سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

شبی که دیده ی خود پر ستاره می کردم
برای غربت دل فکر چاره می کردم

به دانه های چو تسبیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می کردم

نماز عاشقی من شکسته شد امّا
سلام بر تو ز دارالاماره می کردم

من از محلّه ی آهنگران بی احساس
گذر نمودم و دل پر شراره می کردم

یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد
دعا برای سر شیرخواره می کردم

غریب تر ز دلم روزگار چون می خواست
به کودکان غریبم اشاره می کردم

            علی ناظمی


[ شنبه 91/7/15 ] [ 9:51 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پایان ندارد ابر خیس گریه هایش
غم می چکد از ردّ پای بی صدایش

بعد از نماز مغرب اینجا هیچکس نیست
بوی غریبی می وزد وقت عشایش

می شد ببینی درد های با وفا را
در لابلای جمله ی «کوفه میا»یش

دیوارهای سنگی آتش به دستان
افتاده دنبال شکست بالهایش

با التهابی حیدرانه جنگ می کرد
می آمد از کوجه رجز های رسایش

چندین تَرَک بر روی لبها نقش بسته
یک کاسه آب امّا نمی آید برایش
***
دارد زیارتنامه می خواند دوباره
بر پشت بام غصّه ی کرب و بلایش

کوچه به کوچه می شود بازیچه شهر
جسم ز هم پاشیده ی در زیر پایش
                   ***
یک ماه آنسوتر سر چشم انتظاری
می بیند امّا روی نیزه مقتدایش

             علیرضا لک


[ شنبه 91/7/15 ] [ 9:50 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در کوچه ها پیچید بوی آشنایش
بوی غریبی نگاه ردّ پایش

در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما
می آمد از آنجا صدای بالهایش

وقتی اذان می داد در محراب کوفه
بوی ولایت پخش می شد با صدایش

در پیشواز غربت خود اشک می ریخت
از آسمان چشمهای با خدایش

در مغرب این کوچه های ناهماهنگ
دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش

بر خاک پای محمل فردای زینب
عرض ارادت می کند دست عبایش

پس کوچه های سنگریز متصل را
می رفت با دلواپسی تا انتهایش

دارالاماره بهترین جای تماشاست
به به، به حُسن انتخاب چشمهایش

تا که نماز شرعی خود را بخواند
باید بگردانند سمت کربلایش

      علی اکبر لطیفیان


[ شنبه 91/7/15 ] [ 9:49 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دل من بر سر این دار صفایی دارد
وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

خانه ی پیرزنی خلوت زاویه ی من
هر که شد وحی به او غار حرایی دارد

شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا
مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد

پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین
شیشه از بام که افتاد صدایی دارد

پشت دروازه مرا فاتحه ای مهمان کن
تا بدانند که این کشته خدایی دارد

هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است
حالم از قسمت آینده نمایی دارد

در سر بی بدنم هست هزاران نکته
سوره ی ما نیز بسم الله و بایی دارد

دید خورشید که در بردن این نامه شدم
دست بر دامن هر ذرّه که پایی دارد

         شیخ رضا جعفری


[ شنبه 91/7/15 ] [ 9:47 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوه ی مولا گرفته بود

