سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود

صحنه را عباس اگر می دید بی‌شک مُرده بود

 

تا غروب روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه‌ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود

 

از همان ساعت که سقا رفت سوی علقمه

حال زینب مثل زن‌های «برادر‌مرده» بود

 

خواست در آغوش خود گیرد حسینش را نشد

بسکه تیر و نیزه بر نعش برادر خورده بود

 

فکر می‌کردند نفرین کرده در حالی که او

دست هایش را برای شکر بالا برده بود

 کاظم بهمنی

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 93/8/12 ] [ 1:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بغلم کن که دل آرام کند خواهر تو

بوسه این بار بگیرم عوض مادر تو

 

سر من را تو در آغوش بگیر آهسته

ناز کم کن که دگر پیر شده خواهر تو

 

با دو دستی که تو را جامه به تن پوشاندم

می‌کنم رخت اسیری به تن دختر تو

 

به خدا طاقت این غصّه ندارد زینب

ساربان دست کُنَد پیش من انگشتر تو

 

با چه وضعی به روی دست بگیرم جسمت

بسکه پاشیده ز هم عضوِ تن و پیکر تو

 احسان محسنی فر


[ دوشنبه 93/8/12 ] [ 12:29 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کنون که برق نگاه تو در نگاه من است

زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است

 

به من مگو که بسازم ز درد دوری تو

پس از تو حالت من لحظه‌لحظه سوختن است

 

من از شکایت تو از زمانه دانستم

که سرنوشت من و تو ز هم جدا شدن است

 

نمی‌شود که بسوی مدینه برگردیم؟!

دل غریب من اینجا هوایی وطن است

 

سپرده کهنه لباسی برای تو مادر

چقدر کرده سفارش: «حسین من بی‌کفن است»

 

چقدر نیزه برای تن تو ساخته‌اند

چقدر مرکب‌شان بیقرار تاختن است

 

چقدر چشم جسارت به خیمه می‌افتد

هراس من همه از «سایه‌سر» نداشتن است

 

مرا رها مکن اینجا که خصم بی‌پرواست

مرا رها مکن اینجا که شمر بددهن است

 احسان محسنی فر


[ دوشنبه 93/8/12 ] [ 12:25 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

 

سوزن مژگان می‌آمد با نخ اشکم برایت

از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

 

بارها پیراهنت را بر تنت پوشانده آن دم

در خیال خود سرت را نیز بر دامن گرفتم

 

دیدم آن نامرد را بر سینه‌ات با تیغ عریان

پیرهن را هر زمان از قسمت گردن گرفتم

 

پهلویش گر پاره گشته در میان کوچه‌ای تنگ

پیرهن را از دهان آتش و آهن گرفتم

 

گرچه چون مُشتی ستاره زیر پا و پاره‌پاره

عاقبت فرزند خود را در میان تن گرفتم

 مهدی رحیمی


[ دوشنبه 93/8/12 ] [ 12:19 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

طرح غم

وداع آخر تو داشت طرح غم می ریخت
دلم به پشت سر تو به هر قدم می ریخت

گرفته پای تو را دست التماس دل
نماندن از تو و اشکی که دم به دم می ریخت

بنای خلقت زینب، بنا نشد بی من...!
که رفتن تو چو آوار بر سرم می ریخت

گلوی خشک تو را تا که بوسه ای بزنم
به اسم مادرمان از لبم قسم می ریخت

هزار چشم پر از دیدن لباس توأند
 ز بسکه داشت ز آستین تو کرم می ریخت

رمق نمانده مسافر به چشم پر کارم
ببخش پشت سرت گر که آب کم می ریخت

حسین رفت و کمی بعد پیر شد زینب
شروع غارت و غم حرمت حرم را ریخت

علی ناظمی

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 91/9/5 ] [ 12:39 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سایه ات را مگیر

در میان خیام ثارالله
رنگ هر سجده رنگ میقات است
آنچه آید ز خیمه ها بر گوش
ناله ی یا رب و مناجات است

***
دختری در کنار خواهرها
معجر از عطر یاس می بندد
کودکی روی دامن مادر
با صفای تمام می خندد

***
مردها تا به زیر یک خیمه
پای حرف حسین بنشستند
همه پیمان محکم خود را
با امامی غریب می بستند

***
همه گفتند جان نثار توایم
نه که یک دفعه بل هزاران بار
تو بگویی بمیر می میرم
زنده ایم ما همه برای تو یار

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/9/4 ] [ 1:14 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 160
بازدید دیروز: 49
کل بازدیدها: 1186058