امامِ رئوف

نیمه شب

نیمه شب بود که درهای اجابت وا شد
یوسف گمشده ی دخترکی پیدا شد

آنکه همراه سخن هاش همه لکنت بود
چونکه چشمش به پدر خورد زبانش وا شد

چونکه عطر پدرش را به خرابه حس کرد
یا علی گفت و به صد رنج ز جایش پا شد

هاتفی داد ندا چشم تو روشن خانم
آنکه می گفت نداری تو پدر رسوا شد

رفت و تا روز جزا بهر تسلّای یتیم
شام بد نام ترین نقطه ی این دنیا شد

سوره ی کوثر این قافله را دق دادند
باز هم زینب غمدیده ی ما تنها شد

محمد حسین رحیمیان


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تفسیر

چه زود آمدنت دیر می شود بابا
چه زود دختر تو پیر می شود بابا

به خوابم آمده گفتی که زود می آیی
چه دیر حرف تو تعبیر می شود بابا

بیا ببین که پس از رفتن تو دخترکت
اسیر طعنه و تحقیر می شود بابا

پیاده پای پیاده خودت تصوّر کن
چه لحظه ها که نفسگیر می شود بابا

سه ساله کی برسد پا به پای این مردان
نرفته راه، زمینگیر می شود بابا

گذشته چند شبی در گرسنگی امّا
به بوسه ای ز لبت سیر می شود بابا

بخوان حدیث سر و نیزه و لب و بوسه
خرابه مجلس تقسیر می شود بابا

علی برکتی


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

معراج

ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت

وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست
بی وفا دنیا انیس مهربانم را گرفت

از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
«منکر معراج» از من نردبانم را گرفت

من به قول آن عمو فهمم ورای سنّم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت

روز عاشورا چه روزی بود؟! حیرانم هنوز
جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت

خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ
درد رد شد از تنم، روح و روانم را گرفت

تار شد تصویر عمّه، از سفر بابا رسید!
«آن ملک» آهی کسید و بعد جانم را گرفت

کاظم بهمنی


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چند وقت

آمدی چشم فراقم روشن
قدمت بر سر چشمم بابا
از سر نیزه رسیدی بنشین
تا بیارم کمی مرهم بابا

قصّه ی هجر من و هجر شما
قصّه ی یوسف و یعقوب شده
صبر از عمّه گرفتم همه جا
دخترت قبله ی ایّوب شده

همه بر غربت من گریه کنند
فقط این قاتل تو می خندد
همه شب بی تو ندارم خوابی
عمّه ام چشم مرا می بندد

روی هر چشمه ی بی عاطفه ای
مثل یک بغض شکفتم بابا
هر کجا سفره ی دل وا کردم
فقط از درد تو گفتم بابا

سرِپا می شوم و می افتم
دیگر از درد زمینگیر شدم
زحمت عمّه شدم ای بابا
راحتم کن که دگر پیر شدم

حتماً از نیزه زمینت زده اند
که کمی دیر رسیدی بابا
می شناسیم؟ بگو چند شب است
دخترت را تو ندیدی بابا

رحمان نوازنی


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فرق

مهتاب روزگار پر از شام ما شدی
طوفان موج گریه ی این دیده ها شدی

امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد
وقتی درون سینه ی تنگم دعا شدی

من در پناه گرمی آغوش عمّه ام
از آن دمی که رفتی و از ما جدا شدی

فرقی نمی کند چقدر فرق کرده ای
بابای من تویی که در این طشت جا شدی

دیشب به روی خاک سرت خواب بوده است
امروز روی دامن سر نیزه پا شدی

گل کرده است غنچه ی لبهای بوسه ات
شاید به زخم گونه ی من مبتلا شدی

کنج تنور و قافله و مجلس یزید
خانه به دوش من، چقدر جابجا شدی

محمد امین سبکبار


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:29 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

صبح اثر

بابا بیا دور و برم را نگاه کن
ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن

گرمی شانه های تو یادم نرفته است
سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن

امشب بیا زیارت مادر، نه دخترت
از او رخ کـبـودتـرم را نگـاه کـن

من وارث شکسته ترین بازویم پدر
بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن

گویا تنم به زیر سم اسب رفته است
در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن

من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام
خم گشته است این کمرم را نگاه کن

محشر شده که کودک تو پیر گشته است
یکسر سفید – موی سرم را نگاه کن

چوب یزید را به سرش خُرد می کنم
چون صبح می شود اثرم را نگاه کن

جواد حیدری


[ یکشنبه 91/8/14 ] [ 8:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بین عشاق جهان تا کی سفر باشد بس است
تا به کی لیلا ز مجنون بی خبر باشد بس است
 
جان لب هایی که بستی پلک هایت را مبند
سهم من از تو نگاهی هم اگر باشد بس است
 
نه غذا نه آب نه معجر نه مو نه پا نه کفش
گوشواره هم نمیخواهم پدر باشد بس است
 
عمّه امری نیست دارم رفع زحمت میکنم
بودنم تا کی برایت دردسر باشد بس است
 
دیر شد بر خیز گفتم که به عمّه گفته ام
یک نفر از رفتن من با خبر باشد بس است
 
            حسین رستمی


[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 5:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام
 
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی    
این خارهای موی سرم را گرفته ام
 
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام
 
مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس
اینجا منم فقط کمرم را گرفته ام
 
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
 
خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها
این چند موی مختصرم را گرفته ام
 
آیینه نیست که ببینم جمال خویش
از چشم های تو خبرم را گرفته ام
    
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
 
این شهر را به پای تو ویرانه میکنم
مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام    
 
     علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 5:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای همسفر به نیزه مرا جز تو ماه نیست
‏من را به غیر روی تو شوق نگاه نیست
 
در این سه ساله غیر تو ذکری نگفته ام
‏شکر خدا که عمر کم من تباه نیست
 
با شک نگاه موی سپید از چه می­کنی
‏آری رقیّه ی تو منم، اشتباه نیست
 
هر منزلی که آمده­ام زخم خورده­ام
‏شام کسی چو شام تن من سیاه نیست
 
دیگر مجاب رفتن با عمّه­ام مکن
‏دستم وبال گردن و پاپم به راه نیست
 
فهمیده او ز سیلی و شلاق و سلسله
‏ما را به غیر دامن عمّه پناه نیست
 
با اینکه کودکان همه زخمیّ و خسته­ اند
اما تن کسی چو تنم راه راه نیست
 
بابا بگو که چشم عمو غیرتی کند
اینجا به غیر طعنه و تیر نگاه نیست
 
          علی اشتری


[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 5:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم
من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم
 
شکر خدا اکنون درون طشت هستی
بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم
 
بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش
من مثل زهرا مادرت آزار دیدم
 
یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است
سیلی که خوردم عمّه را هم تار دیدم
 
احساس کردم صورتم آتش گرفته است
خود را میان یک در ودیوار دیدم
 
مجموع درد خارها بر من اثر کرد
من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم
 
سوغات مکّه توی گوشم بود بردند
کوفه همان را داخل بازار دیدم
 
          کاظم بهمنی


[ یکشنبه 91/5/1 ] [ 5:10 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 50
کل بازدیدها: 1192212