سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عید جدیدی آمد و آغاز سالی‌ست
آقای من! امسال هم جای تو خالی ‌ست
 
وقتی که لب می‌خندد و دل غرق آه است
یعنی که بی تو عیدهای ما خیالی ‌ست
 
ما غائبیم از محضرت که روسیاهیم
آثار با خورشید پیوستن زلالی ‌ست
 
چشمان تو از غصه های ما پر از اشک
اوقات ما از یاد تو اما چه خالی‌ست!
 
ماه رُخت را در شب گیسو مپوشان
در شام هجران بی‌گمان صبح وصالی‌ست
 
دل های بیدار و ... جهانی چشم در راه
در انتظارت جمعه های ما سؤالی ‌ست
 
این روزها در کوچه های فاطمیه
سهم تو و چشمان تو آشفته حالی ‌ست
 
چشم انتظارت مانده چشمان کبودی
برگرد، با تو شوکت مولی الموالی‌ست

یوسف رحیمی


[ چهارشنبه 91/12/30 ] [ 9:25 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پس مزن یار مسیحا دل بیمار مرا
آنقدر گریه کنم تا بخری بار مرا
 
قدر یک عمر فقط گریه بدهکارم من
کرمی کن بپذیر عمر بدهکار مرا
 
پهن کردم سر راه تو بساطی دل شب
تا که رونق دهد احسان تو بازار مرا
 
پرده پوشی تو پایم به حرم وا کرده
به کناری نزدی پرده ی اسرار مرا
 
گردنی کج سر پایین به پناه آمده ام
شود آیا سر و سامان بدهی کار مرا
 
آمدم تا که بگویم به خودم بد کردم
تا که اسباب شفاعت کنی اقرار مرا
 
آخر کار شده شوق شهادت دارم
پس به تاخیر میانداز تو دیدار مرا
 
خاک جبهه چقدر بوی وصالت دارد
کاش پاسخ بدهی خواهش و اصرار مرا
 
ناز دلدار کشیدن تن بی سر خواهد
بین جبهه بنگر شاهد گفتار مرا
 
حال مهمان شده ای، وقت پذیرایی ماست
بشنو این روضه ی بین در و دیوار مرا
 
مادرت پشت در افتاد و صدا زد پسرم
با تن سوخته جان داد و صدا زد پسرم

قاسم نعمتی


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

برگه ی ترحیم
 
دلم گرفته از این جمعه های تکراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
 
چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟
چه دیده ایی که از این دل شکسته بیزاری!؟
 
نیا! به درد خودم گریه می کنم، باشد
شما که از بدیِ حال من خبر داری

«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»
ازاین به بعد غزل، من ندارم اصراری
 
نیا! که وُسع خرید کلافِ نخ هم نیست
شما که با خبر از نرخ هایِ  بازاری
 
امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم
به سینه مانده چه ناگفته هایِ  بسیاری
 
به جان مادرت آقا به کار می آیم
مرا اگر تو در این روضه ها  نگه داری
 
به درد می خورم آقا، مرا تحمّل کن
به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»

مرا فراق و غمت می کشد، تو خواهی دید
که خورده برگه ی ترحیم من به دیواری

وحید قاسمی


[ جمعه 91/11/13 ] [ 2:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بیا

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام

تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آئینه کاری ام

گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست بر آری به یاری ام

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام

با ناخنم به سنگ نوشتم: بیا، بیا
زآن پیشتر که پاک شود یادگاری ام

قیصر امین پور


[ جمعه 91/11/13 ] [ 12:13 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سر زلف

ساکن میکده بودم چه کنم رفت ز دست
توبه ام باز شبیه لب پیمانه شکست

عشق تو حفظ شده در دل ما نسل به نسل
به امانت برسانند به ما دست به دست

دست خالی به خدا تا صف محشر نرود
هر که یک دفعه سر راه تو دلدار نشست

من به خود عاشق رویت نشدم، دل بکَنم
دست حق بر سر زلف تو دل ما را بست

شادم از گریه که مانند تو می گردم من
بهترین نعمت من در دو جهان این اشک است

کی فراهم بشود بهر فرج هر چه که نیست
به فدای قدم یار شود هر چه که هست

آقا جواد حیدری


[ جمعه 91/11/13 ] [ 12:12 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بهانه

