سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

گریان بقیع

دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه ی عرش است بر جان بقیع

غربتش چون شمع آبم می کند
صحن ویرانش خرابم می کند


نسل در نسل عشق دارم عاشقم
چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه ی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم

کُرسی دَرست جهاد اکبر است
ابن حیّان و مُفضّل پرور است


فاطمیّه سفره ی جانانه ات
بود هر شب روضه ی ماهانه ات
درس اوّل روضه خوانی بود و بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات

روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست


باز بر بیت ولا آتش زدند
نیمه شب وقت دعا آتش زدند
باز هم دست ولایت بسته و
پشت در صدّیقه را آتش زدند

نه ردایی نه عمامه بر سرت
بود خالی جای زهرا مادرت


سالخورده طاقتش کم می شود
بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین می افتد و در کوچه ها
تا که ضرب دست محکم می شود

خود به خود ای وای مادر می کند
یاد  خون  زیرِ  معجر  می کند


خوب شد خواهر گرفتارت نشد
نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد

خواهری می کرد با حسرت نگاه
دست و پا می زد حسین در قتلگاه

احسان محسنی فر


[ شنبه 91/6/18 ] [ 11:30 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اشکم روان و آه شرربار من حزین
می سوزد از درون جگر از زهر آتشین

گاهی به خاک می کشم از درد پای خود
گه بر دهان بگیرم از این درد آستین

هرکس دمی کنار من آید فغان کند
گویا ز رنگ من کند از مرگ من یقین

رنگ محاسنم به خدا که سفید نیست
با رنگ لاله ی جگر من شده قرین

من پیر مرد و حرمت من را عدو شکست
باید که گفت: خصم ستمگر صد آفرین!!!

آتش زبانه زد ز در خانه ام شبی
از این ستم دوباره فرو ریخت رکن دین

سجّاده ی مرا کسی از زیر پا کشید
بر خاک حجره خوردم از این ظلم با جبین

با دست بسته برد مرا بین کوچه ها
از بین دود و آتش بیداد، آن لعین

گویا دوباره حیدر کرّار شد اسیر
گویا دوباره فاطمه می خورد بر زمین

موی سفید من که به کوچه کشیده شد
سر رشته ی هزار ملک بود و حورالعین

بردند با عتاب مرا سوی کاخ کفر
بودم دوان پیاده و دشمن به روی زین

دیگر نگویم از لطمات زبانشان
از ناسزا و تهمت و ای وای نقطه چین...

گاهی که پای خسته ام از درد می گرفت
بودم به یاد زینب و غمهای اربعین

مجتبی صمدی


[ شنبه 91/6/18 ] [ 11:18 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غریب شهرِ خودش نه، غریب عالم بود

چقدر روضه ی کرب و بلا بپا می داشت!
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود!

اگر چه زخم جگر تازه می شد امّا باز
برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود

همیشه در وسط کوچه ی بنی هاشم
پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود

شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود

شتاب مرکب و پای برهنه ی آقا!
میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود

کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
چقدر در نظرش کربلا مجسم بود

خلاصه لحظه ی‌آخر، زمان تدفینش
بساط غسل و بساط کفن فراهم بود

در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ
شهید بی کفن وادیِ محرّم بود

به زخم پیکر گل، بوریا نمی پیچید
اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود

یوسف رحیمی


[ شنبه 91/6/18 ] [ 11:6 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مرهم زهر

بارها سینه ی سوزان مرا سوزاندند
وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند

هر شب و نیمه شب آزارِ دلم می دادند
در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند

سر سجّاده اهانت به نمازم کردند
بر لبم آیه ی قرآن مرا سوزاندند

پا برهنه بِربودند مرا از حرمم
حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند

من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب
آه، ذکر لب عطشان مرا سوزاندند

