امامِ رئوف

بازی تقدیر چه با زهرا کرد

رعد و برقی زد و باران ستم غوغا کرد
جهل حاکم شد و آنروز خیانت ها کرد

گلّه ای آمده بودند علی را ببرند
در عوض بازی تقدیر چه با زهرا کرد

پشت در خواست که مانع شود و نگذارد
پای ظلم آمد و محکم زد و در را وا کرد

در، عقب آمد و تا اینکه به پهلوش رسید
میخ بی رحم زد و شاخه ی گل را تا کرد

بعد از آن مرد، نه... نامرد چنان زد که همان
لحظه دستش به روی صورت بانو جا کرد

صبر مظلومه ی تاریخ سرآمد انگار
ناله ای زد که در افلاک عزا برپا کرد

علی اصغر ذاکری


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 11:36 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خیبر نشین

منم یهودی این شهر، شهر بی دردی
منم یهودی این شهر، شهر نامردی

منم یهودی این شهر، شهر دلتنگی
جدا از این همه مردم، جماعتی سنگی

منم کلیمی دیروز و شیعه ی امروز
نشسته ام سر یک کوچه، کوچه ی جانسوز

منم گدای همین خانه، خانه ای بی در
اسیر غربت مردی شبیه پیغمبر

من از اهالی خیبر نشین صحرایم
بزرگ زاده ی قومی ز کیش موسایم

منم که دیده دو چشمم شکوه خیبر را
حماسه های نفس گیر دست حیدر را

تمام خیبریان را به پای خود افکند
همان دو دست که در را ز جای خود برکند

تمام لشگر ما را اشاره اش پاشید
زمین و هرچه در آن بود را به هم پیچید

همان دو دست که بوئیدشان پیمبر عشق
همان دو دست که بوسیدشان پیمبر عشق

رسید نوبت روزی که خواب می دیدم
بر آن دو دست خدایا طناب می دیدم

صدای هلهله و ازدحام مردم بود
شراره بود و در و دود بود و هیزم بود

میان گریه ی طفلان دو دست او را بست
همان کسی که لبش غرق در تبسّم بود

شکسته بود در و مادری زمین می خورد
صدای ناله ی او بین خنده ها گم بود

اشاره کرد که او را پی علی بزنند
میان اهل مدینه عجب تفاهم بود

هرآنکه بود در آن کوچه سمت زهرا بود
تمام راه خدایا پر از تلاطم بود

حسن لطفی

و پیامبر اعظم(ص) امیرالمؤمنین علی(ع) را مأمور به صبر کرد.
چه صبری؟ صبری که یهودی را مسمان می کند.
آن روز یک مرد یهودی از کوچه ی بنی هاشم عبور می کرد که با حالت تعجّب دید  علی ابن ابی طالب، همان آقایی که رشادت هایش را در جنگ خیبر دیده بود را با دستان بسته با طناب، بر روی زمین می کشند! با خودش گفت این مرد اگر بخواهد شمشیر بکشد، تمام اهل مدینه حریفش نمی شوند. چرا دارد صبر می کند و چیزی نمی گوید؟!
و سپس اشهد ان لا اله الا الله و اشهد و انّ محمد رسول الله بر لبانش جاری شد و به اسلامی ایمان آورد که برای حفظ کردنش باید صبر کرد. وقتی فهمید  که او از جانب رسول گرامی اسلام مأمور به صبر بوده. گفت این دین دین شریفی است؛ این قهرمان که می تواند یک تنه با همه ی آنها مقابله کند برای حفظ دین صبر می کند.

عجب صبری. عجب صبری!


[ یکشنبه 91/12/20 ] [ 9:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کعبه ی حاجت

کعبه ی حاجت پرستوها
زمزم بی قراری قوها

ذکر خیر تو را فقط گویند
یاس های سپید و شب بوها

یادتان شاخه ی نبات و شکر
نامتان شهد بین کندوها

فیض تان را زمین نمی فهمد
جایگاه تو باغ مینوها

شهر یثرب مدینه ی ارواح
شهر خفّاش های باروها

شهر بغض و حسادت و کینه
شهر نامردها و پر روها

شهر مشتی جماعت بزدل
شهر قوم حقیر و ترسوها

وا نگردد به دست لبخندی
گره ی کور سخت ابروها

با نگاه تو می شود الماس
مهره ی مارِ سِحر و جادوها

در ته چاه جهل شهر افتاد
یوسف فطرت خداجوها

بی علی برکتی به نان ها نیست
رفته انصاف از ترازوها

خورده مهر سکوت سنگینی
بر لبان تمام حق گوها

مانده لبیک تان بدون جواب
همه خوابند پشت پستوها

گریه ات باز هم به گوشم خورد
در شلوغی این هیاهوها

کوکب عشق مرتضی داری
بی نیازی ز لفظ داروها

برو آنجا که منزلت داری
شهر رویایی فراسوها

بالهایت به جای دستانت
می رود سمت چوب پاروها

اِن یکادی بخوان برای خودت
وای از چشم شور زالوها

وحید قاسمی


[ شنبه 91/12/19 ] [ 8:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در زدن

صدای در زدن هیزم است کاری کن
همایش ستم مردم است کاری کن

برای بیعت دستت طناب آورده
حسود روز غدیر خم است کاری کن

ز داغ دیدن زهرا دو روز نگذشته
هنوز خانه نشین، سوّم است کاری کن

کسی که خانه به آتش کشید نامرد است
بیا که سوخته اش خانم است کاری کن

شکسته شیشه ی عطر بهشت پیغمبر
و در هجوم جهنّم گم است کاری کن

ز تازیانه تن آسمان صبح امید
به خاک چون شب پر انجم است کاری کن

علی ناظمی


[ شنبه 91/12/19 ] [ 8:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خیرالنسای ازل

