سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

رنگ حنا

بالا گرفت بر من دلخون چو کارها
صیّاد من شدند تمام شکارها

بی مایگان به دایه انیسند تا به تیغ
زنگار بسته آینه ی کارزارها

بی مُهر و موم نامه به هم قرض می دهند
نان قرض می دهند به هم خانه دارها

مهمان، متاع رایج بازار کوفه است
کسب حلال نیست در این رشوه خوارها

مسلم برای زینب تو گریه می کند
پیشانی ام شکسته در این کوچه، بارها

از بام کوفه بر لب تو می کنم سلام
چون آفتاب بام، میان غبارها

از دور از گلوی تو می بوسم ای عزیز
گر وا کنند ره به لبم نیزه دارها

باد صبا وزید و سلام تو را رساند
قربان آن سلام تو بالای دارها

تأدیب چوب کوفه مرا بی ادب نکرد
دندان شکست و سست نشد نام یارها

عیدی بده به مسلم و هانی که عید شد
قربان رسید و رنگ حنا شد عُذارها

از دخترم چو دختر خود ناز را بخر
بگذار تا اسیر رود در دیارها

محمد سهرابی


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:37 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

عید قربان

می گریزد از کوفه هرکسی که پا دارد
دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش
رو به بادیه کانجا فرش بوریا دارد

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش
هر عزیز در کوفه چشم زخم ها دارد

شهر کوفه را دیدم سبز بود و بی حاصل
وحدت نقیضین است کوفه ماجرا دارد

می پرد چو فکر از سر می رود چو رنگ از رو
عهد مردم کوفه خصلت حنا ارد

قوت غالبم سنگ است آینه است امکانم
سعی جلوه های من صد حرم صفا دارد

گرچه پیک مسلم شد، اعتماد بر او نیست
زلف خویش پنهان کن کوفه بادها دارد

کوفه آبرو خوار است با حرم میا اینجا
اژدهای صدچشم است سخت اشتها دارد

ابرها نمی گریند بادها نمی رقصند
وضع عید قربانم حال کربلا دارد

عشق آتشین من دست باد افتاده است
هرچه من دعا دارم کوفه ناسزا دارد

در یمن رکابت را ای عقیق خالی کن
کوفه بدتراش است و جوهرش جفا دارد

صد نفس تو را خواندم یک نفس اجابت کن
شاه بی نواپرور در قفا دعا دارد

در قفا دعا دارد گر حسین بی لشگر
شمر از چه ای معنی پا بر آن قفا دارد

محمد سهرابی


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:36 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنم
ای دریغ از خانه ام تا لحظه ای مأوا کنم

کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم

گوئیا یک مرد از نامه نویسان، مرد نیست
با که یا رب، شکوه از این بی وفائیها کنم؟

می زنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین
یا علی می گویم و با رزم خود غوغا کنم

قطع سازم ریشه ی هرچه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم

سنگها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور
در هجوم زخم ها یاد گل زهرا کنم

باغها را هرچه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم

بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم

از همان جایی که هستی جان زینب بازگرد
دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم

رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقده ها دارد دلم باید تو را افشا کنم

کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم

تیر کوفی چشم سقّا را نشانه رفته است
خون بگریم خوش را همرنگ با سقّا کنم

احسان محسنی فر


[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 9:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 173
کل بازدیدها: 1176261