سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

مرغم که در حرم چمنی دارم از قدیم

پروانه‌ام که سوختنی دارم از قدیم

 

دل تا مقیم گوشه‌ی باب‌الجواد شد

از یاد بُرد که قَرَنی دارم از قدیم

 

از کُنیه‌ی ابالحسنت خوانده‌ام رضا

من رزق و روزیِ حسنی دارم از قدیم

 

دلخوش مرا به آبیِ فیروزه‌ای مکن

من میل سرخیِ یمنی دارم از قدیم

 

مادر مرا به دست رئوفت سپرده است

صد شکر، بیمه‌ی بدنی دارم از قدیم

 

در آسمان پرچم و گلدسته‌های تو

حال و هوای پرزدنی دارم از قدیم

 

از راه دور آمده‌ام پایبوسی‌ات

با تو هوای هم‌سخنی دارم از قدیم

 

من نذر کرده‌ام که بمیرم برای تو

در دست خویشتن کفنی دارم از قدیم

 

کرب و بلا... مدینه... نجف... جای خود، ولی

در مشهدالرّضا وطنی دارم از قدیم

 

یابن‌شبیب خویش مرا هم حساب کن

من التهاب سینه‌زنی دارم از قدیم

 

شال عزای مادرتان را خریده‌ام

بر تن سیاه پیرهنی دارم از قدیم

 

محمدجواد پرچمی


[ سه شنبه 94/6/10 ] [ 11:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در حرم لب بر لب پیمانه باشد بهتر است
شمع دورش چند تا پروانه باشد بهتراست

 بهتر آنکه از در هر خانه نومیدم کنند
دل اگر با غیر تو بیگانه باشد بهتر است

 گر بنا باشد دلم را جز تو آبادش کند
این دل ویران همان ویرانه باشد بهتراست

جان من آقا مرا سرگرم کاشی‌ها مکن
میهمان مشغول صاحب‌خانه باشد بهتراست

صحنتان را می‌زنم برهم، جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است

مدّعی در این حرم از سیر بالاها مگو
این کبوتر فکر آب و دانه باشد بهتر است

گنبدت مال همه؛ باب الجوادت مال من
جای ما پشت در میخانه باشد بهتراست

من که هربار آمدم اینجا گنهکار آمدم
توبه هم قولش اگر مردانه باشد بهتر است

تا شب قبرم که می آیی برای دیدنم
این دل ما پیش تو بیعانه باشد بهتر است

صبح محشر هم خودت دنبال کار ما بیفت
پشت ما توصیه‌ی شاهانه باشد بهتر است

گریه کردم شانه‌ی گرم ضریحت بغض کرد
وقت گریه سر روی یک شانه باشد بهتراست

کربلا از تو گرفتن واقعاً شیرین تر است
روزی ماهم از این کاشانه باشد بهتر است

اشک میخواهم ز تو دریای «فَابکِ للحسین»
رزق ما از جام سقاخانه باشد بهتراست 

محمد جواد پرچمی


[ یکشنبه 93/6/23 ] [ 8:23 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

 

آقا سلام! حالِ شما، بهتری؟ پدر 

هرگز نبینم اینکه تو در بستری پدر 

 

دل با سلامتت سحر سبز فاطمی ست  

دل با کسالتت شب خاکستری پدر 

 

مردم دخیل پنجره فولاد مشهداند

نذر شفات، وارث پیغمبری پدر

 

در اوج درد و رنج فقط فکر امتی

عالم به‌خود ندیده چنین رهبری پدر

 

تو یک تنه مقابل غرب ایستاده‌ای

مشی‌ات دلاوری، نگهت دلبری پدر

 

شبها کنار بسترتان یابن فاطمه!

زهرا کند برای شما مادری پدر

سید محمد میرهاشمی


[ شنبه 93/6/22 ] [ 11:29 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بهشت با بهانه

مریض آمده اما شفا نمی خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی خواهد

برای پیش تو بودن بهانه ای کافیست
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد

دلیل ناله ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد

فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟

دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «إهدِنا» نمی خواهد

همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد

تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟

ببین به گوشه ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟

به حکم آنکه «عَلیکَ الرَّفیق ثُمَّ طَریق»
دلم بدون رضا کربلا نمی خواهد

خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده ست
طواف کعبه بخواهم، خدا نمی خواهد

نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی خواهد

قاسم صرافان


[ جمعه 93/3/2 ] [ 7:42 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دور هشتم

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن

ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن

در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن

آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن

امتحانی کن، ببین اینجا چه حظّی میدهد
یا علی گفتن به وقت دست بر زانو زدن

شمعها! نجوای با خورشید میدانید چیست؟
اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن

هفت دوری نیست حجّ ما فقیران، این طواف
دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن

بیت هشتم هدیه ای از سوی قم آورده است
بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن

بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش
دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن

