سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

از خود فرار کردم و لا یُمکِن‌ُالفِرار
امشب دوباره آمده‌ام بر سر قرار

رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم
من آمدم - ولی تو به روی خودت نیار

من در میان راه زمین خورده‌ام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش - بار

آنقدر در حجاب خودم غوطه می‌خورم
حتی تو را ندیده‌ام این گوشه و کنار

امشب که گریه‌های تو باران گرفته است
از چشم خشکسال منم قطره‌ای ببار

اصلاً وکیل ما تو و ما هیچ کاره ایم
ما خویش را به دست تو کردیم وا گذار

در انتظار آمدنم ایستاده‌ای
شاید به این امید که می آیمت به کار

امشب برای این که بیایی به پیش ما
انگشت روی روضه‌ی دلخواه خود گذار

امشب مرا به خانه‌ی مادر ببر که باز
آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار

ما را ببر که گریه بریزیم پشت در
مانند بچه‌های عزادار و بی قرار

رحمان نوازنی


[ سه شنبه 93/1/12 ] [ 1:17 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مگر ما دل نداریم؟!

بی تو بهار ما همان فصل خزان است
باد بهاری شعله ی آتشفشان است
 
در جاده ایم و پای رفتن را نداریم
بار فراق تو به دوش ما گران است
 
عمری گذشت و رنگ ساحل را ندیدیم
از بس که این دریای هجران بی کران است
 
نشکست بغض انتظار ... اشکی نیامد
در چشم، خار و در گلو هم استخوان است
 
گرچه بدیم آقا مگر ما دل نداریم؟
فیض تماشای تو سهم دیگران است
 
حق داری اصلاً رو بگردانی تو از ما
زیرا دل ما جای عشق این و آن است
 
اوضاع درهم برهم آلودگان را
وقتی که می بینی چه حاجت بر بیان است
 
مردم همه دنبال عیش و نوش خویشند
هر کس که می بینی به یک جایی روان است
 
مردم! بترسید از عذاب ناگهانی
وای از عذابی که هجومش ناگهان است
 
عید و خوش آمد گویی و شادی نداریم
وقتی که پای فاطمیّه در میان است
 
حرمت نگه دارید عزادار است آقا
از داغ مادر گریه هایش بی امان است
 
تا که بلا نازل نگردد، مثل زهرا  ....
.... دست دعای او به سمت آسمان است
 
ای وای مادر، وای مادر، وای مادر
هر صبح و ظهر و شب ـ سه وعده ـ روضه خوان است
 
با اشک، روی قبر مخفی می نویسد
مادر چرا دنیا به ما نامهربان است؟!

محمد فردوسی


[ جمعه 93/1/8 ] [ 3:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

باید امسال به ما عشق تو را هدیه کنند
ساغر از باده‌ی توحید به ما هدیه کنند
 
سحری دولت دیدار رخت دست دهد
بلکه ای دوست به ما شهد لقاء هدیه کنند
 
تحفه‌ی عشق تو شاید به فقیران بخشند
گوهری، گاه، سلاطین به گدا هدیه کنند
 
ای طبیبی که به درمان بلا شهره تویی
دردمندان تو را، بلکه شفا هدیه کنند
 
هل اتایی نشدی ای دل مسکین و اسیر
تا تو را آیه‌ی احسان و عطا هدیه کنند
 
بال و پر سوختگانیم، خوش هستیم به ما
اذن پرواز به سوی شهدا هدیه کنند
 
ما قتیل العبراتیم، الهی که به ما
جای گل، سوز دل و حال بکا هدیه کنند

***
گریه بر روضه‌ی ارباب سراسر نور است
اشک، فیضی است که از سوی سما هدیه کنند
 
دل بین‌الحرمینی به دعا می خواهیم
تا به ما منسب نوکر ز خدا هدیه کنند
 
آن قدر اشک فشانیم و بگوییم: «حسین»
تا به ما تذکره‌ی کرب‌ و‌بلا هدیه کنند  
 
سید محمد میر هاشمی


[ پنج شنبه 92/12/29 ] [ 3:2 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

برس به داد دلم

براى آنکه بیایى به جاده مى نگرم
براى تو چقدر حرف دارد این جگرم

هنوز هفته به هفته پَرم زمینگیر است
هنوز بال ندارم به آسمان بپرم

کویر خشکم و چشم انتظار بارانم
هنوز نیمه‌ى کارم،  هنوز بى ثمرم

دوباره کیسه ى خالى برایت آوردم
هنوز شکر‌خدا من گداى پشت درم

چقدر جمعه گذشت و چقدر مادرِ من...
نیامدى چقدر پیر‌تر شده پدرم

بدون تو چقدر درد  بی‌دوا دارم
بدون تو چه بلاها که آمده به سرم

همیشه دست نوازش تو می‌کشى به سرم
همیشه خوبى و من هم همیشه دردسرم

مگر خودِ تو نگفتى مواظبم هستى
برس به داد دلم در گناه غوطه ورم

خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم
خودت مراقب من باش بى تو در خطرم

