سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود

پاره‌گریبان، بی سر و سامان ‌شدن بود

اول قرار ما دو تا قربان شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود

یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود

تقدیر پروانه از اول سوختن بود

 

یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم

با هر نخ پیراهن تو گریه کردم

خیلی برای کشتن تو گریه کردم

با خنده‌های دشمن تو گریه کردم

هرشب بدون تو هزاران شب گذشته

دیگر بیا آب از سر زینب گذشته

 

آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند

با خاطرات سیلی و دشنام بردند

بین همان شهری که بزم عام بردند

این آخر عمری مرا در شام بردند

پروانه ها خاکسترم را جمع کردند

از زیر سایه بسترم را جمع کردند

 

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن

گفتم کنارم صحبت از باغ و چمن کن

این آخر عمری مرا رو به وطن کن

من را میان کهنه پیراهن کفن کن

با قاسم و عباسم و اکبر بیائید

من را بسوی کربلا تشییع نمائید

  ادامه مطلب...

[ یکشنبه 94/2/13 ] [ 2:22 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

زینب حسین و حسن کربلاست

زینب خودش پنج‌تن کربلاست

 

پشت و پناه ساقی علقمه‌ست

دختر فاطمه خودش فاطمه‌ست

 

زینب به هیچکسی امون نمی‌ده

معجرشو به این و اون نمی‌ده

 

چه غیرتی داره خدا می‌دونه

چه عصمتی داره خدا می‌دونه

 

زینب اسیر این و اون نمی‌شه

کوهه قدش، کوه که کمون نمی‌شه

 

هرآنچه غم روی دلش نشست، خورد

شکسته شد ولی یزید شکست خورد

 

این خورشید روزه و ماه شبه

یزید چی فکر کردی تو این زینبه

 

زینب برا خداش سر میاره

پایه‌های کاختو در میاره

 

یه ذرّه از مقام او کم نشد

خیلی زدن ولی سرش خم نشد

 

خیلی زدن کنج قفس بیفته

خیلی زدن که از نفس بیفته

 

ولی پیام اون گلوها رو برد

آبروی بی‌آبروها رو برد

***

لحظه‌ی آخر دست گذاشت روی دست

چشماش به در نشست دلش هم شکست

 

خدا ببین که بی حبیب می‌میرم

مثل برادرم غریب می‌میرم

 

چرا کسی بالاسرم نیومد

خدا چرا برادرم نیومد

 

منتظرم برام کفن بیاره

سر منو به دامنش بذاره

 

یادش بخیر به پیکرش رسیدم

کشون‌کشون بالاسرش رسیدم

 

رسیدم و دیدم کفن نداره

برادرم پیرهن به تن نداره

 

رسیدم و نشد روشو ببوسم

من پیر شدم تا گلوشو ببوسم

 

اون زخمایی که رو تنش جا شده

از بسکه جا به جا شده وا شده

 

خدا می‌دونه دیگه جون نداشتم

دیگه تو زانوهام توون نداشتم

 

گفتم ببین چه قدکمون اومدم

ببین شبیه سایه‌بون اومدم

 

علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 94/2/13 ] [ 1:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تا که افتاد به این کوچه گذارش محتاج

پر شد از لطف کسی کوله‌بارش محتاج

 

جمع کرد آبروی ریخته‌ای را با لطف

آبرو داده و سر داد و هوارش محتاج

 

پوزه مالیدن من رزق برایم دارد

هرکسی هست به هر حال به کارش محتاج

 

من خودم می‌برمش سمت جهنّم فردا

صورتی را که نباشد به غبارش محتاج

 

انبیا هم به نماز شب او محتاجند

«خانم نافله‌ها» هست هزارش محتاج

 

سر بازار مرا متّهمِ عشق کنید

کس به اندازه‌ی من نیست به دارش محتاج

 

دستگیری تمامیِ عوالم با اوست

عرش هم گر برود؛ هست کنارش محتاج

 

شانه‌اش کوه رشیدی است که حتی می‌شد

شیر سرخ عربستان به وقارش محتاج

 

تا قیامت به پریشانیِ مویش سوگند

کربلا هست به الطاف مزارش محتاج

 

متوسّل شده‌ی یکدگرند این دو حرم

نشده که نشود یار به یارش محتاج


 علی اکبر لطیفیان


[ دوشنبه 93/9/3 ] [ 1:11 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هنگامه‌ی وصال من و دلبرم شده
أینَ‌الحسین زمزمه‌ی آخرم شده

