سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

شب آخر

پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر
حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر

اشکی که شده نذر غم فاطمه سی سال
انگار شده چند برابر شب آخر
 
انگار همین چند شب پیش شبانه ...
آمد چه به روز دل حیدر شب آخر
 
حالا شب وصل است ولی با سر خونین
شرمنده نمانده ست ز کوثر شب آخر
 
با اشک غریبانه ی خود گفت سخن ها
از بیکسی آل پیمبر شب آخر
 
از کرب و بلا گفت و حکایات غریبش
از داغ برادر به برادر، شب آخر
 
گویا خبر آورده نسیم از دل صحرا
پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر

یوسف رحیمی


[ جمعه 93/4/27 ] [ 5:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی ست که در دل غم زهرا دارد
 
روضه ی فاطمیه روضه ی معمولی نیست
شرح دوران غریبی‌ست که مولا دارد
 
شرح قومی‌ست که در موعد یاری امام
جای لبیک، فقط شاید و اما دارد
 
قصه ی مردم بیعت شکن است این روضه
خون اگر گریه کند چشم زمان، جا دارد
 
استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟
آه با چاه خدایا! چه سخن ها دارد
 
بعد یک عمر غم خانه نشینی، حالا
غم بد عهدی دنیا طلبان را دارد
 
این یکی در طلب بردن بیت المال است
آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد
 
آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است
این طرف فتنه ی‌جهل است که غوغا دارد
 
بی وفایی کمر کوه وفا را خم کرد
داغ ها بر جگر از مردم دنیا دارد
 
می‌رود با غم سی سال غریبی اما
جگری شعله ور از قصه ی‌فردا دارد

 ***
آه کوفه ست، ‌همان کوفه ولی این دفعه
نیزه ای در وسط شهر تماشا دارد

یوسف رحیمی


[ جمعه 93/4/27 ] [ 5:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ماهِ شکسته

دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود
زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی شود

دربی که تا کنون به کسی "نه" نگفته بود
این این روزها به روی کسی وا نمی شود

دیگر طبیب زحمتِ بیخود نکش، برو!
دردِ علی که بهتر از اینها نمی شود

از بس که تب نموده و رنگش پریده است
زردیِ دستمال هویدا نمی شود

رخسار زرد و ریش سفید و حنای سرخ
آخر چنین خضاب که زیبا نمی شود!

زینب به کاسه های پر از شیر دل نبند
این چیزها برای تو بابا نمی شود!

حالِ تو را فقط حسنت درک می کند
دردی حریف ماتم زهرا نمی شود!

سی سالِ پیش جان علی را گرفته اند...
خنجر که مردِ کشتن مولا نمی شود!
 
***
قبری در آسمان بکنید ای فرشته ها
ماه شکسته روی زمین جا نمی شود

داود رحیمی


[ جمعه 93/4/27 ] [ 5:48 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سلطان چاره

وقتی که آسمان نجف پر ستاره شد
بر قبر نوح بُهت زده در نظاره شد

آدم برای دیدن حیدر شتاب داشت
تابوت روی دوش ملائک سواره شد

این مصطفی است منتظر روی مرتضی
کز اشتیاق دیده ی او پر ستاره شد

قبری که بود بستر آماده ی علی
ظاهر به یار فاطمه با یک اشاره شد

این فاطمه است دیدن دلدار آمده
آغاز زندگانی زهرا دوباره شد

اینک رسید لحظه ی حساس انتظار
نبض زمین و قلب زمان پر شماره شد

با هم شکاف پهلو و سر حرف می زنند
دیگر زمان گفتگوی استعاره شد

پهلو شکسته یاور قلب شکسته است
دیدار یار پرده ای از سوگواره شد

دستی ز قبر آمد و دست خدا گرفت
پنهان به خاک پیکر سلطان چاره شد

می گفت با علی دل شب ناله ی حسن
برگرد کز زمین و زمان راه چاره شد

این بار دوم است «جگر پاره» می شود
قلبی که قبل رحلت خود پاره پاره شد

حاج محمود ژولیده


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 12:4 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تصویر نیلی

