امامِ رئوف | ||
تا قد و قامت تو رعنا شد روشنیبخش چشم بابا شد
دیدن روی تو عبادت بود بسکه رویت شبیه طاها شد
از حرم تا که دور میگشتی در دل از رفتن تو غوغا شد
ناگهان بین قوم بلوا شد بر سر کشتن تو دعوا شد
بهر هرکس که بغض حیدر داشت فرصت مغتنم مهیّا شد
مثل یک شیشه عطر پاشیدی عطر تو پخش بین صحرا شد
سوی میدان چنان علی رفتی لیک برگشتنت چو زهرا شد
نیزهای بی نصیب از تو نماند عضو عضو تنت ز هم وا شد
قبل از آنکه کنار تو برسم قدِ نیزه به قامتت تا شد احسان محسنی فر [ شنبه 93/8/10 ] [ 10:8 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
با سر نیزه تنت را چه به هم ریختهاند ذرّه ذرّه بدنت را چه به هم ریختهاند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند این عقیق یمنت را چه به هم ریختهاند
وسط معرکهای رفتی و گیر افتادی سر فرصت بدنت را چه به هم ریختهاند
تا به حالا نشده بود جوابم ندهی وای بر من دهنت را چه به هم ریختهاند
چشم من تار شده با چه مداواش کنم یوسفم پیرهنت را چه به هم ریختهاند
عمّهات آمده تا دست به معجر ببرد پدر بیکفنت را چه به هم ریختهاند
ابروان تو حسینیست و چشمت حسنیست این حسین و حسنت را چه به هم ریختهاند علی اکبر لطیفیان [ شنبه 93/8/10 ] [ 10:7 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
نشد بلند شود هرچه سعی خود را کرد نداشت فایده هر قدر که تقلّا کرد
دو پلک زخمی خود را گشود با زحمت غریب کرب و بلا کمی تماشا کرد
پدر کنار تن او شبیه ابر گریست کشید آه و نگاهی به «ارباً اربا» کرد
گذاشت صورت خود را به صورت پسرش دوباره مرگ خودش را پدر تمنّا کرد
دل امام دو عالم به یک نگاه شکست نشست و زخم قدیمیِ کوچه سر وا کرد
شکافت بیشتر از پیش از دو سو پهلو نداشت فایده هر قدر نیزه را تا کرد
کسی ز خیمه رسید و به دست زینبیاش امام مردهی خود را دوباره احیا کرد سید محمد جوادی [ شنبه 93/8/10 ] [ 12:7 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
"هرچند پیر و خستهدل و ناتوان شدم" هرگه نظر به روی تو کردم جوان شدم
طاووس خیمه پیش پدر راه میروی؟ گفتی اذان و مست من از این اذان شدم
آه ای عصای پیری من، می روی؟ برو اما به روی نعش تو من قدکمان شدم
تا اینکه خوب از عطشم باخبر شوی از شوق با لب تو دهان بر دهان شدم
با خود نگفتهای پدرت خُرد میشود من مثل قطعههای تنت بینشان شدم
آخر چرا جواب پدر را نمیدهی؟ چیزی بگو علی، ولدی نصفه جان شدم
زینب میان این همه دشمن دویده است بابا اسیر زخم زبانهایشان شدم
از بهر بردن تو عبا کم میآورم من چند بار بر بدنت امتحان شدم
شد سرخی لبان تو در دشت منتشر من هم به طشت زر هدف خیزران شدم
شکر خدا که نیزهی من شد بلندتر در راه شام بر سر تو سایهبان شد عباس احمدی [ شنبه 93/8/10 ] [ 12:2 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
صحبت از داغ تو بابا جگری میخواهد لب خشک از عطش و چشم تری میخواهد
آمدی باز سوی خیمه و با خود گفتم نوجوانی است که مهر پدری میخواهد
کاش میخواستم از تو دو زِرِه برداری این همه نیزه علی جان سپری میخواهد
نگران سر خود باش که این لشگر کفر باز هم معجز شقّالقمری میخواهد
تیرها زودتر از من به تنت بوسه زدند خرد شد آینهات شیشهگری میخواهد
نیست از جسم گلت چیز زیادی در دست نه عبا؛ پارچه ی مختصری میخواهد
کاملاً یافت نشد هرچه تفحّص کردیم بدنت حوصلهی بیشتری میخواهد
باز کن چشم و ببین آمده پیشم زینب قول صبر از پدر محتضری میخواهد عباس احمدی [ شنبه 93/8/10 ] [ 12:0 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
فزت و رب کربلا [ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 3:47 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
داغ جگر سوز [ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 1:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
عطر تبسّم [ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 11:34 صبح ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
ای تجلّی صفات همه ی برتر ها [ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 12:36 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
تنها نه از غمت جگرم شعله ور شده [ پنج شنبه 91/6/30 ] [ 12:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |