سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

ضریح خاکی

باران چکید و سقف دیده آب برداشت
خاک زمین در سینه ی خود آهِ تر داشت

گنبد طلای فرضیِ ذهنم فرو ریخت
اصلاً طلاکاری از اول دردسر داشت

پشت ستون عرش لرزید و فرو ریخت
از این مصیبت کوه دستی بر کمر داشت

چشمِ ضریح خاکیِ اولاد زهرا
در سینه ی مسموم خود خون جگر داشت

دیگر ندارد، نیست هر جایی بگردی
هر جای این قطعه زمین جز آه سردی


در آسمانش نیست حتی یک ستاره
نه ماه و خورشیدی به حدّ یک شراره

از گنبد و گلدسته و صحن و سرایش
مانده همین... تنها قبوری چارپاره

شمع و چراغش را ز دستانش ربودند
چشم فلک مبهوت و غرق در نظاره

با بال های خاکی هرچه کبوتر
جبریل می گرید چنان ابر بهاره

اینجا ملک در زیر بالش سنگ افتاد
یا که فرشته رد شده بی گوشواره

اینجا شب نیلی دلش را چاک می کرد
باغ کبودش را کسی در خاک می کرد

اینجا همین گوشه دلی زنجیر می شد
بر شانه ی تابوت اسیر تیر می شد

اینجا زمانی طعنه گاه مردمش بود
بر ناقه ای عریان، امامی پیر می شد

وقتی که باقر را به بزم عیش بردند
از شام و اهل ناسزایش سیر می شد

اینجا هزاران باغ سرخ لاله پژمرد
شیخ الائمه تا که در کوچه زمین خورد

از شام تاری که به یاد یاس مانده
تا لخته ی خونی که بر دستاس مانده

یا ای که دست شرّ النّاس مانده
اینها تماماً در دل عباس مانده

رحمت به اشک زائران دل حزینش
مادر و مادر، حضرت امّ البنینش


بگذار و بگذر روضه هاشان پا بگیرد
گریه کنار قبرهاشان جا بگیرد

یک روز یک جمعه کسی باید بیاید
تا که تقاص آل زهرا را بگیرد

روح الله عیوضی


[ چهارشنبه 92/5/23 ] [ 7:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 338
کل بازدیدها: 1186899