از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند

پور آنم که بر او شعله گلستان می شد
از همان شعله گلستان مرا سوزاندند

گرچه دیدند که بر کرب و بلا می گریم
باز هم دیده ی گریان مرا سوزاندند

یاد عمه به خدا شعله به جانم می زد
با تمسخر دل نالان مرا سوزاندند

به خدا بر جگرم زهر جفا مرهم بود
گرچه از کین جگر و جان مرا سوزاندند

حاج محمود ژولیده


[ شنبه 91/6/18 ] [ 10:46 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ماه سر برهنه

گفتیم با خجالت دل بعد بوتراب
معصوم دیگری نشود بسته در طناب

دیدیم دست هرچه امام است بسته شد
شیعه چرا نمیرد از این شرم بی حساب

گفتیم زهر کین به امامی نمی دهند
دیدیم هر زمان جگر دیگری کباب

گفتیم احترام به سجّاده می کنند
دیدیم سجده را ششمین بار در عذاب

گفتیم شب، دگر مه نو سر برهنه نیست
دیدیم ماه، پای برهنه زند رکاب

گفتیم دیگر از سر عمامه نمی کشند
دیدیم بی عمامه، امامی شود عتاب

گفتیم بر سه ساله دگر زجر و غصّه نیست
دیدیم پیر مرد شد از زجر و غصّه آب

گفتیم خانه را دگر آتش نمی زنند
دیدیم خانه سوخت دوباره در آن مذاب

آن سیل آتشین که از آن کوچه شد شروع
تا کعبه تا نرفته بگیریدش از شتاب

تنها رسول اعظم اسلام، با غضب
نگذاشت تا دوباره سر از خون شود خضاب

                     ***

از آن مسیر کوچه ی باریکتر ز مو
عکسی به سینه مانده خدایا بدون قاب

گفتیم شیعه حقّ ولی را ادا کند
شد قرن ها که دعوتتان مانده بی جواب

گفتیم محض غیبتتان شیعه می شویم
دادیم امتحان بدی باز در غیاب

گفتیم دوره دوره ی غربت زدایی است
ماندیم و ماند غربت هر تربت خراب

سرداب و سامرا و بقیع تلّ خاک شد
انگار رفته امّت قالو بلی به خواب

دیدیم و هیچ دم نزدیم این چه شیعگی ست
دشمن هر آنچه خواست روا داشت در نقاب

وهّابیت کمر به صف شیعه بسته است
تا در صفوف شیعه کند طرح انشعاب

ما شیعیان صادق آل محمّدیم
سر خط گرفته ایم از آن مالک الرّقاب

تا کی نشسته ایم و بگوییم : ای دریغ
قرآن ناطق است پس پرده ی حجاب

رهبر، سران امّت دین را پیام داد
شد در میان عالم اسلام، انقلاب

سستی به خویش راه نباید دهیم، هیچ
باید  کنیم  قافله  را  باز  انتخاب

از نهضت عدالت و از معنویّت است
ای شیعیان، دعای فرج هست مستجاب

حاج محمود ژولیده


[ شنبه 91/6/18 ] [ 10:0 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

عالم ز آه تیره تر از صبح محشر است
خون جگر به دیده ی آل پیمبر است

شهر مدینه گشته عزا خانه ی وجود
رخت سیاه بر تن زهرا و حیدر است

گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت
امشب شب یتیمی موسی بن جعفر است

گریند بر امام ششم هفت آسمان
در نه فلک قیامت عظمای دیگر است

جسمی که آب شد ز جفا زیر خاک رفت
در قلب آب و خاک از این داغ آذر است

خواهی اگر که بوسه زنی بر مزاراو
قبرش کنار تربت زهرای اطهر است

آتش زدند خانه ی او را حرامیان
این اجر خوبی پدر و ارث مادر است

جز تلّ خاک نیست نشانی از آن مزار
الحق که ننگ آل سعود ستمگر است

قامت خمیده تن شده مانند شمع آب
این شاهد جنایت منصور کافر است

بر او بریز اشک که این گریه نزد حق
با گریه بر حسین ثوابش برابر است

با آنکه بسته است به رویش در بقیع
"میثم" هماره چشم امیدش بر این در است

   استاد حاج غلامرضا سازگار


[ شنبه 91/6/18 ] [ 9:0 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سبط نبی