چشمم به راه مانده کجایی عزیز من
پیراهن تو گرمی بال و پرم شده

از گریه پینه بسته دگر چشم‌های من
عالم سیاه پیش دو چشم ترم شده

موی سپید و قدّکمانم چه دیدنیست
غم های کربلاست چنین یاورم شده

من پیر سالخورده‌ام و دست های من
محتاج شانه‌های علی‌اکبرم شده

از خاطرم نمی رود آن لحظه‌ی فراق
ناله زدی که وقت وداع از حرم شده

داغی ز بوسه از لب تو مانده بر لبم
خون گلوی تو نفس حنجرم شده

من بین قتلگاه تو جان دادم ای حسین
این چند ماهه جان تو درد سرم شده

می‌خواستم بغل کنمت جان تو نشد
نیزه شکسته زحمت این پیکرم شده

من پا به پای پیکر تو ضربه خورده‌ام
سر تا به پا تمام تنم پُر وَرم شده

دشمن همین‌که پا به روی چادرم گذاشت
گفتم به خویش ارثیه‌ی مادرم شده

جان خودت به زور کشیدند چادرم
شاهد ببین که پارگی معجرم شده

قاسم نعمتی


[ چهارشنبه 93/2/24 ] [ 7:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ستاره ریزد از چشمم دمادم
سپهر شام غم را کوکبم من
سرشته شد گلم با رنج و ماتم
گل باغ مصیبت، زینبم من
 
مرا هم طینت انوار زهرا
متین و پاک و صائب آفریدند
مرا شوریده‌ی وادی غمها
مرا امّ المصائب آفریدند
 
خدا چون که عوالم را رقم زد
غم و درد و بلایش سهم من شد
به نامم خط هجران را قلم زد
تمام کربلایش سهم من شد
 
چه عاشورای سخت و جانگدازی
دلم آواره و عمرم عزا کرد
عدو با جان زینب کرد بازی
که بدمستی ز رقص نیزه ها کرد
 
شبم پر گشته از کابوس و در آن 
منم با لشگری نامرد ای وای
امان از گرمی اشک یتیمان
امان از دستهای سرد ای وای
 
امان از غربت شام غریبان
پیاده در فرار از سواره
کشاکش بود حتی بین آنان
برای غارت یک گوشواره
 
چهل منزل اسارت بی برادر
چو سرو استواری صبر کردم
به زیر ضربه های مرگ آور
شکستم آه ... آری صبر کردم
 
ندارم شکوه از شلاق و سیلی
امان از درد و داغ بی عزیزی
نمی گویم سخن از روی نیلی
امان از طعن و دشنام و کنیزی
 
کنون که زائر عرش خدایم
 به یاد قتلگاه تو غریبم
مرا که وارث کرب و بلایم
شده یک کهنه پیراهن نصیبم
 
گل مخفی به زیر تل خنجر
به یاد زخمهایت اشکبارم 
عزیز سر جدا و پاره حنجر
دم مرگم برایت اشکبارم
 
نمی خواهم کفن ای وای ای وای
تن پاک حسینم بی کفن بود
سرش دور از بدن ای وای ای وای
گلم در قتلگه خونین بدن بود
 
سید محمد میر هاشمی


[ چهارشنبه 93/2/24 ] [ 7:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

روح حماسه

زینب عفیفه ای است کزین بهترش نبود
روح حماسه بود و کم از مادرش نبود

در مجلس یزید چه مردانه حرف زد
جز لافتی دگر صفتی در خورش نبود

با خطبه های حیدری اش انقلاب کرد
اصلاً عجیب نیست! مگر دخترش نبود؟

حقّا که خوب خواهری اش را تمام کرد
غیر از حسین، عشق کسی در سرش نبود

سالم بمانَد و سر ارباب بشکند؟!
سر را نمی شکست اگر، خواهرش نبود

دارد نگاه می کند الشِّمرُ جالسٌ ...
چونین بلا و فاجعه در باورش نبود

شاید که تیغ دفعه ی اول بریده بود
گر جای بوسه های تو بر حنجرش نبود

با هر مصیبتی که شد آمد به قتلگاه
هرچه نگاه کرد، برادر سرش نبود

در ازدحام نیزه و شمشیر و سنگ ها
گم گشته بود، قسمتی از پیکرش نبود ...

داود رحیمی


[ چهارشنبه 93/2/24 ] [ 7:37 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بانوی تل

زیبا دلیل خلقت عرض و سما حسین
صاحب حسین ساکن کرببلا حسین

تنها امیر عرصه ی قالو بلا حسین
از زین فتاد خامس آل کسا حسین...

«بعد از حسین قافله سالار زینب است»
معجر علم بود و علمدار زینب است


مرد آفرید در سفر کربلا، چه کرد!
اعجوبه ایست دختر خیرالنسا چه کرد!

بنت الجلال جلوه ای از مرتضی چه کرد!
اخت الوقار خواهر خون خدا چه کرد!

اسطوره‌ی زنان دو عالم همین زن است
صاحب لَوای ماه محرم همین زن است


ما با حسین زندگی آغاز کرده‌ایم
در روضه‌اش نشسته و پرواز کرده‌ایم

تا عرش رفته و به ملاک ناز کرده‌ایم
هر جا بساط سینه‌زنی باز کرده‌ایم

اول برای خواهر او روضه خوانده‌ایم
دیوانه‌وار پای غمش سر شکانده‌ایم


دیگر غروب آمد و اختر به خون نشست
وقتی قمر که رفت عمود حرم شکست

لشکر به سوی ماست دوباره چه شورش است؟
مردی ستاره‌های مرا با طناب بست

خورشید کاروان که دچار کسوف شد
سیّد نوشت واقعه را و لهوف شد


نقش آفرین کرب و بلا خواهر حسین
او مادرانه بوسه زده حنجر حسین

جای پدر نشسته به بالا سر حسین
در بین راه شد سپر دختر حسین

بعد از حسین هم به نیابت امام شد
با اقتدار فاتح میدان شام شد

داود رحیمی


[ چهارشنبه 93/2/24 ] [ 7:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

زهرای دیگر

در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت
وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت
 
