آلود رقیه
حاشا اگر از درگهت ما را برانی

احسان محسنی فر


[ پنج شنبه 92/4/20 ] [ 3:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بارها

هرچند ای رب کریم، توبه شکستم بارها
از کرده ام بر مردمان، ظاهر نشد اسرارها

پیشانی عفو تو را، پُرچین نسازد جرم ما
آئینه کی بر هم خورد، از زشتی رخسارها

در فکر دنیا زیستم، دور از تو مولا زیستم
بی حاصلی شد حاصلم، از گردش ادوارها

دل را که باشد جای تو، شد خانه ی اعدای تو
وحدت کجا معنی دهد، با کثرت دلدارها

با معصیت خو کرده ام، سوی گنه رو کرده ام
حالا پشیمان آمدم، از زشتی کردارها

از کرده ام هستم خجل، وقت سفر ماندم به گل
خوبان همه رفتنتد و من، جا مانده ام از یارها

در معصیت پرداختم، سرمایه ی خود باختم
این ورشکسته بنده ات، شد شهره ی بازارها

در دل پر از شوق گناه، بر لب به ذکر یا اله
سودی نبخشیده مرا، تکرار استغفارها

تو خود کشیدی ناز من، گفتی شوی همراز من
گفتی بیا از من بجو، درمان جمله کارها

آغوش خود وا کرده ای، من را تماشا کرده ای
از ظلمتم کردی رها، در پرتو انوارها

با عشق یار سر جدا، تو آبرو دادی مرا
با رحمتت یعنی حسین، دستم گرفتی بارها

حسن علیپور


[ چهارشنبه 92/4/19 ] [ 3:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خالق من! چه زنده‌ام با تو مثل ماهی میان یک دریا
ای بزرگی که می‌شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک‌ها

تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست
می‌شود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا

این توئی با تبسم مادر لقمه‌ی عشق می‌دهی دستم
در نگاهش توئی که می‌خندی، تا به من آب می‌دهد بابا

فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی
آفریدی که وا کنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را

ساعت هجرتم به میخانه، مبدأ حیرت ملائک شد
خوانده‌ام پای جام تو یارب! چارده دوره «عَلَّمَ الاَسماء»

این که هی کوه می‌کنم هر روز ، از همان نام‌های شیرین است
این که مجنونم، از همان عطر است که تو دادی به گیسوی لیلا

آمدی با صدای پیغمبر، تیغ در دست دیدمت خیبر
در گلوی که خون تو گل کرد؟ چه خبر بود ظهر عاشورا؟

این دل از آن شبی مسلمان شد که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت: «اَسلَمنا» خال او دید و گفت: «آمَنّا»

نام تو می‌کند مرا آرام، ربِّ  یا ذالجلال و الاکرام !
هر چه زیباست از تو نور گرفت هر چه عشق است از تو شد پیدا

قاسم صرافان


[ چهارشنبه 92/4/19 ] [ 3:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

رو ندارم که به این خانه بیارند مرا
با مناجات مگر که بکشانند مرا

یازده ماه فراری شدنم می ارزید
تا در این ماه سر سفره نشانند مرا

چون غباری به سر دامنتان بنشستم
کرمی کن که معاصی نتکانند مرا

آمدم توبه کنم بسکه سرم خورده به سنگ
پس بگو پای برهنه ندوانند مرا

من بیچاره که از فیض رجب جا ماندم
چه کنم تا که به یاران برسانند مرا

بی پناهم من و احوال مرا می دانی
وای اگر از در این خانه برانند مرا

راه بخشیده شدن در مه غفران این است
از غلامان حسین تو بخوانند مرا
 
مهدی نظری


[ چهارشنبه 92/4/19 ] [ 3:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مقدم بهار

خوش آمدی به کوی وفا ای مه خدا
خوش سر زدی به شهر دعا ای مه خدا

بی تو بهار سینه ی ما لاله ای نداشت
بی تو کتاب عشق و دعا ناله ای نداشت

دل بی تو غرق معصیت و زار و خسته بود
سرمایه اش ز کف شده و ورشکسته بود

شبها ز ابر غفلتمان بی ستاره بود
تن پوشمان ز تیغ گنه پاره پاره بود

بی تو ز دست عشق کتاب دعا فتاد
منصور دل به دار زد و از نوا فتاد

در آسمان نیمه شب ما مهی نبود
ما را به کوی عشق و محبت رهی نبود

جانا مپرس از چه خطا زد زمینمان
شیطان به مکر و حیله چرا زد زمینمان

بی جلوه ی جمال تو گمراه می شدیم
رسواترین فقیر شبانگاه می شدیم

اما به یمن جلوه ی تو دل جلا گرفت
خوش آمدی که دست دلم را خدا گرفت

خوش آمدی که باده به اهل ولا دهی
خوش آمدی به محفل مستان صفا دهی

بر مقدم تو راه گرفتن عجب خوش است
جام از هلال ماه گرفتن عجب خوش است

ماهی که چشم اهل طریقت بر او بُوَد
چشمان بندگان حقیقت بر او بود

ماهی که با سرشک سحرگاه آشناست
ماهی که روزه اش سپر آتش خداست

ماه نماز و دعا، ماه زمزمه
ماه خدا و ماه علی، ماه فاطمه

ماه حسین و توبه در آن وه چه رایج است
دل بسته بر عنایت باب الحوائج است

باب الحوائجی که گل جان مهدی است
عباس امیر عشق، عمو جان مهدی است

سید محمد میر هاشمی


[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 4:29 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189253