سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

نام زهرا

شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام «زهرا» به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هرکس به تو نزدیک شده ست
خار هم پیش شما گل به نظر می آید

و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست!
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک خط تعالیم تو بانو والله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پائین
چه بلایی به سر اهل هنر می آید؟!

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر
ملک الموت پیِ چند نفر می آید؟!

کاظم بهمنی


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شب قدر علی

سلام ای سوره ی مشهور رحمت
مبارک آیه ی پر نور رحمت

سلام ای مادر زیبایی و عشق
که هستی تا ابد مأمور رحمت

تو عشق رحمةٌ للعالمینی
که بودی از ازل منظور رحمت

خدا بهر نبی با دست مهرش
تو را پیچید لای تور رحمت

قیامت می شود قدر تو معلوم
شب قدر علی مستور رحمت

خدایی خدا در خلقت توست
گرفته با تو ذکر شور رحمت

گدای نیمه شبهای تو هستم
بود بیت گِلینت طور رحمت

قیامت می کند صادر خداوند
به نام نامیت دستور رحمت

خدا حنّان و تو حنّانه هستی
بود رفتار تو منشور رحمت

تبر دستان چه ها کردند با تو
گل سرخ و سفید و بور رحمت

مجتبی روشن روان


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:37 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آخر چرا؟

عشق و شب و غمی که بلاجویتان شدند
بال و پری برای فراسویتان شدند

معیار پاک بودن زنهاست، خویتان
حجب و حیا، دو دست ترازویتان شدند

آنقدر عالمید، که اصحاب خاص هم
شاگرد خطبه خوانی بانویتان شدند

آئینه ها به آبروی خود مقدّسند
چون بهره مند، از عرق رویتان شدند

تا ثبت شد به نام شما کوی آسمان
خورشید و ماه اهل فراسویتان شدند

خورشید و نور، شاعر نورند و شعر را
مدیون سبک چرخش ابرویتان شدند

درها که میخکوب شمایند و شرمتان...
آخر چرا مزاحم پهلویتان شدند؟!!!

مرتضی حیدری آل کثیر


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

دنیای بدون تو

دور از بهار روی تو گل رنگ و بو نداشت
بی آفرینش تو فلک آبرو نداشت

ممکن نبود نام تو را بر زبان برد
یکبار هم، رسول خدا گر وضو نداشت

وقتی که شادمانی تو شادی خداست
دنیا به غیر خنده ی تو آرزو نداشت

پاکی ز اشک نم نم تو آب می خورد
دل بی زلال گریه ی تو شستشو نداشت

منظور حق ز خلقت عالم وجود توست
دنیای بی تو ارزش یک تار مو نداشت

دیوان نور مدح تو قرآن لقب گرفت
کوثر اگر نداشت مِیی در سبو نداشت

این آسمان وصف تو بسیار دیدنی است
مدح تو از دهان پیمبر شنیدنی است

علی ناظمی


[ شنبه 92/1/10 ] [ 3:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اول قرار بود...

با رفتنش تمامی غمها به من رسید
درد دو ماه فاطمه یکجا به من رسید

اول قرار  بود که با هم سفر کنیم
رفتن به او رسید و تمنّا به من رسید

بی او شکست خورده ی تاریخ می شدم
با فاطمه، ولایت عظما به من رسید

آخر نشد طبیب برایش بیاورم
حسرت ز درد امّ ابیها به من رسید

او رو سپید شد که بلا را به جان خرید
خجلت ز روی حضرت طاها به من رسید

یادم نمی رود که چگونه تلاش کرد
در زیر تازیانه ی اعدا به من رسید

در طول زندگانی از خود گذشته اش
یا به خدا و یا به نبی یا به من رسید

هرچند آستین به دهان ناله می زدند
اما صدای زینب کبری به من رسید

تقسیم کار خانه به نفع علی نبود
وای از دلم که شستن زهرا به من رسید

از بس غریب بودم و بی کس به وقت دفن
تسلیت از خدای تعالی به من رسید

اهل مدینه راحت و آرام خفته اند
بیداری همیشه ی شبها به من رسید

نه اینکه دست خویش کشیدم به زخم او
زخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید

جواد حیدری


[ سه شنبه 92/1/6 ] [ 10:18 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پر کشیده

من هستم و خیالم و حال و هوای تو
صبح نخفتن از غم تلخ عزای تو

از دیشبی که خاک تو را ریختم به سر
گریان نشسته ام به سر خاک پای تو

خوابم نمی بردد بخدا، گریه کن برام
ای لای لای هر شب من های های تو

یادش بخیر بسترت آن گوشه ی اتاق
حالا میان خانه چه خالیست جای تو

ققنوس پر کشیده ی بی بازگشت من
رفتی و سوخت لانه ام از ماجرای تو

دیروز در مشایعت آخرین نگاه
گفتم به حکم عشق بمیرم برای تو

اما بنفشه زارِ علی با همه وجود
ماندم به پای بی کسی بچه های تو

مصطفی متولی


[ سه شنبه 92/1/6 ] [ 10:5 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هنگام غسل

امشب خدا هم از محنت گریه می کند
با مرتضی، کنار تنت گریه می کند

هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
با خون زیر پیرهنت گریه می کند

گاهی برای غربت و تنهایی خودش
گاهی برای سوختنت گریه می کند

امشب بگو چه می گذرد بر دل کفن
وقتی لباس، بر بدنت گریه می کند

از سوز گریه های غریبانه ی علی
آهسته گوشه ای حسنت گریه می کند

زینب تمام غصه ی خود را ز یاد برد
از بس حسین بی کفنت گریه می کند

محسن مهدوی


[ دوشنبه 92/1/5 ] [ 4:52 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پیوند اشک و خون

آن شب میان خانه مراسم گرفته بود
پیوند اشکهای علی بود و خونِ رود

بودند زینب و حسنین و زنی که داشت
می ریخت آب و غیر همینها کسی نبود

محرم نداشتند به جز آستینشان
گریه کنان روضه ی دستی که شد کبود

آنقدر غسل او به نوازش شبیه بود
انگار کن که فاطمه در خواب رفته بود

تا اینکه دست کوه به بازوی رود خورد
لرزید زانوانش و آتشفشان نمود

پروانه ها دویده به بالین شمع و بعد
می سوختند و باز به بالا رسید دود

دودی که پلکهای خدا را بهم کشید
یک قطره هم چکید به آن خانه در فرود

فرمود سجده های به تن را قیام کن
دارد قیام عرش خدا می شود سجود

حسین رستمی


[ دوشنبه 92/1/5 ] [ 3:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

انتخاب

دیر است ای اجل به نجاتم شتاب کن
جانم بگیر و خانه ی غم را خراب کن

چشم انتظار مرگ من اهل مدینه اند
یارب دعای شهر مرا مستجاب کن

با التماس گفت بمان خوب می شوی
ای زخم سینه ام تو علی را جواب کن

دست شکسته ام که تکانی نمی خورد
زینب بیا و ظرف حسینم پر آب کن

سر را نمی شود که گذاری به سینه ام
جایی برای خفتن خود انتخاب کن

سنگینی دری که مرا پشت خود شکست
از زخمهای سرخ و کبودم حساب کن

حسن لطفی


[ شنبه 92/1/3 ] [ 5:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خوب نشد

مرهم گذار زخم کبود کبوترم
کوچک ولی ستاره ی شبهای بسترم

جای دعای نیمه شبش طعنه می زنند
همسایگان به گریه ی بیمار مضطرم

امروز هم گذشت و نشد شانه موی من
امروز هم گذشت و نشد خوب مادرم

گفتم میان شعله کم از فضّه نیستم
رفتم ولی از آتش در سوخت معجرم

امشب میان خواب حسن بغض خود شکست
برخیز مادرم که نمیرد برادرم

چندیست نان تازه نخوردم از این تنور
امشب هوای پخت تو افتاده در سرم

چندیست جای غنچه ی لبخندت ای عزیز
گل کرده زخم پهلوی تو در برابرم

حسن لطفی


[ شنبه 92/1/3 ] [ 5:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 637
کل بازدیدها: 1189838