سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

نشد

نور شد تا خاک را تابان کند اما نشد
ابر شد خود را کمی باران کند اما نشد

خانه هایی که مدینه داشت هر یک کوفه بود
عده ای را خواست هم پیمان کند اما نشد

او فقط می خواست با حکم فدک مقداری از
مشکلات خلق را آسان کند اما نشد

بر زمین افتاد علی هرچند زهرا رفته بود
جسم خود را رحل این قرآن کند اما نشد

در هجوم بادهای تیره در گرد و غبار
رفت با یک مقنعه طوفان کند اما نشد

خواست مثل چهره مخفی کردن از چشم علی
پشت در را هم از او پنهان کند اما نشد

حسین رستمی


[ جمعه 92/1/23 ] [ 3:7 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پلکی بزن

ای آرزوی اول و امید آخرم
ای چشمهای خفته به خون در برابرم

صد بار زنده گشته ام از یک نگاه تو
پلکی بزن که زنده کنی بار دیگرم

روی مرا زمین مزن ای خورده بر زمین
با سینه ی شکسته مزن پر کبوترم

یکسو حسین جامه دریده به پای تو
یکسو حسن به ناله که ای وای مادرم

از چشم زینبم خجلم بیشتر مکن
پلکی بزن که خنده کند باز دخترم

آخر رسید لحظه ی بیچارگیِ من
ای چاره سازِ من چه کنم، خاک بر سرم

حسن لطفی


[ جمعه 92/1/23 ] [ 3:6 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 

وصیت

 دم آخر وصیتی دارم

ای علی جان به خاطرت بسپار

نیمه شبها حسین دلبندم

با لب تشنه می شود بیدار

 

بار سنگین این وصیت را

از سر شانه های من بردار

قبل خوابیدنش عزیز دلم

ظرف آبی برای او بگذار

 

گریه کردم ز غربتش دیشب

تا سحر سوختم برای حسین

با همین دست ناتوان امروز

پیرهن دوختم برای حسین

 

کفنش را به زینبم دادم

حرف های نگفته را گفتم

چند ساعت برای دختر خود

فقط از رنج کربلا گفتم

 

گفتمش میوه ی دلم زینب

کربلا باش یار و یاور او

ظهر روز دهم به نیت من

بوسه ای زن به زیر حنجر او

 

وقت افتادنش به روی زمین

چشم خود را ببند مثل خدا

صبر کن دختر عقیله ی من

قهرمان بزرگ کرب و بلا

 وحید قاسمی


[ جمعه 92/1/23 ] [ 3:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مسیح من

بانوی خانه بار و بساط سفر مبند
در پیش دیده های مِه آلوده ام مخند

صیاد مهربان مرو از پیش صید خود
می میرد این پرنده ی پابسته در کمند

اسطوره ی شجاعت اعراب بوده ام
اما مرا نگاه کبودت ز پا فکند

از مردنم سه ماه گذشته مسیح من
قرآن بخوان برای عزای دلم بلند

یکبار بسته گشته دو دستم دگر بس است
با رفتنت دوباره دو دست مرا مبند

وحید قاسمی


[ جمعه 92/1/23 ] [ 2:55 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فاطمه بهتر نمی شود

داغت که با سکوت سبکتر نمی شود
حرفی بزن جواب که با سر نمی شود

تعریف کن از اول تنهاییت بگو
از هیچکس برای تو مادر نمی شود

از سالهای بودن با من گرفته تا
داغی شبیه داغ پیمبر نمی شود

از آفتاب آن طرف شهرمان بگو
از اشک زیر سایه که دیگر نمی شود

از مردم از عیادتشان راستی بگو
کی گفته بود «فاطمه بهتر نمی شود»؟

با آیه آیه، آیه ی عمرت نوشته ای
بیخود مقام فاطمه کوثر نمی شود

می خواهم از غمت نخورم بر زمین ولی
هر بار می رسم جلوی در نمی شود

در بسترت به چشم من انگار زینبی
آدم سه ماهه اینهمه لاغر نمی شود

من هیچ، محض خاطر این بچه ها بمان
باشد؟ دوباره فاطمه با سر: «نمی شود»

حسین رستمی


[ جمعه 92/1/23 ] [ 12:52 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دلت می آید

تویی که حرف دلم را نگفته می دانی
خدا نکرده بدی کرده ام نمی مانی

دلت می آید از امشب به بعد گریه کنم
همیشه دست بگیرم به روی پیشانی

کمی به جزر و مد جان من مدارا کن
سه ماه می گذرد پشت ابر پنهانی

برای دلخوشی من کمی ز جا برخیز
چقدر نافله ات را نشسته می خوانی

عصای پیری تو شانه های زینب شد
تو هم به شانه کمی کم کن از پرشانی

تلاطمی که تو از درد می کنی یعنی
درون بستری اما هنوز طوفانی

از این محیط غم آزاد کن مرا، قدری
بخند مژده بیاور برای زندانی

حسین رستمی


[ جمعه 92/1/23 ] [ 12:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

رفتنی

من رفتنی هستم دگر یاری نداری
مظلوم با مظلومه ات کاری نداری

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر تو بیماری نداری

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین گیرم طرفداری نداری

با چاه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غمخواری نداری

 وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبر داری نداری

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها کاری نداری

حامد خاکی


[ پنج شنبه 92/1/22 ] [ 9:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کمی بخواب

افتاده ام کنار تو در داغ اضطراب
در پشت چشم بسته ات ای روح آفتاب

از اشک من سؤالِ چرا زود می روی؟
از سمت تو نمی رسد آخر چرا جواب؟

گاهی میان فاصله ی رفت و آمدت
چشمی گشا که مردم از این درد بی حساب

تکیه بزن به سینه ی من تا که بشنوی
دارم خراب می شوم از غصه ات، خراب

دارد غروب می کند این صبح چهره ات
یا دست شب گرفته تو را در میان قاب

از صبح تا به نیمه ی شب گریه کرده ای
حالا بیا به خاطر من اندکی بخواب

علیرضا لک


[ چهارشنبه 92/1/21 ] [ 10:25 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

می سوزد

شبیه شمع ولی عاشقانه می سوزد
کبوتری که در این آشیانه می سوزد

دگر بهانه ی ششماهه را نمی گیرم
اگر بهانه بگیرم بهانه می سوزد

نیامده به لبم حرف اول نفرین
ولی اگر که بیاید زمانه می سوزد

ز سینه ای که شکسته نمی کشم آهی
که آه اگر بکشم کل خانه می سوزد

چگونه شانه به گیسوی دخترم بزنم
که از حرارت این دست، شانه می سوزد

سید محمد جوادی


[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 7:10 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

وقتش شده

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی

عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی که برای دل علی
یک گوشه ای نشینی و چادر سرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم
تو بهتر است فکر برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین
معجر ببافی و به سر دخترت کنی

من، زینب و حسن، ... همه ناراحت توایم
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

علی اکبر لطیفیان


[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 7:7 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 551
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189752