سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

بالای سر

یک جذبه ریسمان شد و پای مرا گرفت
یک ابر گریه کرد و دوباره هوا گرفت

افسوس ذکرهای لبم ناشنیده ماند
دادم کبود ماند و گلوی صدا گرفت

صورت به صورت در صحنش گذاشتم
در گفت: آهِ گرم کشیدی بیا گرفت

بالای سر نشستم و دیدم که جبرئیل
یک پر گذاشت در صف و از پیش جا گرفت

بالای سر نشستم و دیدم که عاشقی
خواند از فضائل تو و بعداً عبا گرفت

دیوانه ای که عقل طلب کرد از شما
بالای سر نشستم و دیدم عصا گرفت

بالای سر نشسته ام و حدس میزنم
پائین پای تو چه کسی را شفا گرفت

پرسیدم از نسیم، کجایی؟ جواب داد
با بوسه ای که از لب گلدسته ها گرفت

سمت زیارتم بشتابید چون که اشک
امشب ضریح چهره ی ما را طلا گرفت

شیخ رضا جعفری


*****

یکروز صبح زود، ازل بود یا ابد
فرقی نمی کند، سر این راه نا بلد

پا کردم عقل را و بسی راه دور شد
نزدیک بود گُم کُندم کفش بی خرد

یکروز صبح زود رسیدم که: السلام
یکروز، صبح، جای صنم، گفتم : الصّمد

ای آن ستاره ای که تمام منجّمان
حتّی نکرده اند شبی هم تو را رصد

دریا کنار مرقد تو موج می زند
ماهی و پادشاهی تو حکم جزر و مد

از یک شروع می شوی و هفت مرتبه
در جلوه می روی بشوی هشتمین عدد

هرکس که می دهد به تو از دور یک سلام
وقت جواب، مضربی از هشت می شود

اینجا فقط توئی و توئی این "توئی" چه خوب!
آنجا منم، منم، منم و این "منم" چه بد!

