امامِ رئوف | ||
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم مثل قنوتهای بدون اجابتم!
بستهست چشمهای مرا غفلت گناه تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم!
یک گام هم به سوی شما برنداشتم صد مرحبا به این همه عرض ارادتم!
هر روز عصر، پرسه زدن در «ولیِّ عصر»... «والعصر»، لحظه لحظه فقط در خسارتم
خالیست دست من، به چه رویی بخوانمت؟ دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟
من هرچه دارم از تو، از این دوستیِ توست خیری ندیدهای تو ولی از رفاقتم
بگذر ز رو سیاهی من، أیهاالعزیز! حالا که سویت آمدهام غرق حاجتم
بگذار با نگاه تو مانند حُر شوم با گوشهچشم خود بِرَهان از اسارتم
آن روز میرسد که فدایی تو شوم؟ من بیقرار لحظه ناب شهادتم یوسف رحیمی [ شنبه 94/10/5 ] [ 1:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن بازآ قنوت باغچه را مستجاب کن
این خاک تشنه بیتو به باران نمیرسد باغ خزانزده به بهاران نمیرسد
خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بیقرار توست
تنها تو منجی بشر و آدمیّتی اصلاً تویی که فلسفهی خاتمیتی
تو سِرّ سجدههای ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
ماتمکدهست کعبهی بیتو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق
با صد هزار جلوهی مشهود میرسی با نغمهی الهی داوود میرسی
موسی شدی و طور به سویت شتافتهست نیل است که به شوق تو سینه شکافتهست
سیمای تو ز یوسف مصری ملیح تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح تر
آیات حسن و فضل و کمال تو بیحد است خوی و خصال تو همه عین محمّد است
همراه توست معجزههای محمّدی داری به روی شانه عبای محمّدی
مولا بیا به دین بده روح دوبارهای با ذوالفقار فتح، شکوه دوبارهای
برپاست نهروان و جملهای دیگری بیتالحرام و لات و هُبَلهای دیگری
هر سنگ را نگاه تو سجّیل میکند یا هر پرنده را چو ابابیل میکند
بازآ که دست ظلم و ستم را قلم کنی بازآ که باز عدل علی را علم کنی
بازآ که در مدینه قیامت بهپا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود
در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است
در هر نگات نور خدا موج میزند امّید سیّدالشهدا موج میزند
آمیزهی صلابت و احساس دیدنیست در قامتت رشادت عباس دیدنیست
سمت تو آبهای روان سجده میکنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده میکنند
بیانتهاست، لایتناهیست علم تو آئینهی علوم الهیست علم تو
تا واژه واژهات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوهی صد صبح صادق است
داری به دوش پرچم بابالحوائجی در دست توست خاتم بابالحوائجی
چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما
دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو بابالمراد ماست
شوق تو در هدایت ما بینهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است
برپا شدهست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری
من تشنهی نگاه توأم أیها العزیز دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز
تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی میشود نوای «اَنا المَهدی» تو را ...
از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان»
یوسف رحیمی [ چهارشنبه 94/10/2 ] [ 9:11 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
وقت است که از چهرهی خود پرده گشایی «تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران «چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم» ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بندهنوازی و بزرگی تو شک نیست من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمریست که ما منتظر آمدنت، نه تو منتظر لحظهی برگشتن مایی
میخواستم از ماتم دل با تو بگویم از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شدهای زائر آن تربت پنهان؟ یا زائر دلسوختهی کرب و بلایی
ای پرسشِ بیپاسخِ هر جمعهی عشّاق آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
یوسف رحیمی [ جمعه 94/7/3 ] [ 7:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
این دل شبزده را عاشق مشرق کردم زود برگرد از این فاصلهها دق کردم
زود برگرد هوا بد به نظر میآید که نجات همه از دست تو بر میآید
ما به دور از تو همه رعیت بیآقاییم همه هستیم ولی بیتو همه تنهاییم
بیتو ای سایهی بالای سر ما چه کنیم بیتو با دشمن بیدین حرمها چه کنیم
حرمی که دم آن روح خدایی دارد از همه قوم و همه نسل فدایی دارد
دور تا دور حرم پر ز سلیمانیهاست سوریه شاهد جانبازی افغانیهاست
آری این قوم که رفتند به دریا بزنند توی گمنامیشان مثل اویس قرنند
عاشقی فرق ندارد به که رو آورده هرکجا خانه کند کار خودش را کرده
ای برادر من و تو هرچه شود یکنامیم هرکه هستیم به زیر علم اسلامیم
هردو در داغ فلسطین و یمن میسوزیم از غم مرقد خاکیِ حسن میسوزیم
فاطمیون خدا، لشگر و گردان ولی سینهچاکان ولیّ و عاشق سید علی
همه مجنون حسینیم همه تب داریم داغداریم همه غصّهی زینب داریم
وای اگر رهبر ما حسّ نیازی بکند و اگر حرملهای دستدرازی بکند
دستمان اسلحه و تیر و کمان میگیریم از تن شمر و سر حرمله جان میگیریم
و لب کفر زمان تشنهی خون میماند نام ما تا به ابد فاطمیون میماند
رحمان نوازنی [ پنج شنبه 94/5/29 ] [ 10:43 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
به دریا رَوَد آب جویی که داریم به مِی میرسد این سبویی که داریم
میسّر نگردد به بال «وبالی» هوای پریدن به کویی که داریم
به جز آب از چاهِ ناله کشیدن چه شد حاصل از جستجویی که داریم؟!
