مرهم زهر
بارها سینه ی سوزان مرا سوزاندند
وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند
هر شب و نیمه شب آزارِ دلم می دادند
در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند
سر سجّاده اهانت به نمازم کردند
بر لبم آیه ی قرآن مرا سوزاندند
پا برهنه بِربودند مرا از حرمم
حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند
من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب
آه، ذکر لب عطشان مرا سوزاندند
از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند
پور آنم که بر او شعله گلستان می شد
از همان شعله گلستان مرا سوزاندند
گرچه دیدند که بر کرب و بلا می گریم
باز هم دیده ی گریان مرا سوزاندند
یاد عمه به خدا شعله به جانم می زد
با تمسخر دل نالان مرا سوزاندند
به خدا بر جگرم زهر جفا مرهم بود
گرچه از کین جگر و جان مرا سوزاندند
حاج محمود ژولیده