سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

صد رنگ

دلیل عشق سرم را به زلف یار کشید
ره مرا بلد راه سوی دار کشید

خدا ذلیل کند این دل هوایی را
مرا به دست تو داد و خودش کنار کشید

ملازمان دو چشمت مرا به تیغ زدند
بر آفتاب چه کس تیغ آبدار کشید

شبی ز چشم تو پنهان فرار می کردم
دلم به نیّت رسوایی ام هوار کشید

ببند راه مرا با گشودن چشمت
به روی صید نباید که ذوالفقار کشید

خدا به خیر کند جنگ آب و آتش را
از این قشون که غمت بر دل نزار کشید

ندار بودم از اول اگر چه با چشمت
رُس مرا به بساط غمت قمار کشید

بشوی سنگ مزار مرا به باده ی ناب
که این غریب پیاله فقط خمار کشید

ز شرم بی ثمری سوختم که در همه عمر
نه بار داد دلم بهر تو نه بار کشید

دلم به نیم نفس بسته است ریختنش
مرا ببین که مصوّر کجای کار کشید

ببند چینی مودار را به مویی چند
دلم شکست ز بس جور روزگار کشید

مگو که معنی صد رنگ از چه آمده است
مرا کرامت نقاش من بهار کشید

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/11/12 ] [ 10:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خموشی

بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه مرا هفته ی بی دوست وبال است

یک مرحلع از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است

غم خورد دلم را و کسی معترضش نیست
در مشرب ما خوردن میخانه حلال است

منسوخ نشد چشم تو با دیده ی مردم
این فتنه ی شب خیز ز آیات قتال است

در قال شرر نیست چه دیروز چه فردا
پروانه ی ما سوختنش بسته به حال است

با طلعت مهمان نشود طالع ما جفت
رحم است بر آن میوه ی بدبخت که کال است

باید که سر از خویش به تقصیر بگیریم
با تیغ زند هر که سر خویش حلال است

زآن چشم که حق حافظ او باد مرا دید
آینده ی من بسته بدین قهوه ی فال است

در جلوت عشاق میفتید که کنکاش
در خلوت مردان کرامات محال است

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/11/12 ] [ 9:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

برای شانه ی افتاده ام  پری بدهید
دلِ شکسته ی ما را به دلبری بدهید

محبّتی بکنید و مرا حرم ببرید
نشان راه به چشم کبوتری بدهید

کجاست خیمه ی سبزت؟ مسافرم برگرد
برای درکِ شما کاش باوری بدهید

شنیده ایم که شب پای روضه ها هستی
نشسته ایم بنالیم حنجری بدهید

چقدر مثل شما می شویم این شب ها
اگر به سینه زنت دیده ی تری بدهید

برای شور گرفتن بهشت هم تنگ است
چه می شود که به ما جای بهتری بدهید

نمی رود به خدا جای دور جان شما
اگر برات حرم را به نوکری بدهید

خبر رسیده خرابه شکسته ای می گفت:
چه می شود که به ما چند روسری بدهید

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه


[ جمعه 91/9/24 ] [ 2:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فکر کردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظه ی فهم تو آغاز نفهمیدم شد

ساقی شعر شدی جام شراب آوردی
مثل هر بار مرا هم به حساب آوردی

در خیابان جنون می روم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم

بنویسم به تو از خون جگر بیت به بیت
و تو را گریه کنم وقت سحر بیت به بیت

لطف کن پرده از این پلک نگاهم بردار
این همه فاصله را از سر راهم بردار

راه رفتن به تو را من که ندانم، به خودت
از خودم دور کن امّا برسانم به خودت

بام کعبه است مهیّای تو و دلبریت
ای به قربان اذان های علی اکبریت

کاش این ندبه ما نیز به جایی برسد
باز هم از طرفت کرب و بلایی برسد

کربلایی بروم من به جوانی با تو
دور شش گوشه ولی جامعه خوانی، با تو

راستش دیگر از این فاصله ها دلسردم
از نوشتن به امید صله ها دلسردم

مدّتی هست که ظرف گله ام سر رفته
خودم از دست خودم حوصله ام سر رفته

نه امید است به من تا که امیدت باشم
نه مفیدم  که مگر«شیخ مفیدت» باشم

دلم آن دل که خودت دست دلم دادی نیست
نفسم آن نفس پنجره فولادی نیست

نیّتم پاک نشد فال دلم خوب شود
باز با روضه مگر حال دلم خوب شود

روضه گفتم چه بلایی به سرم درآمد!
اشکها ریخت صدای جگرم درآمد

تیر از پنجره ی عاطفه آخر رد شد
حرمله گفت که دیدید سه تا پر رد شد!