کجا روم من از این در که خانه ام اینجاست
کبوتر توأم و آشیانه ام اینجاست

اگر چه بال و پر من شکسته اما شکر
نشسته ام به سرایت که لانه ام اینجاست

دلم گرفته بهانه برای دیدن تو
نمی روم من از اینجا بهانه ام اینجاست

به هر کرانه که رفتم دلم نشد آرام
بیا بگو به دل من کرانه ام اینجاست

به هر نشان که به من گفته شد سفر کردم
که آخرین خبر و هم نشانه ام اینجاست

دلم به هر سفری رفته باز برگشته
کجا رود که دل جاودانه ام اینجاست

ترانه های دل من فقط تو را جوید
که صاحب نمک این ترانه ام اینجاست

اگر دلم به دل تو مقیم گردیده
ز پیش دل نروم من که خانه ام اینجاست

آقا جواد حیدری


[ جمعه 91/11/13 ] [ 12:11 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کدام جمعه؟

بس است شور تغزّل من خیالی را
پی سراب زدم پرسه در حوالی را

چگونه اشک نریزم؟ چگونه خوش باشم؟
به سینه ام نزدم سنگ بی خیالی را

مرا به زور نشاندند بین برزخ هجر
نشد که طی نکنم عالم مثالی را

کدام جمعه می آیی و جشن می گیریم
جواب عینی این جمله ی سؤالی را

دلا به جوشِ ظهورش، کسی که مؤمن نیست
ندیده چشمه ی آبی به این زلالی را

هنوز در عجبم از خیال نازک خویش
چگونه رفته مسیر به این محالی را؟

شیخ رضا جعفری


[ جمعه 91/11/13 ] [ 12:10 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

غم فراق

جان آمد از فراق تو بر لب نیامدی
امروز هم سرآمد و شد شب نیامدی

چتر سیاه غم همه جا را فرو گرفت
ای در سپهر عاطفه کوکب نیامدی

از آه و اشک و ناله و سوز دل و دعا
کردم بساط خویش مرتّب نیامدی

گفتند در رواج ستم می کنی ظهور
دنیا شد از فساد لبالب، نیامدی

خواندیم هر چه ندبه و عهد و کمیل را
گفتیم هر چه یاحق و یا یارب نیامدی

گفتم بیا به خاطر زهرا، اثر نداشت
گفتم قسم به حرمت زینب نیامدی

حاج سید رضا مؤید


[ جمعه 91/11/13 ] [ 12:8 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

وعده ی جمعه

در آرزوی وصل خزان شد بهار ما
ای وای ما و این دل امیدوار ما

یاران امید یاری از او می برند و نیست
حرفی دگر ز یار دگر در دیار ما

دوران غیبت است بسی سخت تر بر او
هرچند سخت می گذرد روزگار ما

او وعده داده است که در جمعه می رسد
این جمعه هم گذشت و نیامد نگار ما

ما از گنه به کار ظهورش گره زدیم
با آنکه او گشود ز گره ها ز کار ما

گاهی اگر دعای فرج کارگر فتاد
شد مانع فرج، گنه بی شمار ما

بس شب گذشت و صبح برآمد ولی خدا
کی می رسد به روز، شب انتظار ما

بر روی آن نوشته که یابن الحسن بیا
هر لاله ای که می دمد از لاله زار ما

دارد نوای نغمه ی عجّل علی ظهور
آهی که خیزد از جگر داغدار ما

باشد اثر کند به دل مهر پرورش
اشکی که می چکد ز غمش بر عذار ما

حاج سید رضا مؤید


[ جمعه 91/11/13 ] [ 12:7 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آفتاب مغرب

در کلاف اضطرابم سرنخی پیدا نشد
دستی از جنس خدا عقده گشای ما نشد

دفن شد در سینه ام احساس زیبای وصال
خواستم طوفان کنم در عاشقی اما نشد

کوله بارم مملو از بوی غریب گریه است
هر چه کردم خنده ای در بقچه ی من جا نشد

بعد از این در کوچه های بی کسی پر می زنم
طفل احساسات من را خانه ای مأوا نشد

اشک هم پا می کشد از مرزهای آه من
هیچ از دل رفته ای، مانند من تنها نشد

با نگاه آبی تو غرق احسان می شوم
قطره ای بی التفات چشم تو دریا نشد

مرهم عشق تو را بر روی بالم می کشم
ای که بی امداد دستت هیچ بالی وا نشد

پس بزن این ابرهای تیره را ای آفتاب
قسمت دلهای کز کرده به جز سرما نشد

با طلوع آفتاب مغرب عشقت بیا
بی حضورت هر چه کردم زندگی زیبا نشد

استعارات بهاری را دوباره زنده کن
چون که در قاموس پائیزی غزل معنا نشد

علیرضا لک


[ پنج شنبه 91/11/12 ] [ 10:19 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 55
کل بازدیدها: 1197676