تنها میان مردم بیعت فروش شهر
انبوه کینه دور و برش را گرفته بود

دلواپس غریبی امروز خود نبود
امّا دلش به خاطر فردا گرفته بود

دیدی که از ارادت دیرینه ی حسین
یک کوفه زخم در بدنش جا گرفته بود

با سنگ پای بیعت او مُهر می زدند
باور نکرد از همه امضا گرفته بود

این شهر خواب بود و ندانست قدر او
هر شب برای مردمش احیا گرفته بود

جُرمش چه بود؟ نسبت نزدیک با علی
آن شعله ها برای همین پا گرفته بود

           محمد ارجمند


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

زیارت

در کوچه گرفتند اگر دور و برش را
چیدند اگر زخم ترین بال و پرش را

این ارث علی دوست ترینهای قبیله است
جا داشت در این شهر ببیند اثرش را

محراب همین پیرزن کوفه چه خوب است
تا اینکه به پایان برساند سحرش را

این بار به جای گره ی سبز نگاهش
می بست سر نافله بار سفرش را

این کوفه نشینان که گهی بام نشینند
با سنگ شکستند سر رهگذرش را

دلواپس امروزِ غریبی خودش نیست
انداخته بر جاده ی فردا نظرش را

مشغول زیارت شده آهسته بنالید
این مرد که بر دست گرفته است، سرش را

علی اکبر لطیفیان


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پیک عشق

چشمم برای آمدنت اشک پرور است
از چشمهای منتظرم کوچه ها تر است

پیک توام که در قفس تنگ آمده است
نامه بری که زخمی و بی بال و بی پر است

پرواز را ز خاطر من برده این دیار
این سرنوشت بی کسی این کبوتر است

گفتم بنالم از غم و بر سر زنم ولی
از چه بگویم آه که غمها مکرر است

از نعل تازه ای که به اسبانشان زدند
از کوفه ای که رونقش از تیغ و خنجر است

از بامها که جای گل از سنگ پر شده است
از آتش تنور که سرگرم یک سر است

یا از محلّه های یهودی نشین شهر
از چشم بی حیا که به دنبال معجر است

از گوشها که منتظر گوشواره اند
از مردمی که وعده ی سوغاتشان زر است

از ناکسی که در پی انگشتریِ توست
از خنجری که منتظر زخم خنجر است

از دستهای زبر و خشن، تازیانه ها
از پنجه ها که در پی گیسوی دختر است

از هرچه نیزه، نیزه ی اینان بلندتر
از هرچه تیر، تیر سه شعبه گرانتر است

حسن لطفی


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:43 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لااقل...

دشمن کینه ای نغمه ی مرغ سحرید
حرف از چشم بهانه است، به خون تشنه ترید

تا که دیدید غریبی به سراغم آمد
مثل دیوار شدید و همگی کور و کرید

از سر نیزه ی بی تاب شما معلوم است
خوب از حسّ پدر با پسرش باخبرید

اسمی از شیشه شنیدید همه سنگ شدید
نامی از چادر و دامن که شده شعله ورید

اینقدر حرص که از دست شما می بارد
کی ز خلخال و النگوی کسی می گذرید؟!

عطش غارتتان تا که فرو بنشیند
ببرید از تن من هرچه که دارم ببرید

یک نفر با همه ی غربت خود می آید
لااقل این همه شمشیر برایش نخرید

*** 
مغرب خونی یک روز سرم را پیش
سر خاکستری شاه حرم می نگرید

علیرضا لک


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:42 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

نامه بر

آشفته ای آواره ام در پشت درها
کوه پر از دردم پر از خون جگرها

یکریز می بارم به روی جانمازم
دیگر خداحافظ خداحافظ سحرها

گفتم به دستت می رسد«ای کاشهایم»
نفرین به بال سنگی این نامه برها

***
دیروز با نان شماها قد کشیدند
حالا چه بی رحمند شمشیر پدرها

نقش و نگار صورتت حیف است برگرد
هرگز میا ای ماه من! این دور و برها

حالا تمام کوچه ها را گشته ام من
حالا تنم از کوچه ها دارد اثرها

***
این چندمین شب از کدامین ماه باشد؟
پس کی می آیی شهر کوفه شاه سرها!

علیرضا لک


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فاصله

چقدر فاصله دارد سر من و سر تو
خدا کند که بیفتد دوباره محضر تو

به راه آمدن تو نشسته دلخسته
فراز دارالاماره سر کبوتر تو

اگر که نامه نوشتم بیا، پشیمانم
میا که کوفه گرفته بهانه ی سر تو

میا که نقشه کشیدند مردمان یهود
برای بردن خلخال پای دختر تو

میا که نیزه فروشان شهر می خوانند
دعای رزق به پای گلو و حنجر تو

میا که نعره کشان سوی تو روانه شدند
برای هلهله پیش علی اکبر تو

عمود آهن و نیزه فراهم آوردند
برای فرق علمدار و چشم حیدر تو

میا که حرمله دارد سه شعبه می سازد
برای بوسه گرفتن ز حلق اصغر تو

علی اشتری


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 88
بازدید دیروز: 110
کل بازدیدها: 1174450