از روی اسب زمین خورد... بماند امّا
بعدها از وسط قافله با سر رد شد

همه اینها به خدا باعثش آن آتش بود
که اجازه به خودش داد وَ از در رد شد!

علی زمانیان


[ جمعه 91/9/24 ] [ 2:12 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

صاحب عزا

شد فصل ندبه و ، دل خانه ی غم است
صاحب عزا بیا، ماه محرّم است

مأنوسی ای حبیب، با روضه ی غریب
از بعد قرنها، حال تو درهم است

امروز اگر تنم، احرام عاشقی ست
فردا گواه ما، این رخت ماتم است

تا عادت شما، احسان و رأفت است
سائل کجا پیِ، دینار و درهم است

جز خانه ی کریم، حاجت کجا بریم؟
ای آنکه از دمت، روزی فراهم است

ای ساحل نجات، سر منشاء حیات
بی تو نفس زدن، مثل جهنّم است

موعود هل اتی، در راه مانده را...
نیمه نگاه تو، فیض دمادم است

این روزها بُود، مهر تو شاملم
در بزم روضه ها، لطفت مسلّم است

یک کربلا بیا، ما را حواله کن
آنجا که مهبط ، ارباب عالم است

احسان محسنی فر


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 4:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فیض دعا

مباد لحظه ای از یادتان جدا باشم
خدا کند همه ی عمر با شما باشم

مرا رها مکن از آستانه ات آقا
رضا مشو که ز درگاه تو جدا باشم

اگر که فیض دعای تو شاملم گردد
ز دام غفلت و بند گنه رها باشم

به انتظار فرج دست بر دعا شده ام
خدا نکرده مگر تحبس الدّعا باشم؟

اگر نصیب کنی طول عمر با عزّت
همیشه و همه جا خادم شما باشم

به یاد غربت ارباب دل پریشانم
خوشم که با تو گرفتار روضه ها باشم

دلم قرار ندارد بیا و کاری کن
که عاقبت سفری با تو کربلا باشم

احسان محسنی فر


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 3:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

رفتی

غنچه ها را همه پژمرده که دیدی رفتی
گرد مفهوم خودت پیله تنیدی رفتی

قلم و کاغذ تقدیر به دستت دادند
به تهِ خطّ خودت هم نرسیدی رفتی

همگان را که سپردی به خدا، یادت هست؟
با هزاران نگرانی به امیدی رفتی

بقچه ی آن همه تنهایی خود را بستی
«نرو آقای» دلم را نشنیدی رفتی

به کسی حرف دلت را نزدی، دق می کرد!
به کسی خطّ و نشان هم نکشیدی رفتی

شاپرک ها به سیاهی به عدم تن دادند
پای آنها نه نشستی نه چکیدی رفتی

بس که ما مردم این شهر به خود دل بستیم
تو دل از مردم و این شهر بریدی رفتی

آمدی جمعه ی این هفته به هر شکلی بود!
به سر وعده کسی را که ندیدی رفتی

کاظم بهمنی


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 3:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

روزگار غریب

مثل همیشه منتظرم آه می کشم
چون انتظار یوسف از این چاه می کشم

در عالم خیال، مسیر عبور را
در امتداد سبز همین راه می کشم

نادیده عاشقت شده ام مثل کودکان
عکس تو را شبیه به یک ماه می کشم

آقا بیا که فصل غریبی است نازنین
آقا بیا ز غصّه تو را آه می کشم

جای گلایه نیست که دوری گزیده ای
هرچه کشیدم از دل گمراه می کشم

مهدی صفی یاری


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 3:58 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سیصد و اندی

با کدام آبــرویـی، روز شمـارش باشیم
عصرها منتظر صبح بهارش باشیم

کاروان سحـرش بــهـر هـمـه جـا دارد
تا که جا هست چرا گرد و غبارش باشیم؟

سالها منتظر سیصد و اندی مرد است
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

گـیـرم امـروز بـه ما اذن ملاقاتی داد
مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

سالها در پــی کار دل مــا راه افــتـاد
یادمان رفت دمی در پی کارش باشیم

ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش
حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟!

اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم

علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 3:57 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خبر

دلم دوباره خبر می دهد ظهور تو را
بدون فاصله حس می کنم حضور تو را
 
به من مگو که نرفته چگونه برگردد
مسیر جاده خبر می دهد عبور تو را
 
کدام آینه در این زمانه ناقص نیست؟
که خوب جلوه دهد انعکاس نور تو را
 
شبی به سینه ی طوفانی ام به صید بیا
مگر که لمس کنم رشته های تور تو را
 
من از زیارت ناحیّه خوب دانستم
شکسته است کسی شیشه ی غرور تو را
 
رضا جعفری

برگرفته از وبلاگ شعر شاعر


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 3:56 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 1197682