امامِ رئوف

ضمیر محترم

اگر دیدی گل یاسی به روی چهره نم دارد
مپرس از درد و اندوهش مجال گریه کم دارد

نشاط صبح باغی را اگر طوفان به هم می زد
مپرس از باغبان حال نهالی را که غم دارد

چنانچه جسم بانویی شباهنگام تشییع شد
مپرس از مدفنش دیگر، ببین اصلاً حرم دارد

به عکس قوم مشکوکی که بد کردند با زهرا
یقین کن روی رفتاری که دستت با قلم دارد

به رغم ظنّ عابرها زنی با چادری خاکی
و حتّی صورتی نیلی ضمیری محترم دارد

خلاف فعل بدکاران اگر سیلی نکشت او را
به پهلویش نباید زد که طفلی در شکم دارد

نمی خواهم برنجانم کسی را بی سبب اما
چگونه مرگ یک مادر چهل تن متهم دارد؟

کاظم بهمنی


[ سه شنبه 91/12/29 ] [ 8:21 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ناگهان

بر صورت گلبرگ مادر، ناگهان زد
با ضربه ی سنگین دستش بی امان زد

دست پدر را بست بعداً با غلافی
تا لحظه ی زخم شکست استخوان زد

تا هفته ها تا ماهها تا روز آخر
بر آسمان بازویش رنگین کمان زد

دست از سر پهلوی او هم بر نمی داشت
ناباورانه تا نفس تا داشت جان زد

طوفان تمام یاسها را برد و جایش
بر پیکر آلاله خیزش ارغوان زد

حالا همه آواره های این زمینیم
نفرین به چشم کینه ای که چشممان زد

علیرضا لک


[ سه شنبه 91/12/29 ] [ 8:21 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

قرار شد که...

و چشم هات پر از اشک خون، دلت درهم
وجود باغ گلت غرق غصه ای اعظم

نگاه آخر بابا هنوز یادت هست
نه با وضوح، که از پشت گریه ها مبهم

تمام عشق تو ناباورانه پر زد، رفت
پدر که رفت تو هم دل بریدی از عالم

اگرچه داغ پدر زخم ناگزیری بود
ولی برای تو شد حرف آخرش مرهم

که مژده داد: «تو هم زودِ زود می آیی
بیا که منتظرت در بهشت می مانم»

پدر که رفت تو هم روزهای بعد از او
برای آن سفر آماده می شدی کم کم

و گرگها همه انگار منتظر بودند
که زود چشم ببندد پیمبر خاتم

همینکه چشم مبارک به روی هم آمد
بدست اهل جهالت امور شد در هم

قرار شد که ببندند دست مولا را
قرار شد که تو را بشکنند یعنی خم...

اگر گلایه شد از غصب بی دلیل فدک
جواب حرف تو سیلی شود و او محکم...

قرار شد که بگیرند از علی با زور
تو را و غنچه ی نشکفته ی تو را با هم

و با وفات غریبانه ات تولد یافت
بزرگ واژه ی ابراز داغ دلها «غم»

علی اصغر ذاکری


[ سه شنبه 91/12/29 ] [ 8:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 

ای سینه ی صاف و ساده ی من به فدات

این قامت ایستاده ی من به فدات

تا اینکه بمانی و همیشه باشی

یک سوم خانواده ی من به فدات

***

پروانه ی شمع سحرت می گردم

ای کعبه خودم دور سرت می گردم

امروز به جبران نود زخم اُحُد

بنگر که چگونه سپرت می گردم

***

من رفتم از این خاک که دریا باشد

مولای همه، همیشه مولا باشد

در پای علی موی سپیدم دادند

تا باشد از این پیر شدن ها باشد

 