مگر دعاى خودت کار را درست کند
که من قنوت بگیرم دعاى بى اثرم

دلم خوش است به این روضه ها و هیئت ها
به این بهانه مگر ره به کوى تو ببرم

براى کرب و بلا و براى شش گوشه
میان روضه دلم تنگ شد براى حرم

محمد جواد پرچمی


[ دوشنبه 92/11/28 ] [ 10:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جمعه موعود

ای منجی دلهای خزان دیده کجایی
کی می رسد آن جمعه ی موعود بیایی

ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
مافوق مکان در نظر اهل ولایی

کنزُ الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله ی احسان خدایی

عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی

ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دلسوخته از روضه ی اُمُّ النُّجبایی

باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام الشّهدایی

یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی

احسان محسنی فر


[ پنج شنبه 92/11/3 ] [ 9:48 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فصل انتظار

حُسن شما نبود که دلبر نداشتیم
بهره ز خانواده ی کوثر نداشتیم

در فصل انتظار فرج شکر می کنیم
جز سایه ی ولای تو بر سر نداشتیم

ذکر تو جنّت دل هر منتظر بود
بی نام تو بهشت معطّر نداشتیم

با این همه خطا و گناهی که داشتیم
از آستان قدس تو سر بر نداشتیم

در کشتیِ خزان زده ی آخر الزّمان
بی پشتوانه ی تو که لنگر نداشتیم

سوی تو آمدیم که حاجت روا شدیم
رفتیم چونکه حاجت دیگر نداشتیم

هر هفته رنجنامه ی ما خِجلت آور است
جز دردسر برای تو آخر نداشتیم

ما بر صحیفه ی دل خود نقش می زنیم
ره توشه جز ولایت حیدر نداشتیم

بر ما چه می گذشت ز هول و عذاب قبر
محشر اگر شفاعت مادر نداشتیم

ای یوسف عزیز به سوی وطن بیا
موعود آل فاطمه یابن الحسن بیا

احسان محسنی فر


[ یکشنبه 92/10/15 ] [ 1:24 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چگونه سر کنم بدون عشق صبح و شام را؟!
چه علتی بیاورم ندیدن مدام را؟!

شلوغ شد دل من از برو بیای هر کسی
ولی دوباره یاد تو شکست ازدحام را

منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو می‌دهی جواب هر سلام را

نشانه‌های آخرالزمان رسیده پشت هم
و کرده است جابجا حلال را، حرام را

کم از جهاد نیست انتظار تو در این زمان
نه ساده نیست، هر کسی ندارد این مقام را

به این یقین رسیده‌ام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟!

تو روزی عدل و داد را اقامه می‌کنی و من
ز نام قائمت فقط بلد شدم قیام را

بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را

بیا بخواه خون آن ذبیح را که ذبح او
به کربلا تمام کرد حجّ ناتمام را

محمد رسولی


[ جمعه 92/4/28 ] [ 6:6 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

توبه ی از توبه

بر پا شده حسینیه ای از دعا بیا
یک شب کنار سفره ی شبهای ما بیا

من خسته ام از این همه توبه، از این شروع
امشب برای توبه ی از توبه ها بیا

از معرفت تهی ام و از مصلحت پُرم
تا زیر و رو شوم ز قدوم شما بیا

یادش بخیر صحن رضا داد می زدم
آقا نشسته ام در ایوان طلا بیا

ای منتقم اگر که نشد تا ببینمت
وقت سحر زیارت پائین پا بیا

وقتی کنار پنجره فولاد می روم
آنجا میان روضه ی دارالشّفا بیا

می خوانمت که بین ابوحمزه بشنوم
نذرت قبول یک سفر کربلا بیا

حسن لطفی


[ جمعه 92/4/21 ] [ 7:5 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جمعه جمعه...

رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای؟! افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند
 
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگر چه نداند خدا که می داند
فقط معطّل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی


[ جمعه 92/4/14 ] [ 1:5 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چلّه به چلّه

سالهای پیش بال آسمانی داشتیم
بال پرواز کران تا بیکرانی داشتیم

میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم
چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم

چهار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم

روزها گردی اگر بر روی دلها می نشست
شب که می شد سنّت خانه تکانی داشتیم

مثل شیر مادران ما حلال و پاک بود
در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم

نذری روز ظهور مهدی موعودمان
صبحها چلّه به چلّه عهد خوانی داشتیم

صبح جمعه پیشواز تکسوار فاطمه
روی پشت بامها صوت اذانی داشتیم

گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
گاه گاهی میل سوی جمکرانی داشتیم

ثانیه ثانیه هامان پای آقا می گذشت
آی مردم! یک زمان صاحب زمانی داشتیم

پر نداریم و دل بپّر نداریم و ... فقط
یادمان باشد که اینها را زمانی داشتیم

علی اکبر لطیفیان


[ دوشنبه 92/4/10 ] [ 11:7 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 243
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189444