گلاب ختم نکن اشک سوگواری را
نصیب لاله کن این بارش بهاری را
به جز تو که وسط کوچه دور من گشتی
أدا نکرده کسی حقّ حق مداری را
برای رفتنت أمّنیُجیب نذر نکن
ببین وخامت این وضع اضطراری را
دعای مرگ نخوان، منکه خوب میدانم
تفاوت أجل و موت اختیاری را
بهجان فاطمه دل بستهام به بهبودت
نرو نگیر از این دل امیدواری را
به من بگو چه شده صبر میکنم بخدا
فرو نریز چنین کوه بردباری را
قرار بود قرار دلم تو باشی و بس
بگو چه چاره کنم بی تو بیقراری را
تورا به جان علی فکر بازویت هم باش
به دست خادمه بسپار خانهداری را
دوا به دست خود توست، کار مرهم نیست
که هم بیاورد این زخمهای کاری را
مصطفی متولی