علی اکبر لطیفیان


[ سه شنبه 91/12/29 ] [ 7:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 

ای آنکه شما اهل جفا و شررید

از مردم بت پرست نامردترید

در خانه مرا شبیه محسن بکشید

از خانه علی مرتضی را نبرید

***

من حاجی کعبه ی امامت هستم

در حجّ ولا در استقامت هستم

تا اینکه علی را به سلامت دیدم

در اوج شکستگی سلامت هستم

***

در زیر لگد دو چشم من سوی تو بود

گیسوم، پریشان تو و موی تو بود

با پهلوی بشکسته تو دیدی حیدر

زهرا همه جا همیشه پهلوی تو بود

جواد حیدری

 


[ سه شنبه 91/12/29 ] [ 7:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کاش فدک

کاش کوچه ای نبود، کاش خانه در نداشت
کاش غربت مرا هیچ کس خبر نداشت

کاشکی فدک نبود، حرمت نمک نبود
کاش این زمین شوم از فدک اثر نداشت

کاش هیچ مادری وقت راه رفتنش
دست روی شانه ی خسته ی پسر نداشت

قبل از اینکه کوچه ها راه مادر مرا
سد کنند، مادرم، دست بر کمر نداشت

هرچه ناله می زدم مادر مرا نزن
بی مروّتِ زبون، باز دست بر نداشت

ریشه ی مرا زدند ساقه ام شکسته شد
دشمن پلید ما کاشکی تبر نداشت

وای مادرم شبی سر نهاد بر زمین
چادری به سر کشید سر ز خواب بر نداشت

محسن ناصحی


[ دوشنبه 91/12/28 ] [ 5:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کوچه

و دست مادر و طفلش به دست یکدیگر
درست معنی یک روح در دو تا پیکر

به سوی خانه روان توی کوچه ای خلوت
رسید فاجعه از روبرو، ولی بدتر

نگاه کرد به جز طفل و مادری تنها
کسی نبود، خدا را ندید بالا سر

جلوتر آمد و دستی پلید بالا رفت
چه شد که کودک او داد زد: خدا! مادر

میان کوچه و پیش نگاه فرزندش
همینکه سخت زمین خورد گفت: یا حیدر

سیاه شد همه جا، راه خانه را گم کرد
صدای غمزده ای گفت: مادر! از اینور

رسید خسته و خاکی به خانه اما شاد
که توی کوچه نیفتاد چادرش از سر

علی اصغر ذاکری


[ دوشنبه 91/12/28 ] [ 5:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ناخود آگاه

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
امنیت نیست، از این کوچه سریعتر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد
دوش می آمد و رخساره... نگویم بهتر

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم
ناخود آگاه به یاد تو می افتم مادر!

چه شده؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند
پشت در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...

کاظم بهمنی


[ دوشنبه 91/12/28 ] [ 5:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بغض بی انتها

غربت کوچه ها چه سنگین است
گریه ی بی صدا چه سنگین است

مادری بی دلیل ناله نزد
ضربه ی بی هوا چه سنگین است

زن همسایه سر تکان می داد
دست آن بی حیا چه سنگین است

سایه ات بر سر اهالی شهر
مادر این روزها چه سنگین است

بغض خود بشکن و صدایم کن
بغض بی انتها چه سنگین است

رفتی و آستین به دندانند
گریه ی مرتضی چه سنگین است

مسعود اصلانی


[ دوشنبه 91/12/28 ] [ 5:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

راز مشترک

گلی که جنتی از یاس و شاپرک دارد
چه احتیاج به آبادی فدک دارد

فدک نشانه ی حقی است گرم و بغض آلود
ز بغض چاه بپرسد هر آنکه شک دارد

چگونه می شود از عشق خاندانی گفت
که نخل عصمتشان ریشه در فلک دارد

اگر چه سوخته درهای خانه ی دلشان
اگر چه گوشه ی دیوارشان ترک دارد

همیشه دست دعاشان برای غیر، بلند
همیشه سفره ی احسانشان نمک دارد

بگو چگونه سراید بشر ز بانویی
که با خدای خودش راز مشترک دارد

به باغبانی چشمت همیشه محتاجیم
که بی عنایتتان سیب شعر لک دارد

عباس احمدی


[ دوشنبه 91/12/28 ] [ 5:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 1193179