سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

کشته‌ی دوست شدن در نظر مردان است

پس بلا بیشترش دور و بر مردان است


یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد

در دل کودک این‌ها جگر مردان است


همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند

این پسربچّه‌ی خیمه پدر مردان است


بست عمّامه همه یاد جمل افتادند

این پسر هرچه که باشد پسر مردان است


نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست

دست بر دست گرفتن هنر مردان است


بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند

حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است


گرچه «ابنُ‌الحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله

بنویسید مرا «یابنَ‌اباعبدالله»


مصحف ما؛ چه به هم ریختنت وای عمو

چقدر تیر نشسته به تنت وای عمو


همه‌ی رخت تو غارت نشده؛ پاره شده

بسکه یکپارچه با پا زدند وای عمو


آمدم تا که اجازه بدهی و یک یک

تیرها را بکشم از بدنت وای عمو


جان نداده همه بالای سرت جمع شدند

چه شلوغ است سر پیرهنت وای عمو


آن قَدَر نیزه زیاد است نمی‌دانم که

بکشم از بدنت یا دهنت وای عمو

 علی اکبر لطیفیان


[ چهارشنبه 93/8/7 ] [ 10:28 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فرصت پریدن

یک نفس آمده ام تا که عمو را نزنی
که به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی

ذکر لا حول و لا... از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت به لبها نزنی

عمّه نزدیک شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز کشیدی بیرون
می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟

نیزه ات را که زدی باز! نمی شد حالا
ساقه ی نیزه ی خونین شده را تا نزنی؟

من و این وادی خون زنده نباید بروم
شک نکن اینکه پرم را بزنی یا نزنی

دست و دل باز شو ای دست بیا کاری کن
فرصت خوب پریدن شده در جا نزنی

علیرضا لک

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/8/29 ] [ 9:43 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لا اُفارِقُ عَمِّی

میروم بیقرار و بی پروا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّّی
میروم که دلم شده دریا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
میروم عاقبت به خیر شوم
همدم قاسم و زهیر شوم
واپسین لحظه های عاشورا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
هر دلی در خروش میآید
غیرت من به جوش میآید
قد و بالام کوچک است امّا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
بعد عباس و قاسم و اکبر
آه دیگر پس از علی اصغر
بی فروغ است پیش من دنیا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
صبر کردن دگر حرام شده
آه حجّت به من تمام شده
بشنوید این صدای قلبم را
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
هر طرف تیر و نیزه و دشنه
همه لشکر به خون او تشنه
مانده تنها عموی من تنها
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
منم و بغض ناگزیری که ...
منم و لحظه ی خطیری که ...
چشم دارد به دست من بابا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
میدهم من تمام هستم را
سپرش میکنم دو دستم را
در رگم خون مادرم زهرا
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی
 
بین طوفان نیزه و خنجر
میروم تا شوم چنان اکبر
ارباً اربا، مقطعّ الأعضاء
میروم لا اُفارِقُ عَمِّی

