سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

ای لسانت لسان پیغمبر
وی بیانت بیان پیغمبر

ای زمانت شبیه رستاخیز
در دهانت زبان پیغمبر

ای فدای صدای تکبیرت
وی به گوشت اذان پیغمبر

هست از پای تا سرت ای سرو
 با تو سرو روان پیغمبر

ناز را، خال آل هاشم را
 داری ارث از نشان پیغمبر

گیسویت ریخته به شانه ی توست
زلفی از گیسوان پیغمبر

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 91/4/15 ] [ 7:1 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در این بهار چهره دم از گل نمی زنیم
با نغمه ی تو خنده به بلبل نمی زنیم

معراج می رویم چو شبنم نه مثل رود
یعنی قدم به خاک تنزل نمی زنیم

خود می شویم آینه ای از جنون خود
دیگر سری به باب تفاعل نمی زنیم

تدبیر عقل روز جنون را چه می کند؟
تکیه به سمت کهنه ی این پل نمی زنیم

بستیم چشم خود ز تماشای عالمی
دیگر به روی آینه هم زل نمی زنیم

از پا نشسته ایم ز مستی، ببخش اگر
بر دامن تو دست توسل نمی زنیم

دریا کرانه ای ز دل بیکران توست
هرجا دلی شکسته همان جمکران توست

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 91/4/15 ] [ 6:55 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید

چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید

منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید

اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنیم چون بُراده ی خورشید

شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید

سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید

تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس!
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس؟

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 91/4/15 ] [ 6:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چه فایده!

من از نوادگان اویسم که سال ها
پا می کشند از جریانم وصال ها

بال و پرم به درد پریدن نمی خورد
بالا نمی برند مرا این وبال ها

با احتمال آمدنت گریه می کنم
یعقوب کرده اند مرا احتمال ها

پیراهنت کجاست که بینایمان کنی
خیری ندیده ام از این دستمال ها

وقت رسیدن تو زمان رسیدن است
خیلی نشسته اند به پای تو کال ها

دیشب تفالی زده ام راحتم نکرد
ناراحتم به جان تو از دست فال ها

این گریه های نیمه شعبان چه فایده
امسال نیز مثل تمامی سال ها...
 
علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/4/15 ] [ 1:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هوای تو

این جشن ها برای من آقا نمی شود
با این چراغها شب من پا نمی شود

من بیشتر برای خودم گریه می کنم
این جشن ها برای تو بر پا نمی شود

خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود

شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمی شود

این زندگی بدون تو تلخ است مثل زهر
با زهر ما، آب گوارا نمی شود

آقا! جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود

باور مکن تو را به هوای تو خواستم
با این قدی که پیش شما تا نمی شود

شیخ رضا جعفری


[ چهارشنبه 91/4/14 ] [ 7:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 1197912