سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

آن روز از کبوتر زخمی پری نبود
خورشید فاطمه که به این لاغری نبود

شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش
فرقی که داشت این که جوان بستری نبود

آیا دلیل غصّه ی او زهر بوده؟ نه
از آن شراب، دردسر بدتری نبود

یک بی حیا و ظرف شراب و امام بود
اما به لعل لب، لب چوب تری نبود

یک شهر دشمن از همه جانب ولی دگر
چشم طمع که در پی انگشتری نبود

آنجا کشنده بود که در پیش دختران
می زد یزید چوب، وَ آب آوری نبود

ای کاش در مقابل چشمان خواهری
رأس بریده داخل طشت زری نبود
    
فریاد می کشید صدای گرفته ای
بابا محاسن تو که خاکستری نبود

وای از غروب شام غریبان که ناقه بود
امّا میان جمع، علی اکبری نبود

دیگر زبان روضه ی من لال یک کلام
من فکر می کنم خبر از معجری نبود
        
علی زمانیان


[ شنبه 91/4/31 ] [ 5:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بالاتری ز مدح و ثنا أیّها النّقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
 
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادیّ آل فاطمه یا أیّها النّقی
 
دارم ولی شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولیّ خدا أیّها النّقی
 
با آن نِقاوت نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا أیّها النّقی
 
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر می کشیم سوی شما أیّها النّقی
 
بخشنده تر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکین ترم ز هرچه گدا أیّها النّقی
 
من هرچه خواستم تو عنایت نموده ای
یک حاجتم نگشته روا أیّها النّقی
 
گردد جوانی ام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا أیّها النّقی
 
باید برای غربت تو بی امان گریست
با ناله های حضرت صاحب زمان گریست

 
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
 
آن ناخن شکسته و آن کاروان سرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
 
بارانی است از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بی اراده بود
 
وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد
دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
 
زهر ستم چه با جگر پاره پاره کرد
دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود
 
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل ، شکسته از آن بزم باده بود
 
آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
از آن سه ساله که پدر از دست داده بود
 
جانش رسید بر لبش از ضربه های چوب
وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود
 
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود

 
یوسف رحیمی


[ شنبه 91/4/31 ] [ 5:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم
در بُهـت چشم های گهــــربار مـادرم
 
سوز عطـش به ریشه ی من تیشه می زنــد
خشــکـیده شـاخـه های بلـند صـنوبرم
 
در انتــهای مـغرب رنــگ کبود رفت
خـورشیــد پـر فـــروغ جمـال مـنورم
 
از هُرم زهر و معجزه ی لخته های خون
یــاقــوت سرخ گـشته لبــان مــطهـــرم
 
تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد
تفتیده کوره ای شده گــرمای بســترم
 
بــا هــر نفس تمــام تنم تیـر می کشد
چــشم انتــظار قطــع نفــسهای آخــرم
 
در لحظه های آخـر عمــرم هــوایی ام
افتـــاده شــور کرببــلا بــاز در ســرم
 
این آرزوی لحظه ی جان دادن من است
با ذکـر« یـــاحسین» رود جــان ز پیــکرم
 
وحید قاسمی


[ شنبه 91/4/31 ] [ 5:27 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 193
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186748