من قصد کردم بروم مشهد الرضا
من قصد کرده ام بروم یا علی مدد

شیخ رضا جعفری

*****

حریم قُرب

ای در هراس روز قیامت پناه من
ای آشنای اشک من و سوز و آه من

دل پیش تو بهانه ی غربت نمی کند
ای دلبر همیشگی و دلبخواه من

از بنده زادگان توأم ثامن الحجج
بیجا نگفته ام که تو باشی اله من

با تو چه زود ناز مرا می خرد خدا
ای تا حریم قرب خدا شاهراه من

ناراضی از کنار تو هرگز نرفته ام
نومید کی شود ز عطایت نگاه من

من در حریم قدس تو تطهیر می شوم
می ریزد از دعای تو بار گناه من

گفتی برای دیدن من زود می رسی
ای انتظار لحظه ی مرگم گواه من
 
اینجا مدینه، مکه، نجف یا که کربلاست
اینجا بهشت روی زمین جنّت الرّضاست


حسن علیپور

*****

طرز زعفران

در یقین استاد گشتم تا گمان آموختم
سود ها کردم در اینجا تا زیان آموختم

سرخ در می آیم از دست مزارم روز حشر
این کرامت را ز طرز زعفران آموختم

زعفران از طوس می روید نه از طور کلیم
باختر را من ز راه خاوران آموختم

ای به خاک سرخ طوست هرزه رو سرخ و سپید
این لُغُز را من ز شرم آهوان آموختم

رنگمان کرده است دوران، باز امّا طوسی ام
پای بر جا ماندنم را از مکان آموختم

پنجره پولاد تو رو سوی دریا باز شد
تا از آن پرچم دو موجی بادبان آموختم

شُرشُر اشک است چشم شیخ و شاب شاد را
کعبه را خواندم دو پلک ناودان آموختم

صد چمن در سجده روئیدم در این صحن عتیق
نو به نو توحید دیدم جان به جان آموختم

باده نوشیدم ز سقّاخانه ی تو جای آب
از چراغ صحن تو رنگین کمان آموختم

زائرانت را چو دیدم شوکتت آمد به چشم
دولت خُم را ز فهم استکان آموختم

هر قدر می گفت خادم گریه را آرام کن
من به راه خویش رفتم همچنان آموختم

عشق تعلیمی به اول مرتبت آوارگی است
من تو را بی خانمان بی خانمان آموختم

جز رضا چیزی نمی شاید نمی شاید به تو
من چنین تسلیم را بی ترجمان آموختم

هرچه من آموختم از این رواق تو، به تو
در صف آئینه کاری بی زبان آموختم

می توان در صحن کهنه رو به سویت سجده کرد
نکته های نو به نو از بتگران آموختم

زیر ایوان طلا جفتی معلّم خفته اند
از کبوتر های مشهد آشیان آموختم

همچو رنگ از خود جهیدم در صحاری وجود
از رم آهوی وحشی صد جهان آموختم

خواندمت صد بار و در هر بار بارم داده ای
من اجابت را ز کوه مهربان آموختم

دعبلم، دوشم بدان خلعت امیدی بسته است
خواستن از دوست را از شاعران آموختم

محمد سهرابی


*****

یا امام رضا

گاهی که با نیاز دلم ناز می کنی
داری مرا دقیق برانداز می کنی

یعنی نگاه می کنی اول کجایم و
بعداً مرا به سمت خود آغاز می کنی

دارم دوباره شاعرتان می شوم مرا
داری دوباره قافیه پرداز می کنی

تازه شدم شبیه پسر بچّه ای که تو
پیش ضریح می بریَش ناز می کنی

حس می کنم که وقت دعا لطف خویش را
از لابلای جمعیت ابراز می کنی

گاهی برای تو همه تن سوز می شوم
تو در عوض همیشه مرا ساز می کنی

از خوبی شماست که خوب کم مرا
تو در حساب خویش پس انداز می کنی

گاهی کنار پنجره ات بسته می شوم
گاهی میایی و گره را باز می کنی

بر پرده، زنده کردن شیرت عجیب نیست
هرشب مسیح معجزه! اعجاز می کنی

اینبار هم شبیه خودم نه شبیه تو
دل می دهم به پنجره های ضریح تو


آهو که نه کبوترتان نه که آدمیم
تا با توایم پس همه ی عمر با همیم

فرقی نمی کند که چه هستیم یا که ایم
ما هرچه هست شیعه گیت را مصممیم

گاهی برای منبرتان مثل دعبلیم
گاهی برای نخل ولای تو میثمیم

لرزان نمی شویم به بادی که می وزد
به ریشه های حبّ تو وصلیم ، محکمیم

حاتم کجا و سفره ی احسانتان کجا
ما جیره خوار سفره ی ارباب حاتمیم

ما زنده با توایم و دم از تو گرفته ایم
پس ما برای کشته شدن هم مقدمیم

مدیون آن کسیم که ما را به تو سپرد
عمریست زیر سایه ی تو زیر پرچمیم

ما را زیاد و کم ننوشتند، واحدیم
گاهی اگر زیاد و زمانی اگر کمیم

کم گریه می کنیم و لیکن موثریم
یعنی شبیه بارش بارانِ نم نمیم

یابن الشّبیب خواندنمان را که دیده ای
دیدی که در عزای شهید محرمیم

این ویژ گی ّ روضه ی جد غریب توست
که ما هنوز با غم تو غرق ماتمیم

اینبار هم دلی که شکسته است را بخر
لطفی کن و دوباره مرا کربلا ببر

محسن ناصحی

*****

ما خسته و دلشکسته ایم و مضطر
چشم همه نوکرانتان بر این در
هرچند بهشت را ضمانت کردید
یک گوشه صحن قدس ما را خوشتر

