سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

از همان ابتدایت ای آقا
شده ام آشنایت ای آقا
 
من فقیر و یتیم و مسکینم
من گدایم گدایت ای آقا
 
با ظهور هلال ماه رجب
می شوم مبتلایت ای آقا
 
می شود پهن بین هر خانه
سفره های غذایت ای آقا
 
دست و دل بازیت چه بسیار است
کرده غوغا عطایت ای آقا
 
پدر و مادرم به قربانت
همه چیزم فدایت ای آقا
 
تا زمانی که من نفَس دارم
می نویسم برایت ای آقا
 
می نویسم که خیلی آقایی
می نویسم که ابن زهرایی

 
ادامه مطلب...

[ جمعه 93/2/12 ] [ 12:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

عطر عبایت

باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بی‌گنبدِ تو، باز رهایت

ای صاحب آن «جامعه‌» پر شده از عشق!
خالی است چرا این همه در جامعه جایت؟

گفتی: «فَتَحَ اللهُ بِکُم» پنجره وا شد
گفتی: «و بِکُم یَختِم» و دل کرد هوایت

کی می‌رسد آن «اَشرَقَتِ الارض» بنورت
کی مست شود جامعه از جام  دعایت

هر نیمه شب از ذکر تو روشن شده عالم
مستند ملائک همه از عطر عبایت

در بزم شراب آه! بگو مستِ خدایی
شاید متوکل کند اینگونه رهایت

رخصت بده یک لحظه که این پرده بیفتد
تا کاخ و ستونهاش بیفتند به پایت

وقتی که امامی و علی هم شده نامت
پیداست که در سامره شاهست، گدایت

یاد نجف افتادم و اشکم شده جاری
کو گنبد و گلدسته و ایوان طلایت؟

«اَنتم شُفَعائی» خبری بود که ما را
بُرد از دل شب تا سحری پشت صدایت

آه از تو چه پنهان، ... چه بگویم... فقط اکنون
دست من و دامان تو و لطف خدایت

قاسم صرافان


[ جمعه 93/2/12 ] [ 12:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 آیا که شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه‌ی پر از محنم را

دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم
با مادر غمدیده بگویم سخنم را

از سوز عطش تار شده راه نگاهم
آخر چه کنم؟ لرزش دست و بدنم را

آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
سخت است تماشا کنم اشک حسنم را

آن روز که در گوشه‌ی ویرانه نشستم
لرزاند، غم عمّه‌ی سادات تنم را

من کشته‌ی بی‌حرمتی بزم شرابم
با آنکه نبسته لب چوبی دهنم را

آن روز که آمد به میان حرف کنیزی...
سخت است که تفسیر نمایم سخنم را

ناموس خدا، خیره سری، چشم حرامی
سربسته گذارید بلای کهنم را

در این دم آخر به خدا یاد حسینم
زیر سرم آماده نهادم کفنم را

تشییع تن سالم من کار ندارد
غارت ننموده است کسی پیرهنم را

قاسم نعمتی


[ جمعه 93/2/12 ] [ 12:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گفتن از شأن تو چه دشوار است
 «اهل بیت نبوتی» آقا
 «مهبط الوحی» و «معدن الرَّحمَه»
 تو تمام کرامتی آقا
 
 عادت و خلق و خویتان احسان
 «أمرُکُم رشد» و حرفتان نور است
 من چه گویم که «شأنکم حقٌ»
 ذهن من از مقامتان دور است
 
 خط به خط، جامعه کبیره تویی
 چه نیازی به وصف من داری؟
 صُلب تو نور و نسل تو نور است
 فوق نوری فراتری، آری
 
 تو ز قوم و قبیله‌ی آبی
 و مبرّا زِ عیب و ایرادی
 نامت آئینه را زِ رو برده
 یا علیّ النّقی و یا هادی
 
 دشمنت هرچه گفت باکی نیست
 تو نقی، پاک، مثل بارانی
 چشم «شاهین» و جغد و کرکس کور
 تا همیشه همای یزدانی
 
 «متوکل» امام این قوم است
 همشان مثل "معتز" و "واثِق"
 با دهان قصد نورتان دارند!
 نورُکم حق و کلُّهم زاهِق ...

داود رحیمی


[ جمعه 93/2/12 ] [ 12:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آبروی سامرا

رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته
صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته

فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی
این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟

یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش
یا دل آئینه ی آئینه دارش ریخته

تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت
زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته

خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند
آبروی سامرا از چشم زارش ریخته

در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند
چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته

بس که می سوزد گمانم قالب خورشید را
از دل آتش نهاد داغدارش ریخته

شاید از کرببلا می آید و قبر حسین
ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته

در کفن پیچید مانند خبر در کوچه ها
در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته

جای دارد تاک روید معنی از خاک درش
اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته

محمد سهرابی


[ دوشنبه 92/2/23 ] [ 3:44 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فرات دلتنگی

چشم هایت فرات دلتنگی
اشک هایت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکسته ی تو
از نگاه غریب تو پیداست

ای غریب مدینه ی دوم
مرد خلوت نشین سامرّا
التماس همیشه ی باران
حضرت عشق التماس دعا