به چه رویی آخر شما را بخوانیم؟ اگر با چنین خُلق و خویی که داریم!
بدون تو در دورهی سخت غیبت نرفت آب خوش از گلویی که داریم
ز خون شهیدانِ این آب و خاک است اگر هست نام نکویی که داریم...
به شاهیِ عالم خدایی میارزد در خانهات آبرویی که داریم
فقط با همین روضهها درامانیم ز هر فتنهی پیشِرویی که داریم
اگر خوب یا بد، غلام حسینیم ز کرب و بلاست عطر و بویی که داریم
حرم با تو رفتن صفا دارد آقا... چه بیانتهاست آرزویی که داریم
احسان محسنیفر [ جمعه 94/4/19 ] [ 7:57 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
همچو گیسوی کمند خویش بر بادم بده یا مرا خاموش کن یا اذن فریادم بده
یا همینگونه قبولم کن که گردم عاشقت یا بیا و راه و رسمِ عاشقی یادم بده
یا جنونی بیشتر از حالِ مجنونم بده یا که شوقی بیشتر از حال فرهادم بده
یا دلی در بند عشق خود اسیر و مبتلا یا دلی فارغ ز هستی، روح آزادم بده
یا مده اذن سلوک این سالک جا مانده را یا برای طیّ این ره، توشه و زادم بده
یا پر و بال دلم را باز کن تا پر زنم یا به دست خود به زیر تیغ صیّادم بده
یا مکن تائید عشقم تا که تکفیرت شوم یا به سیر عشقبازی حکم ارشادم بده
یا مرا در غصّهی هجران به خاک و خون بکش یا به دیدارت تسلّی قلب ناشادم بده
سوختم، آموختم، افروختم، دلدادگی حالیا خاکسترم در عشق، بر بادم بده سید محمد میرهاشمی [ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 2:11 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
از کوچهمان رفت و ندیدم ردّ پایش یک ذرّه گرد و خاک جاپای صدایش
امسال هم تقویم سبز خانهی ما تاخورده و زرد است برگ جمعههایش
در گوشهی چشم کسی خوابیده ندبه لکنت گرفته کودکی صوت رسایش
ابر هوا لج کرده با اولاد مریم پس لاجرم از خاک میروید غذایش
آب گلوی صبر ما را سر کشیدند تیغ شما باید بپردازد بهایش
قوم کلیم اینجا میان نیل مانده است بیتو نشسته لرزه برپای عصایش
دنیا به آخر که نرسیده؛ شبی هم تا صبح بر میگردد از سمت خدایش
روحالله عیوضی [ پنج شنبه 93/11/16 ] [ 1:25 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
در انتظار طلعت صبح وصال تو دل میطپد به شوق طلوع جمال تو
با غفلتی که هست همیشه ز سوی ما اصلاً نکردهایم مراعاتِ حال تو
اینجا کسی به یاد شما دل نمیدهد هستیم بیخیال و همیشه وبال تو
کمتر دلی برای شما تنگ میشود بیمهری است باعث رنج و ملال تو
از بسکه دلسپردهی نانهای شبههایم از یاد رفته سفرهی رزق حلال تو
گرچه گناه حاصل این عمر رفته است داریم امیدِ دیدن ماه جمال تو
بر در نیامده؛ تو به سائل عطا کنی پیدا نشد کسی که بفهمد خصال تو
تو غصّهدار کرب و بلا و مدینهای بر قلب ماست درد و غم بیمثال تو
پایان بده به دوری چشمانتظارها ما را رسان به قافلهی مهزیارها
احسان محسنی فر [ پنج شنبه 93/10/11 ] [ 9:35 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
یک شب که عشقت باز از دل درگذر شد
سلطان عشق آید به بالینم بگوید خوشآمدى، با دیدنش عطشان بمیرم
اى سفرهدار آفرینش؛ بینگاهت
موعود کعبه؛ منجى دلها کجایى؟
اى شارع احکام دین برگرد برگرد اى رشتهی حبلالمتین برگرد برگرد
بشنو تمناى دل بیچارگان را
جان را به کف بنهاده و سوى تو آیم
سید محمد میرهاشمی [ پنج شنبه 93/10/11 ] [ 9:33 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
عجیب نیست که در سینه غصّه مهمان است به چشمهمزدنی این دو ماه هم رفت و از این لباس جدا گشتن آنقدر سخت است مرا حلال کن آقا که باز زندهام و محرم و صفر ما تمام میشود و تو فاطمیهات این روزها شروع شده *** همیشه کرب و بلاییم ما ولی امشب محمدعلی بیابانی [ دوشنبه 93/10/1 ] [ 1:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |