سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

به نبی ثمری به علی پسری
تو به پیکر فاطمه بال و پری
تو به شام سیاه دلم سحری
تو فقط به اشاره دلم ببری
که تو آخر جود و کرم حسنی

به قشنگیِ تو احدی نبوَد
به شجاعتِ تو اسدی نبوَد
و به جز نفست مددی نبوَد
تو بتاب، قمر عددی نبوَد
که تو آخر جود و کرم حسنی

نرسد احدی به نجابتِ تو
به فصاحت لهجه و صولت تو
به متانت و هیبت و شوکت تو
به قداست و عزت و غیرت تو
که تو آخر جود و کرم حسنی

ادامه مطلب...

[ جمعه 93/4/20 ] [ 4:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم

کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای؟
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم!

تو آب‌زاده‌ای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم

هرچه شما کریم تری ما گدا تریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم

ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم

آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...
ماهم به نوکری شما مفتخر شدیم

ما را به نامتان «حسنی» ثبت کرده اند
ما سال­هاست حلقه‌ی آویزِ در شدیم

آقاترین جوانِ جوانانِ جنّتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی


باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم

پهن است سفره‌ی کرمت در بقیع پس
باید ز سفره‌ی کرمت نان بیاوریم

فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم

پای پیاده بیست سفر مکه رفته‌ای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم

جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم

اینکه سه بار ثروت خود نصف کرده‌ای
کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم

تا نوکری کند به کرمخانه‌ی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم

باید فقط برابر یک تار مویتان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم

آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر اینجا گدا شویم

داود رحیمی


[ جمعه 93/4/20 ] [ 4:29 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آئینه جوش

تازه وارد هستم و نا آشنا
با کویر و بوی صحرا آشنا

عابری بی توشه ای درمانده ای
خسته و مسکین و از ره مانده ای

یک مسافر از کویر دور دست
کوله بارش خالی از هرچه که هست

خانه بر دوشم، نسیمی امدم
من به دنبال کریمی آمدم

آنکه تا پا بر سر دنیا نهاد
این زمین را افتخار سجده داد

گفت معبودی به جز الله نیست
از تولد تا شهادت راه نیست

نام او آمد ز بالاهای دور
سمت یثرب با طبقهای طهور

نام او بوی پر جبریل شد
بر زبان جدّ او تنزیل شد

فاطمه مانند رودی از عسل
چشمه ای کوچک گرفته در بغل

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 10:20 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است
 
از مشکلات اقتصادی بیممان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است
 
هرکس پی رزقش به هر در میزند لیک
روزی ما از روز اول با کریم است
 
آن که خدا ما را گدای او نوشته
یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است
 
امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست
هر چه گدا کاهل بود، آقا کریم است
 
آن کس که رزق عشق من را می نویسد
بر سینه ام نام حسن را می نویسد

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 10:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کریم دو عالم

کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند

اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند

چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند

تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند

جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند

چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند

حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند

همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند

چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند

بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند

عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند

چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران


[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 10:17 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای مقتدای دستِ تمام کریم ها
مولای سبز پوش، امام کریم ها

ای چشمه سار فیض خدا کوثر لبت
ای جای چشم فاطمه دور و بر لبت

عالم گدای ریزه خور خوان دست توست
روزی میان سفره ی احسان دست توست

اول امام زاده ی دنیا خوش آمدی
ابن الکریمِ اُمّ ابیها خوش آمدی

اول پدر به حضرت حیدر تو گفته ای
پیش از همه به فاطمه مادر تو گفته ای

آغوش گرم فاطمه بوی بهار داشت
صبحی که مادرانه تو را در کنار داشت

آن روز با لبان تو افطار خود گشود   
بابا علی که کام تو را انتظار داشت

قنداقه ات شمیم دل انگیز خویش را
از عطر سیبِ سرخ خدا یادگار داشت

خورشید با نگاه تو از خواب می پرید
پیش از طلوع با تو و چشمت قرار داشت

پای بساط سفره ی افطاریِ خدا
هفت آسمان ملائکه ی روزگار داشت

عالم به عشقِ خالِ لبت آفریده شد
ور نه خدا به عالم و آدم چه کار داشت

ای نازدانه کودکِ دلبند فاطمه
ای خنده ات بهانه ی لبخند فاطمه

تو چشم خود به روی نبی باز می کنی
جا دارد این که بَهر همه ناز می کنی

ناز و کرشمه سُنتِ مانده ز عهدِ توست
شهبالِ سبز حضرت جبریل مهدِ توست

غوغاترین، عزیزترین، خوش قدم ترین!
در بینِ ایلِ جود و سخا با کرم ترین

چشمِ بد از قشنگیِ چشمت به دور باد
ملعونه ی حسوده الهی که کور باد!

مصطفی متولی


[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 10:15 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد

عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد

بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:
بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد

هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد

هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد

در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه
فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد

ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست
این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد

زدن سکه سلطانی عالم، تنها
یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد

تا زمانی که خدایی خدا پابرجاست
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/4/31 ] [ 10:12 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دلیل برکت

مسیر عشقبازان سوی یار است
زمین عشقبازی کوی یار است

به هر جان بنگری بینی خدا را
که دائم در تجلی روی یار است

اگر دعوت شدی در این ضیافت
ز یمن مقدم نیکوی یار است

شب قدری که قرآن گشته نازل
همه قدرش ز عطر و بوی یار است

اگر دلها در این شبها خدایی است
بدان ماه مبارک مجتبایی است

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/4/30 ] [ 9:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اینگونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم

جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیه‌ی تطهیر بخوانم

در مأذنه‌ی میکده افزوده‌خداوند
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم

افتادم ازآن رویِ پُر از نور، به سجده
بند آمد ازآن زلفِ پر از تاب زبانم

چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
من عاشق آقای جوانان بهشتم

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/4/30 ] [ 9:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شعر و غزل برای تو گفتن عنایت است
از بس که لطف حضرتتان بی نهایت است
اینجا سیاه کردن دفتر عبادت است
اصلاً به افتخار تو ماه ضیافت است
ابر کرم ببار که هنگام رحمت است

از گوشه های لعل لبت می چکد عسل
دیوانه تو بوده و هستیم از ازل
آقا بگیر دست مرا نیز لااقل
ای قهرمان عرصه پیکار در جمل
وقتی قیام می کنی اصلاً قیامت است

خاکی تر از تمامی شاهان عالمی
زیباترین سروده دیوان عالمی
در امتداد دست تو چشمان عالمی
قربان خال هاشمیت جان عالمی
آن نقطه ای که نقطه آغاز خلقت است

ای سفره دار شهر نبی ای بزرگوار
ای توده های ابر کرم! بر زمین ببار
وا می کنم به نام تو لبهای روزه دار
هرگز نمی روم به خداوند زیر بار
باور نمی کنم که مزار تو خلوت است

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/4/30 ] [ 9:48 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 177
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186075