کوچه ی خاکی محله ی غم
در غرور از حضور ساده ی توست
ولی افسوس شرمگین تو و
پای پر پینه و پیاده ی توست

آه آقا تو خوب می دانی
که دل بی قرار یعنی چه
پشت دروازه های ستم
آن همه انتظار یعنی چه

چه به روز دل تو آوردند
رمق ناله در صدایت نیست
بگو ای نسل کوثر و زمزم
بزم شوم شراب جایت نیست

بی گمان بین آن همه غربت
دل تنگ تو نینوایی شد
روضه های کبود طشت طلا
در نگاه ترت تداعی شد

آری آن لحظه ماتم قلبت
بی کسی های عمه زینب بود
!قاتلت زهر کینه ها،نه نه
روضه ی خیزرانی لب بود

در عزای تو حضرت باران
که گریبان آسمان چاک است
نه فقط چشم های ابری ما
روضه خوانت تمام افلاک است

یوسف رحیمی


[ دوشنبه 92/2/23 ] [ 3:43 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تب زهر

وای از ظلم که همدرد شب تارم کرد
درد غربت به خدا خسته و بیمارم کرد

منکه درد همه را خویش دوا می کردم
در تب زهر جفا درد گرفتارم کرد

درد تبعید و فراق پسرم سخت نبود
بردن بزم شراب این همه آزارم کرد

بارها قلب بنی فاطمه را لرزاندند
وقت و بی وقت عدو یکسره احضارم کرد

گرچه در کوچه و بازار نگرداند مرا
لیک تحقیر به هر کوچه و بازارم کرد

در جوانی شجر عمر مرا سوزاندند
بسکه دشمن به غم و غصه گرفتارم کرد

آنهمه معجزه دیدند، مسلمان نشدند
غفلت امت بی درد چه غمبارم کرد

نه فقط امر علی را نشنیدند که خصم
حبس در سینه دو صد نطق غمبارم کرد

پسرم خانه ی تبعید مرا کن حرمم
تا بدانند همه، خصم چه رفتارم کرد

کاش تابوت مرا هم دل شب می بردند
غربت فاطمه یک عمر عزادارم کرد

به عزاداری من اشک بریزید ولی
این حسین است که آشفته و خونبارم کرد

نایبم عبدالعظیم الحسنی شاهد بود
کربلا یک شبه تخریب شد و زارم کرد

سامرا مثل بقیع و حرم کرب و بلاست
غم تخریب حرم خسته ز اشرارم کرد

رنگ شادی به جز از یار نبیند شیعه
شادی آن است که از مژده ی دلدارم کرد

ز هدایت گری ام پرچم حزب الله است
که به عالم علم این دست علمدارم کرد

حاج محمود ژولیده


[ دوشنبه 92/2/23 ] [ 10:27 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هجر مدینه

من که از هجر مدینه دیده را تر می کنم
می نشینم گوشه ای و یاد مادر می کنم

از مدینه گشته ام تبعید و زندانی شدم
گریه از دوریِ وادیِ پیمبر می کنم

دشمنم دارد هراس از اینکه رسوایش کنم
ترس او باعث شده در بی کسی سر می کنم

تا که حرمت بشکند ویران سرایم می بَرد
گرچه آن ویرانه را پاک و منور می کنم

در زمان عمر من کرب و بلا ویران شده
از غم جدّ غریبم، خاک بر سر می کنم

گر عزیز من گریبان چاک می سازد رواست
می روم او را غریب و زار و مضطر می کنم

بارها در خانه تهدیدم به کشتن کرد خصم
شِکوه از بیداد او بر حیّ داور می کنم

از شرابی که خودش می خورد و تعارف می نمود
زین جسارت ناله تا هنگام محشر می کنم

رفتم آنجا لیک ناموسم به همراهم نبود
گریه بر مظلومیِ آن شاه بی سر می کنم

عمه ام در بین آن نامحرمان آزار دید
خیزران را خونی از زخم لب دلدار دید

جواد حیدری


[ دوشنبه 92/2/23 ] [ 10:26 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

طراح زیارات

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند

مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند

کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها
مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند

سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش
عده ای آبروی بوم و برش را بردند

جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب
مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند

به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط
صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند

برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان
خبر جرأت نقاش ترش را بردند

حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد
مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند

زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد
چون مقامات خُذینی جگرش را بردند

نفس آخر او نیمه برون آمده بود
که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند

محمد سهرابی


[ دوشنبه 92/2/23 ] [ 10:25 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله بر آید همه دم از جگرم
 
جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکل به سرم
 
می دوانید پیاده به پی خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم
 
آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب
گشت از شدت غم مرگ عیان در نظرم
 
خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب
شرم ننمود در آن لحظه ز جدّ و پدرم
 
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی
ریخته خاک یتیمی به عُذار پسرم
 
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا
قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم
 
هر زمان هست در این دار فنا مظلومی
حق گواه است که من از همه مظلوم ترم
      
حاج غلامرضا سازگار


[ شنبه 91/4/31 ] [ 5:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 123
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186678