قاسم صرافان


[ جمعه 93/3/2 ] [ 7:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تا که این پنجره رو وا میکنم
تو رو تو قاب چشام جا میکنم
اوج گلدسته رو پیدا میکنم
گنبد زرد و تماشا میکنم

حرف من ...حرف دلای بی‌کسه
یه امام رضا دارم واسم بسه

من همون کبوترم که جا نداشت
لونه‌ای حتی رو شاخه‌ها نداشت
هیچ نگاهی آب و دونم نمی‌داد
مثل هر غریبه آشنا نداشت

حالا اما عمریه رو گنبدام
بچّه‌ی محله‌ی امام رضام

حسن لطفی

«برگرفته از وبلاگ یا شبیر»


[ جمعه 93/3/2 ] [ 7:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

زیر ایوان طلایت بخت با من یار شد
ماجرایم قیل و قال کوچه و بازار شد

هرکسی عمّان نخواهد شد مگر در خانه‌ات
در حرم بودم دلم گنجینه‌ی اسرار شد

از گداها شهر ما یکباره خالی تر شد و
در حرم کم کم گداهای شما بسیار شد

چون دلش می خواست راه گفتگویش وا شود
زائرت از عمد پای پنجره بیمار شد

پیش تو فرقی ندارد حال دارا با فقیر
هرکسی بار دعا آورد بارش بار شد

یک ضمانت کردی و صیّاد آهو را رهاند
چاقوی صیاد از آن تاریخ ضامن دار شد...

محسن ناصحی


[ جمعه 93/3/2 ] [ 6:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

گلدسته

خاطرم هست گریه‌ی مادر
حال و روز مرا به هم می‌ریخت
قطره قطره نمای گنبدتان
از دوچشمان مادرم می‌ریخت
 
منم آن کودکی که صدها بار
گم شدم در میان زائرها
کاش پیدا نمی‌شدم هرگز
مثل قافیه های شاعرها
 
یادتان هست اولین دفعه
ذوق کردم برای گلدسته؟
من همان کودکم که با لطفت
قد کشیدم به پای گلدسته
 
پایِ بستِ حرم شدم پابست
دل خود را به پنجره بستم
آنقدر از شرابخانه ی تو
آب انگو خورده ام مستم
 
تا میان حرم رسیدم از
قید و بند جهان شدم آزاد
آدم احساس می کند شاه است
بعد سجده میان گوهرشاد
 
تو و ایل و تبار تو سلطان
بنده‌ی بنده زاده‌ات هم من
سرور خانواده ی من تو
نوکر خانواده ات هم من
 
هرکجا خورده ام زمین گفتم
"یار بی دستی‌ام امام رضاست"
بارها گفته‌ام فقیرم من
"همه‌ی هستی‌ام امام رضاست"
 
گردنم زیر دِین لطف شماست
من نمک گیر این حرم هستم
جای دیگر ندارم آقاجان
من که زنجیر این حرم هستم
 
سروَری که در این حرم دیدم
با گداها کنار می آید
دل ما را ببند یک گوشه
گاه این دل به کار می آید
 
تو به ما لطف کرده ای دائم
ولی از ما همیشه لجبازی
این گدا هم گدا نشد آخر
نکند دورمان بیندازی؟!

داود رحیمی


[ پنج شنبه 93/3/1 ] [ 4:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

«آبرو آورده»

من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمانِ تو

تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو

من از همه در رانده ام، من رانده ای و امانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد جُز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرّر می زنم کو عهد و کو پیمان تو؟   

سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام کو لطف بی پایان تو

حال من گوشه نشین با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان جایی ندارم جان تو

من خدمتی ننموده ام دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام چون خار در بستان تو

حاج علی انسانی

ادامه مطلب...

[ جمعه 92/6/22 ] [ 11:19 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بالای سر

یک جذبه ریسمان شد و پای مرا گرفت
یک ابر گریه کرد و دوباره هوا گرفت

افسوس ذکرهای لبم ناشنیده ماند
دادم کبود ماند و گلوی صدا گرفت

صورت به صورت در صحنش گذاشتم
در گفت: آهِ گرم کشیدی بیا گرفت

بالای سر نشستم و دیدم که جبرئیل
یک پر گذاشت در صف و از پیش جا گرفت

بالای سر نشستم و دیدم که عاشقی
خواند از فضائل تو و بعداً عبا گرفت

دیوانه ای که عقل طلب کرد از شما
بالای سر نشستم و دیدم عصا گرفت

بالای سر نشسته ام و حدس میزنم
پائین پای تو چه کسی را شفا گرفت

پرسیدم از نسیم، کجایی؟ جواب داد
با بوسه ای که از لب گلدسته ها گرفت

سمت زیارتم بشتابید چون که اشک
امشب ضریح چهره ی ما را طلا گرفت

شیخ رضا جعفری

ادامه مطلب...

[ جمعه 92/6/22 ] [ 11:11 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 307
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189508