فطرس شد و غسل تقرّب کرد روحش
هرکس که خاک چادرش را بر سرش ریخت
 
از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا
مادر تمام خویش را در دخترش ریخت
 
او «زینت» است و بی نیاز از زینتی‌هاست
پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت
 
وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم
نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت
 
وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند
مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت
 
در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند
فرمود: غُضّوا... چشم ها در محضرش ریخت
 
زن بود اما با ابهّت حرف می زد
مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت
 
وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته
پوشیه های عرش را روی سرش ریخت
 
به مرقدش، تازه نگاه چپ نکرده!
صد لشگر تازه نفس دور و برش ریخت
 
یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است
گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت
 
هجده سر بالای نیزه لشگرش بود
تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت
 
وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند
خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت
 
با نیزه می کردند بازی نیزه داران
آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت...
 
آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی
در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت

علی اکبر لطیفیان


[ چهارشنبه 93/2/24 ] [ 7:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مقامات

خبر از ما اگر خبر دارد
از قضا صحبت قَدَر دارد

دیده در خون کند سفر ز کسی
که محرّم از او صفر دارد

دختر شیر بیشه زار شرف
کز وجود و عدم گذر دارد

دختر آفتاب و دختر آب
که از او سایه هر شجر دارد

زینب از رخ چو پرده بردارد
جان ماه از حسد خبر دارد

جلوه ای گر سری بلند کند
عشق، تعظیم تا کمر دارد

رگر دلیل عزا اقامه کند
روسری کهنه ای به سر دارد

دل یکی، جان یکی، حسین یکی
یک چو دو گشت درد سر دارد

زینب از خود گذشت همچون آب
آب از این دست بس گذر دارد

دختر شیر، صحبتش شِکَر است
در دل بیشه نی شکر دارد

زن از این دست جرأت محض است
مرد، کی اینچنین هنر دارد؟

رازی از خویشتن بُروز نداد
بگذر از این که دو پسر دارد

نذر او باد گریه های کمم
گرچه خود اشک بیشتر دارد

در مقامات چشم او نقل است
که به کفّار هم نظر دارد

با محبّان چه کار خواهد کرد
او که با دشمنان نظر دارد

ما همه سایه های آن نَفَسیم
ناله ی ما از او اثر دارد

شرح مویش حرام تکوینی است
ورنه صد حاشیه خبر دارد

گفت با او طبیب گریه مکن
گفت جز این به من ضرر دارد

زینب آن جامه ی پر از خون است
که به خود زخم های تر دارد

ای بمیرند نوکران حسین
زین مصائب که او به بر دارد

شرح طولانی پریشانی
یک دو خط حرف مختصر دارد

دَخَلَت زَینبُ عَلَی بن زیاد
خط که از این شکسته تر دارد؟!

محمد سهرابی


[ شنبه 92/9/9 ] [ 9:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

قدم استوار

قدم استوار یا زینب
عزّت و افتخار یا زینب

سمبل اقتدار یا زینب
نوحه ی گریه دار یا زینب

عمّه ی پیر و قدکمان زینب
غصّه ی صاحب الزّمان زینب


از خدا پر تهی ز من زینب
مرتضایی به شکل زن زینب

هم حسین است و هم حسن زینب
کعبه ی غصّه و محن زینب

با وقارش پیمبری کرده
مثل زهرا چه محشری کرده


دختر اوّل امام علی
داده اش اختیار تام علی

کربلا فاطمه است و شام علی
لب اگر وا کند تمام علی

کوفه را بس که زیر و رو کرده است
مانده ام خانم است یا مرد است


کربلا غیر او مدار نداشت
مثل زینب به غم دچار نداشت

گرچه غیر از دو چشم تار نداشت
به کسی جز حسین کار نداشت

پلک زد دید نور عینش نیست
عشق دیرینه اش حسینش نیست


کربلایی که باورش را برد
بال پرواز بپّرش را برد

قاسم و عون و اکبرش را برد
احترامات معجرش را برد

بی ابالفضل و بی مبارز شد
بی ابالفضل و بی محافظ شد


کربلایی که قامتش خم شد
نصف روزی که غم دمادم شد

ترس یک چیز داشت آن هم شد
بدنی پیش چشم او کم شد

مرکبی پر ز زخم خون یال است
تشنه ای روی خاک گودال است


روی تل ناله زد دگر نزنید
به زمین خورده بر کمر نزنید

نیزه از پشت بی خبر نزنید
از پس و پیش آنقدر نزنید

ذرّه ای رحم دخترش اینجاست

حبیب نیازی


[ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 12:22 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 166
بازدید دیروز: 136
کل بازدیدها: 1187880