الهی کوفه را لطف و صفا نیست
نشان از ناله های مرتضی نیست

تمام نخلها چشم انتظارند
که آبی بهتر از اشک وفا نیست

یتیمان چشم بر در بیقرارند
خبر از نان خرمای خدا نیست

فقیری گوشه ی ویرانه گریان
غم او را کسی مشکل گشا نیست

ولی نامرد ملعون ابن ملجم
شده خندان و در چشمش حیا نیست

نمک نشناس می خندد به زینب
که زینب شد یتیم ای وای امشب


غریبانه ترین تشییع پیکر
شده امشب بپا از بهر حیدر

علی را نیمه ی شب غسل دادند
رود در نیمه شب پیش پیمبر

 به استقبال او زهرا بیاید
به همراه گل نشکفته پرپر

علی درد و غمش را برد با خود
که عمرش بود درد و غم سراسر

ز هر زخمی برایش سخت تر بود
که بیند چهره ی نیلی همسر

همان که این جهان نشناخت او را
میان درد و غم انداخت او را


علی نشناخته از این جهان رفت
دل بشکسته با درد نهان رفت

به دیده خالی از تصویر نیلی
به حنجر داشت از غم استخوان رفت

علی شد پیر از این غصه یارب
چرا یارش از این دنیا جوان رفت

همان یاری که بین کوچه افتاد
صدای ناله اش تا آسمان رفت

علی راحت شد از داغ مدینه
به سوی بانوی قامت کمان رفت

امیرالمؤمنین رخت سفر بست
سرش بشکسته بود و چشم تر بست
 
جواد حیدری


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 12:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شبهای بی کسی

سکوت می وزد و کوفه ها پریشانند
ستاره های حرم بیقرار و گریانند

هزار آدم آواره ی پشیمان گرد
دوباره منتظر سوره های انسانند

قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند
به یاد منبر و محراب روضه می خوانند

ندیده بود کسی بی کسی از این بدتر
از اینکه تا به قیامت یتیم می مانند

تمام کوفه پر از ردِّ اشک های علیست
و چاه ها که پر از ناله های پنهانند

شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند

رحمان نوازنی


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 12:2 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شبیه رایحه

چیزی شبیه رایحه ای می وزید ورفت
شبها به شانه نان و رطب می کشید و رفت

افسوس قدر و منزلتش را نداشتند
تا در جوار کوثر خود آرمید و رفت

زهرا همان علی و علی نیز فاطمه است
شکر خدا فراق به پایان رسید و رفت

مردی که شاهد صدمات مدینه بود
یک روز مرد ... و در سحری شد شهید و رفت

گرچه کنار بسترش از مردها پر است
اما دریغ محسن خود را ندید و رفت

یاسر حوتی


[ سه شنبه 92/5/8 ] [ 12:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

زخم و نمک

امام اول و افطار آخرینش بود
که دخترش به دعا دست بر فلک برداشت

اگرچه سفره اش از نان و شیر رنگین بود
«علی به خاطر زخم دلش نمک برداشت»

دو چشمه وقف غم مردم از دو چشمش کرد
چه آبها که از این چشمهم ردمک برداشت

علی که از جگر خود کباب داشت به عمر
برای دل نمک از سفره ی فدک برداشت

نبود چاه، زمین گرچه سنگ بود دلش
ز یک تلنگرِ آه علی، تَرک برداشت

گذاشت مِهر علی بر نماز، مُهر قبول
خدا عیار عبادت به این محک برداشت

***

ای خواب به چشمی که نمی خفت، بیا
ای خنده به غنچه ای که نشکفت، بیا
دیوار و در کوفه زبان شد که بمان
اما ز میانه یار می گفت بیا

حاج علی انسانی


[ جمعه 92/5/4 ] [ 10:55 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بالِ ریخته

از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش

او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش

همه ی شصت و سه سالش به غریبی طی شد
می رود تا که خدایش نکند بیشترش

یاد شرمندگی از فاطمه می اندازد
بخداوند قسم دیدن چشمان ترش

ایستاده است کسی پشت در خانه ی او
جبرئیل آمده انگار به مسجد ببرش

سحر نوزدهم خانه ی دختر برود
آنکه دلسوز ترین است برای پدرش

دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش

همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش

این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش

علی اکبر لطیفیان


[ جمعه 92/5/4 ] [ 10:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

رسم خانه

امیرالمؤمنین حیدر به صورت بر زمین افتاد
شبیه فاطمه بر خاک امیرالمؤمنین افتاد

به کوفه سوز آتش نیست کسی شلاق دستش نیست
مدینه بین آتش بود و بانو دل غمین افتاد

علی افتاد و بر لبهاش و ربّ الکعبه را سر داد
ولی زهرا همین را گفت بیا فضّه خذین افتاد

علی عمامه اش از سر میان خاک و خون افتاد
ولی باری که زهرا داشت پشت در زمین افتاد

به صورت بر زمین خوردن گمانم رسم این خانه ست
گل یاس انچنان افتاد علی هم اینچنین افتاد

جواد حیدری


[ جمعه 92/5/4 ] [ 10:52 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 116
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186671