سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

هزار اگر

اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
وگرکه از دل من روح تو خبر دارد

مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد

اگرچه خواهر تو بی بضاعت است امّا
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد

یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد

که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذرّه ای غمت از روی سینه بردارد

و من تعجّب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان «نـه» چرا دگر دارد

برای نجمه و لیلا «اگر» نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار «اگر» دارد

حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا، پس نگو خطر دارد

میان خیمه نشستم خودت تماشا کن
کدامشان بدن پاره پاره تر دارد

حامد خاکی


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:29 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سهم

پای تو می دهم بقایم را
نذر چشمت همه دعایم را

روی دستت به خواب می رفتم
یاد داری تو ابتلایم را؟

عمر زینب! شنیده ای هر شب
سر سجّاده گریه هایم را...

تا خدا از توام جدا نکند
تا نگیرد ز من خدایم را

تکیه بر نیزه ی شکسته مزن
پاره کرده غم تو نایم را

بچّه هایم – بهانه ای – بپذیر
سهم ناچیز کربلایم را

خورده لبهای خشک هر دویشان
شیر تفسیر روضه هایم را

من از این خیمه در نمی آیم
بشکند غم اگرچه پایم را

علیرضا لک


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بعد از رجز

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان

چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان

ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان

شکسته آمدم اینجا شکسته تر شده ام
نشسته ام من شرمنده در برابرتان

خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

و پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

حسن لطفی


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:27 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مبادا برادرش

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

این دو ز کودکی فقط آئینه دیده اند
«آئینه ای که آه نسازد مکدّرش»

واحیرتا که این دو جوانان زینبند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بسکه رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

***
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

سید حمیدرضا برقعی


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:26 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سرباز های کوچک من!

سرباز های کوچک من! ... از جلو نظام
آماده باش ... ایست خبردار ... احترام

دقّت کنید... عرش خدا گُر گرفته است
از شدّت محاصره... از زور ازدحام

هر لحظه از ستاد سماوات در زمین
ارسال می شود به شما آخرین پیام

دارد به سمت چشم شما گام می زند
فرمانده بزرگ زمین – عشق – این امام...

وقتی که در مقابل چشمانتان رسید
باید رسا ... بلند ... بگویید السّلام

آقا به ما اجازه بده تا که ساعتی
شمشیر را برون بکشیم از دل نیام

آقا به ما اجازه بده تا به سر رویم
با یک اشاره سمت همین راه نا تمام...

سرباز های کوچک من!... یا علی!... به پیش
سرباز های کوچک من!... یا علی!... تمام.

ایوب پرند آور


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:25 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حلال زاده

بالی گشوده است و چنان پیش می رود
کز حدّ کودکانه ی خود پیش می رود

اصلاً عجیب نیست که غوغا به پا کند
آری حلال زاده به دائی ش می رود

موج حماسه ای ست که در قلب دشمنش
با هر قدم تلاطم تشویش می رود

مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار
از بسکه او شبیه علی راه می رود

از پیله ها گذشته و در گرد شمع سوخت
پروانه وار از قفس خویش می رود

لبخند بر لبش، تن او غرق خون شده
امضا شده ست برگ رهائیش می رود

سید محمد رضا شرافت


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:24 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لشگر زینب

بغض نگاه خسته ی تو ای مسیح من
مانند سنگ شیشه ی قلب مرا شکست
دار و ندار زندگی ام نذر خنده ات
غصّه نخور که لشگر زینب هنوز هست

در راه پاسداری آئین کردگار
عمریست در کنار شما ایستاده ام
این بچّه های دسته گلم را ز کودکی
من با وضو و حبّ شما شیر داده ام

سرمست باده های طهورائی تواند
شمشیر دست هر دویشان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذن رفتنند
رمز شروع حمله شان ذکر یا علی است

عباس گفته: خواهر من! مرحبا به تو
این مردهای کوچک تو شیر شرزه اند
مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم
شاگرد های اوّل پرتاب نیزه اند

گفتم به بچّه های عزیزم که تا ابد
غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیّت تلافی سیلی مادرم

در آزمون صبر و محن مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر کرامت من، دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید

وحید قاسمی


[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 10:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189244