سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

«آبرو آورده»

من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمانِ تو

تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو

من از همه در رانده ام، من رانده ای و امانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد جُز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرّر می زنم کو عهد و کو پیمان تو؟   

سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام کو لطف بی پایان تو

حال من گوشه نشین با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان جایی ندارم جان تو

من خدمتی ننموده ام دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام چون خار در بستان تو

حاج علی انسانی


[ یکشنبه 92/3/12 ] [ 2:17 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بالای سر

یک جذبه ریسمان شد و پای مرا گرفت
یک ابر گریه کرد و دوباره هوا گرفت

افسوس ذکرهای لبم ناشنیده ماند
دادم کبود ماند و گلوی صدا گرفت

صورت به صورت در صحنش گذاشتم
در گفت: آهِ گرم کشیدی بیا گرفت

بالای سر نشستم و دیدم که جبرئیل
یک پر گذاشت در صف و از پیش جا گرفت

بالای سر نشستم و دیدم که عاشقی
خواند از فضائل تو و بعداً عبا گرفت

دیوانه ای که عقل طلب کرد از شما
بالای سر نشستم و دیدم عصا گرفت

بالای سر نشسته ام و حدس میزنم
پائین پای تو چه کسی را شفا گرفت

پرسیدم از نسیم، کجایی؟ جواب داد
با بوسه ای که از لب گلدسته ها گرفت

سمت زیارتم بشتابید چون که اشک
امشب ضریح چهره ی ما را طلا گرفت

شیخ رضا جعفری


[ یکشنبه 92/3/12 ] [ 12:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

یکروز صبح زود، ازل بود یا ابد
فرقی نمی کند، سر این راه نا بلد

پا کردم عقل را و بسی راه دور شد
نزدیک بود گُم کُندم کفش بی خرد

یکروز صبح زود رسیدم که: السلام
یکروز، صبح، جای صنم، گفتم : الصّمد

ای آن ستاره ای که تمام منجّمان
حتّی نکرده اند شبی هم تو را رصد

دریا کنار مرقد تو موج می زند
ماهی و پادشاهی تو حکم جزر و مد

از یک شروع می شوی و هفت مرتبه
در جلوه می روی بشوی هشتمین عدد

هرکس که می دهد به تو از دور یک سلام
وقت جواب، مضربی از هشت می شود

اینجا فقط توئی و توئی این "توئی" چه خوب!
آنجا منم، منم، منم و این "منم" چه بد!

من قصد کردم بروم مشهد الرضا
من قصد کرده ام بروم یا علی مدد

شیخ رضا جعفری

انشاءالله نائب الزیاره دوستان امامِ رئوف خواهم بود. یا علی مدد


[ چهارشنبه 91/12/9 ] [ 12:12 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حوض حیات

من با تو زندگی نکنم پیر می شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می شوم

من در شعاع پرتو شمس الشموسی ات
بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم

آئینه کاری حرمت ذرّه پرور است
من در رواق چشم تو تکثیر می شوم

در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را
اینجاست آنکه لایق تکفیر می شود

من در شمار سلسله ی راویان شدم
چون با حدیث سلسله زنجیر می شوم

من گریه ام گرفته کمی هم به من بخند
دارم به پای خویش سرازیر می شوم

وقتی که آه می کشم از پرده ی نیاز
بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم

بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا
هرچند با نگاه تو اکسیر می شود

نقاره خانه ات ز کجا آب می خورد
کز بانگ آن چو سیل سرازیر می شوم

آن نامه ام که از سر تعجیل و اضطراب
بر بال کفتران تو تحریر می شوم

این رنگ طوسی از دل سرخم نمی رود
گرچه دو رنگ، دور ز تزویر می شوم

برداشت سیل گریه بساط زیارتم
نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم

حوض حیات تو بدهد مرده را حیات
من نیز با تو عیسیِ تأثیر می شوم

وقت ورود در حرم تو هوایی ام
وقت خروج تازه زمینگیر می شوم

بادا شلوغ، دور و برت کعبه ی عزیز
من حاجی توام که به تقصیر می شوم

یک روز اگر که زینت دیوار تو شدم
آئینه را گذاشته شمشیر می شوم

محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 11:15 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شرم

تمام آنچه به پای تو ریختم کم بود
و در برابر دریای لطف، یک نم بود

عرق نشسته به پیشانی خجالت باز
تمام دار و ندارم دو قطره شبنم بود

به نام حضرت غم، محفلم چراغان شد
و ماه های دلم جملگی محرم بود

هزار گلّه ی آهو اسیر چشمانت
بدون دام شکار شما فراهم بود

مرا که کمترم از آهوان پابندت
ضمانتم کن اگر چه لیاقتم کم بود

به پایبوس تو شرمنده ام نیامده ام
گناهمند، سرم گرم کار و بارم بود

ایمان طرفه


[ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 11:14 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بدون فن غزل

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه ی در اوج پر زدن داده است

در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سؤال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیّاد است؟