***
ما شیعه توایم و بر این ادعا خوشیم
در روضه ها به گریه برای شما خوشیم

گاهی به مشهدیم و زمانی به کربلا
یکدم به یا حسین و دمی با رضا خوشیم

****
اینکه گفتی غریب ، یعنی چه؟
از وطن بی‌نصیب یعنی چه؟

دل ما خانه امام رضاست
«یا امام غریب» یعنی چه؟

تا ابد ما کبوتر حرمیم
قُمری و عندلیب یعنی چه؟

دیدم عیسی دخیل می‌بندد
عیسوی! آن صلیب یعنی چه؟

تا رضا هست ای خدا اصلاً
ذکر أمّن یجیب یعنی چه؟

کربلا هم به‌جای خود امّا
بی ‌رضا بوی سیب یعنی چه؟

محسن ناصحی

*****

از آهو تا کبوتر

این راه برای خسته دور است چقدر
از نور تو چشم بسته دور است چقدر
گامی به تصوّر تو نزدیک شدن
از آینه‌ای شکسته دور است چقدر

با دیدن تو چه محشری خواهد شد
آغاز حیات دیگری خواهد شد
وقتی که به صحن آسمانت برسم
آهوی دلم کبوتری خواهد شد

هر چند دلم نقطه‌ای از تاریکی است
بین من و تو پاره خط باریکی است
در هندسه‌ی عشق مثلث شده‌ایم
من، تو و خدایی که در این نزدیکی است

من باز میان موج گیسوی تو غرق
در خلوت صحن پر هیاهوی تو غرق
تو ماهی و این پلنگِ حیرت زده، شد
در برکه‌ی چشم بچه آهوی تو غرق

هم گنبد و هم رواق این خانه طلا
یک شاخه گلی میان گلدان طلا
بیمار توام؛ هوای این پنجره‌ی
فولاد نمی‌دهم به ایوان طلا

اینجا همه لحظه ‌ها طلایی است چرا؟
هر گوشه‌ی این زمین، هوایی است چرا؟
برمی‌گردم، در این دل مشهدیم 
یک حال عجیب کربلایی است چرا؟

قصدم سفری برای گلگشت نبود
برگشت از آرامش این دشت نبود
در فال خطوط کف دستانم کاش
تقدیر بلیت رفت و برگشت نبود

زرد آمده بودم و طلایی رفتم
شب بودم و غرق روشنایی رفتم
از راه زمینی آمدم با آهو
همراه کبوترت هوایی رفتم

خط، چشم براه ایستگاه است هنوز
شب، سمفونی قطار و آه است هنوز
خوشبخت کبوترت که تا خانه پرید
آهوی تو آواره‌ی راه است هنوز

قاسم صرافان

*****

تو حسین منی

هنوز حال و هوایی که داشتم دارم
هنوز طبع گدایی که داشتم دارم
 
برای گمشدگان یک چراغ روشن کن
نیاز به راهنمایی که داشتم دارم
 
بساط شاه و گدا در کنار هم پهن است
کنار جایِ تو جایی که داشتم دارم
 
همان گدای قدیمی که داشتی داری
همان امام رضایی که داشتم دارم
 
حرم نگو،عتبات است،تو حسین منی
هنوز کرب و بلایی که داشتم دارم
 
علی اکبر لطیفیان

*****

آقای خراسان

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد
 
لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است
هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد
 
آه در سینه ی عشّاق به هم مرتبطند
وقت نقِّاره زدن  ناله ی ما برخیزد
 
جرأتش نیست کسی حرف جهنّم بزند
گر پییِ کارِ گنهکار ز جا برخیزد
 
زائر آن است که در کوی تو اُتراق کند
آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟
 
تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد
از سر ِ راه محال است گدا برخیزد
 
بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند
از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد
 
حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد
حجّ ما آخر ذی القعده به پا برخیزد

علی اکبر لطیفیان


[ جمعه 92/6/22 ] [ 11:11 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 170
کل بازدیدها: 1174265