من کیستم حقیقت حق را خزانه ام
بیرون ز مرز فکر و خیال و فسانه ام

بنیانگذار مذهب و مسندنشین علم
فیض مدام فلسفه ی عارفانه ام

سبط نبىّ و پور على، نجل فاطمه
الگوى صبر و صلح حسن را نشانه ام

آئینه دار نهضت سرخ حسینى ام
چون عابدین به نخل عبادت جوانه ام

بحرالعلوم باب من است و سخا و جود
یک قطره اى بوَد ز یم بیکرانه ام

استاد فقه و فلسفه و منطق و اصول
پرچم فراز علم به قاف زمانه ام

با این همه جلال در این جوّ قیرگون
محصور کرده خصم ستم پیشه خانه ام

از یورش شبانه ی ابن الرّبیع پست
آید به ناله سنگ ز سوز شبانه ام

لرزد به سان بید تن اهل بیت من
تا مى کشد ز خانه برون وحشیانه ام

آن بى حیا سواره و من با تن ضعیف
پاى پیاده در پى اسبش روانه ام

تندى کند که تند برو در بر امیر
کندى اگر کنم بزند تازیانه ام

آنان که سوخته اند دَرِ خانه على
آتش زدند از ره کین درب خانه ام
 
 مرحوم ژولیده نیشابوری


[ جمعه 91/6/17 ] [ 9:30 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق

دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق

سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق

سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع

سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع

سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمىّ بقیع

ز غربتش چه بگویم که سینه ‏ها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است

دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است

همانکه غربتش از قبر خاکى ‏اش پیداست
امام صادق شیعه سلاله ی زهراست

ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد

همانکه فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد

امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند

براى فاطمه از بى کسى سخن مى ‏گفت
براى مادرش از غربت وطن مى ‏گفت

بخاک حجره‏اش از سوز سینه مى‏ غلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مى ‏گفت

از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن‏ ربیع
دوانده در پی ‏اش اندر مدینه ابن ‏ربیع

فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است

هنور می کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است

هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است

سید محمد میر هاشمی


[ جمعه 91/6/17 ] [ 9:24 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

افتاده خزان در چمن حضرت صادق
یثرب شده بیت الحزن حضرت صادق

افسوس که از آتش زهر ستم خصم
شد  آب تمام  بدن  حضرت  صادق

بالله قسم اهل مدینه نشنیدند
جز حرف خدا از دهن حضرت صادق

افسوس که دیگر عرق مرگ نشسته
بر برگ گل یاسمن حضرت صادق

سر تا به قدم گوش شده شهر مدینه
در آرزوی یک سخن حضرت صادق

جا دارد اگر در غم  آن پیکر رنجور
خون گریه کند پیرهن حضرت صادق

مسموم شد از زهر، ولی زیر سم اسب
پامال  نگردید  تن  حضرت  صادق

گردید درِ غصّه به روی همگان باز
شد بسته چو بند کفن حضرت صادق

قبر و حرم و زائر او هر سه غریبند
در شهر و دیار و وطن حضرت صادق

"میثم" همه گریان حسین اند اگر چه
گریند به یاد محن حضرت صادق

استاد حاج غلامرضا سازگار


[ جمعه 91/6/17 ] [ 9:14 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خونین دلی که با تو ستمگر به سر بَرَد
سر می برد، ولیک به خون جگر برد

آنجا که هیچ لب به حمایت نگشت باز
مظلوم،  داوری  به  برِ  دادگر  برد

بر خانه ام اگر زدی آتش مرا چه باک
اینگونه ارث مادر خود را پسر برد

مزدور خویش را ز چه گفتی که نیمه شب
از  نزد  چند  کودک  لرزان  پدر  برد

کردند دست خویش به سوی خدا بلند
تا بابشان ز دست عدو جان به در برد

دیگر امید آمدن من کسی نداشت
یک  تن  نبود  در  بر  آنان  خبر  برد

ای دادگر خدای غیور، این روا مدار
تا نام پاک مادر ما، بی پدر برد

استاد حاج علی انسانی


[ جمعه 91/6/17 ] [ 9:13 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 287
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186185