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گهرشاد است

بدون فنّ غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است

سید حمید رضا برقعی


[ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 11:13 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای در هراس روز قیامت پناه من
ای آشنای اشک من و سوز و آه من

دل پیش تو بهانه ی غربت نمی کند
ای دلبر همیشگی و دلبخواه من

از بنده زادگان توأم ثامن الحجج
بیجا نگفته ام که تو باشی اله من

با تو چه زود ناز مرا می خرد خدا
ای تا حریم قرب خدا شاهراه من

ناراضی از کنار تو هرگز نرفته ام
نومید کی شود ز عطایت نگاه من

من در حریم قدس تو تطهیر می شوم
می ریزد از دعای تو بار گناه من

گفتی برای دیدن من زود می رسی
ای انتظار لحظه ی مرگم گواه من
 
اینجا مدینه، مکه، نجف یا که کربلاست
اینجا بهشت روی زمین جنّت الرّضاست

             حسن علیپور


[ یکشنبه 91/7/16 ] [ 9:27 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

یا رئوف

کم کم دل هوایی مان بال و پر گرفت
محتاج لحظه های تو راه سفر گرفت

دل را رئوف من، نگهت تا حرم کشید
پائین پات دست دعا روی سر گرفت

نجوای عشق، همهمه ی زائران اشک
پیراهن ضریح تو را چشم تر گرفت

حاجت زیاد و بذل عنایات بی حد است
هر دل شکسته تر که بود بیشتر گرفت

آقا «قسم به جان جوادت» چه می کند
با این قسم گرفت هر آنکس اگر گرفت

آهو شدن که قسمت هر کس نمی شود
ضامن ترین امام مرا هم به بر گرفت

باب الجواد بود که بغض دلم شکست
شعرم تمام بود ولی تازه سر گرفت

علی ناظمی


[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 2:9 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حال و هوای پنجره فولاد دارم
از کودکی این صحنه را در یاد دارم

شیرینی یاد تو در زیر زبان است
از بس برای تو به دل فرهاد دارم

از صحن های مختلف قابش نمودم
تصویر گنبد را به هر ابعاد دارم

با هشت من دلبسته ام بر نمره ی بیست
گرچه ارادت بر همه اعداد دارم

باشد که من یک گوشه ی صحنت نشینم
خیلی به دل بغض دم فریاد دارم

کاری بکن که گوش بر فرمان تو باشم
وقتی به رأی خویش استبداد دارم

اصلاً شعورم را بدون واو خواهی
با من بگو آقا که استعداد دارم؟

چیزی نمانده تا نماز صبح آقا
خیلی هوای صحن گوهرشاد دارم

اوّل عنایات شما دوم عزیزم
عشق تو را صد شک مادرزاد دارم

مهرداد محرابی


[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 2:2 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در یقین استاد گشتم تا گمان آموختم
سود ها کردم در اینجا تا زیان آموختم

سرخ در می آیم از دست مزارم روز حشر
این کرامت را ز طرز زعفران آموختم

زعفران از طوس می روید نه از طور کلیم
باختر را من ز راه خاوران آموختم

ای به خاک سرخ طوست هرزه رو سرخ و سپید
این لُغُز را من ز شرم آهوان آموختم

رنگمان کرده است دوران، باز امّا طوسی ام
پای بر جا ماندنم را از مکان آموختم

پنجره پولاد تو رو سوی دریا باز شد
تا از آن پرچم دو موجی بادبان آموختم

شُرشُر اشک است چشم شیخ و شاب شاد را
کعبه را خواندم دو پلک ناودان آموختم

صد چمن در سجده روئیدم در این صحن عتیق
نو به نو توحید دیدم جان به جان آموختم

باده نوشیدم ز سقّاخانه ی تو جای آب
از چراغ صحن تو رنگین کمان آموختم

زائرانت را چو دیدم شوکتت آمد به چشم
دولت خُم را ز فهم استکان آموختم

هر قدر می گفت خادم گریه را آرام کن
من به راه خویش رفتم همچنان آموختم

عشق تعلیمی به اول مرتبت آوارگی است
من تو را بی خانمان بی خانمان آموختم

جز رضا چیزی نمی شاید نمی شاید به تو
من چنین تسلیم را بی ترجمان آموختم

هرچه من آموختم از این رواق تو، به تو
در صف آئینه کاری بی زبان آموختم

می توان در صحن کهنه رو به سویت سجده کرد
نکته های نو به نو از بتگران آموختم

زیر ایوان طلا جفتی معلّم خفته اند
از کبوتر های مشهد آشیان آموختم

همچو رنگ از خود جهیدم در صحاری وجود
از رم آهوی وحشی صد جهان آموختم

خواندمت صد بار و در هر بار بارم داده ای
من اجابت را ز کوه مهربان آموختم

دعبلم، دوشم بدان خلعت امیدی بسته است
خواستن از دوست را از شاعران آموختم

             محمد سهرابی


[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 1:36 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 76
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 1174328