یوسف رحیمی


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مدال عشق

هیچکس چون من به کار عشق، مشتش وا نشد
هیچ جانبازی چو من در قتلگه شیدا نشد

خوب جنگیدن به مقتل کار هر سردار نیست
این مدال عشق جز من بر کسی اعطا نشد

دستهایم ضربه گیر تیغ ها شد هر طرف
هیچ دستی مثل دست من سپر اینجا نشد

شیوه ی اعجاز دستم دشمنان را کور کرد
دست موسی هم نصیبش این ید و بیضا نشد

پیش مرگانِ نماز آیند تشویقم کنند
پیش مرگی مثل من قربانی مولا نشد

می کند دست و سرم از رهبرم دفع بلا
حیف چون سقّا دو دستم هدیه بر زهرا نشد

لحظه ی جان دادن تو شرح صدرت می شوم
بر فراز سینه ای قرآن چنین معنا نشد

تو به مقتل هم یتیمان را نوازش می کنی
هیچکس چون تو برای این دلم بابا نشد

ناله های غربتت شد قاتل جانم عمو!
بِه که با زنها اسیری رفتنم امضا نشد

تا قیامت ای عمو از عمّه ام شرمنده ام
او حریف این سماجتهای بی پروا نشد

پیش معراج شهیدان آبرویم رفته بود
هیچ شرمی آبرویش این چنین احیا نشد

چونکه آهنگ اسیری را شنیدم در حرم
خواستم با عمّه باشم ای عمو امّا نشد

حاج محمود ژولیده


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:19 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گودال سرخ

پا گرفته در دلم آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتش دان شده

اشکهایم می چکد بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام موسم باران شده

بین این گودال سرخ در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین غرق در طوفان شده

صد نیستان ناله را هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست آه سرگردان شده

یک طرف من بودم و عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و خنجری عریان شده

نیزه ای خون می گریست پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت دشنه ای پنهان شده

حال با دستت بگیر در میان تیغ ها
زیر دستی را که از پوست آویزان شده

حسن لطفی


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

عرصه ی تنگ

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای؟

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کُشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای

گفت بابا دست خود را حایل رویت کنم
راست گفته، مثل زهرا بی پناه افتاده ای

ای عمو از خیمه می آیم، کمی آرام باش
از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای

خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو
با رُخت از روی مرکب گاه گاه افتاده ای

در دل گودال جای ماهرویی چون تو نیست
یوسف زهرا چرا در بین چاه افتاده ای

من به «هل من ناصر» تو آمدم در قتلگاه
آمدم دشمن نگوید از نگاه افتاده ای

محمد سهرابی


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:17 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جزء جزء

وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد
از درد تو، تمام تنم تیر می کشد

طاقت ندارم اینهمه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان، تیر می کشد

این بغض جان ستان، که تو بی کس ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می کشد

ای قاریِ همیشه ی قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می کشد

اینکه ز هر طرف نفست را گرفته اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می کشد

برخیز ای امام نماز فرشته ها...
لشکر برای قتل تو تکبیر می کشد

حامد اهور


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حواله ی بال و پر

دردی به سینه هست که خاکسترم کند
در دستهای محکم تو مضطرم کند

خشکم کند به شعله ی این داغ ماندنم
با ابرهای اشک بیاید ترم کند

آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای
بالم دهد، رها کُنَدم، باورم کند

من می پرم خدا کند او تیغ خویش را
جای عمو حواله ی بال و پرم کند

***
قیچی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد
اصلاً اراده کرد گلی پرپرم کند

حالا که من به سینه ی زخمش رسیده ام
بگذار، دست های کسی بی سرم کند

علیرضا لک


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مزرعه ی زخم

هرچند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچکست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

با هر تپش افسوس نمردم که نمردم
در خون تو اینبار تپیدم که بمیرم

با دیدن هر زخم تو ای مزرعه ی زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم

می گفتم و می سوختم از ناله ی زینب
وقتی نیزه کشیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

حسن لطفی


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:15 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حوالی گلو

در کهکشان کودکان راه شیری
خورشیدی و در هاله ی ابری اسیری

پروانه زاد اشکهای شمع هستی
از نسل خاکستر نشین سربزیری

وقتی میان گرگها افتاد یوسف
از بیشه زار خیمه ات غُرّید شیری

تیغی حوالی گلویش پرسه می زد
سمت عصای دستهای پیرمردی

باران گرفته سنگ و چوب و تیر و نیزه
باید برایش از خودت چتری بگیری

بر سینه ی گودال هر زخم تن تو
تبدیل می شد به حسن های کثیری

کندند بالت را ولی پرواز کردی
تو زنده می سازی به وقتی که بمیری

روح الله عیوضی


[ یکشنبه 91/8/21 ] [ 10:14 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 191
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186089