فرمانروای عرصه ی قالوا بلی بود
آن بانویی که رازق ارض و سما بود

چندین هزاران سال قبل از خلق آدم
سجّاده ی او پهن رو سوی خدا بود

او را خدا ریحانه ی خویش آفریده
او از همان روز ازل خیر النّسا بود

امّ الکتاب، امّ اب امّ الائمه
زهرا اصول دین و نفس انّما بود

حور و ملک را کعبه ی سیّار باشد
تسبیح گویش شخص ختم النبیا بود

سرّ اللهِ اعظم، علی، محو جمالش
آن که جلالش وجه ذات کبریا بود

نان شبش را با گدا تقسیم می کرد
او سفره دار آیه های هل اتی بود

با چادری که بر یهودی نور بخشید
تندیس عفّت، روح ایثار و وفا بود

زهرا امانت بود تا قدرش بدانند
مردم خیانت در امانت کِی روا بود؟

اجر ذَوِی القُربی چه شد ای اهل یثرب؟
مزد رسالت نزدتان چه کم بها بود!

چیز زیادی از شما می خواست آیا؟
او کم به فکر دین و دنیای شما بود؟

می خواست تا مظلوم را یاری نمائید
مردی که پیش از این وصی مصطفی بود

توجیه کردند و غرورش را شکستند
آن آیتی را که خودش مشکل گشا بود

هجده بهار از عمر او می رفت امّا
نیلی ترین ِ مادر آئینه ها بود

نام علی از روی لبهایش نیفتاد
همسر مگو که چیش مرگ مرتضی بود

در هجمه ی مسمار و آتش گیر افتاد
ای کاش مابین در و دیوار جا بود...!

احسان محسنی فر


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گریه سلام

سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم
سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم

سلام ای سیاهی، سلام ای کتیبه
سلام بزم روضه، سلام نوحه و دم

سلام سینه زنها، سلام گریه کنها
سلام سوز سینه، سلام اشک نم نم

سلام مادر ما، سؤال کَیفَ حالک؟
سلام آتش و در، سلام زخم مرهم

سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
سلام ای رشیده، سلام قامت خم

سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم

سلام بی نشانه، سلام درد شانه
سلام خاک کوچه، سلام مسجد غم

سلام ای مدافع، سلام دست رافع
سلام دست مجروح، سلام روی مبهم

سلام دل شکسته، سلام دست بسته
سلام شیر خیبر، سلام مرد عالم

سلام شاه مردان، سلام چشم گریان
سلام مرد خانه، سلام چشم محرم

سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟

سعید توفیقی


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

انسیه ی کامل

از اشک های چشم تو زمزم درست شد
از ناله های نیمه شبت غم درست شد

با یاری ملائکه در هیئت خدا
از چادر سیاه تو پرچم درست شد

اوّل تو آفریده شدی، شک نمی کنم
ز آن پیشتر که طرح دو عالم درست شد

وقتی به شکل انسیه ی کاملی شدی
از باقیِ گلت گل ما هم درست شد

ما را طلایه دار غم تو نوشته اند
از آن زمان که غصّه و ماتم درست شد

از ما سؤال و از تو جوابی، اگر دهی
تابوت لاغر تو چرا خم درست شد؟

ما نوکر حسین غریب شما شدیم
از فاطمیه ای که محرّم درست شد

رضا رسول زاده


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:26 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مادر عالم

آفریدند تو را مادر عالم باشی
آفریدند تو را تا که مقدّم باشی

آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست
تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی

آفریدند تو را نور دهی چون خورشید
مایه ی روشنی عالم و آدم باشی

آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک
که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی

اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا
که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی

یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید
لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی

به کبودی تو سوگند محبّان توایم
تو دعاگوی اهالی محرم باشی

رضا رسول زاده


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:19 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اختیار تو

وقتی به اختیار تو تقدیر می کشند
این ابر باردار مرا سیر می کشند

تو ابتدای مایی و ما سایه های تو
با جلوه ی تو صنعت تصدیر می کشند

لطفت که شامل دل من می شود ز غیب
در قلب من برای تو تصویر می کشند

اصل مطهّرات تولا و مهر توست
در پرتو تو آیه ی تطهیر می کشند

وقتی میان فصل جوانی نشسته ای
دیگر چرا وجود تو را پیر می کشند

با آیه های سوره ی کوثر برای ما
از رتبه ی رفیع تو تفسیر می کشند

محمد بختیاری


[ جمعه 91/12/18 ] [ 12:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در می زنند...

در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده

او رفته بود حقّ خودش را بیاورد
دیگر زمان خونجگری ها سر آمده

وقتی رسید اوّل مسجد صدا زدند
بیرون روید دختر پیغمبر آمده

سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده

سوگند بر دلایل پشت دلایلش
در پیش او مدینه به زانو در آمده

مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند
انگار حیدر است که از خیبر آمده

وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید
یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده

مانند یک کبوتر از این لانه رفته بود
حالا بدون بال و بدون پر آمده

گنجینه های باغ بهشت است مال او
هرچند گوشواره اش از جا در آمده

در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده

علی اکبر لطیفیان


[ سه شنبه 91/12/15 ] [ 11:8 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 1193196