امامِ رئوف

تا که گردیدم آشنای سحر
شد دلم وادی صفای سحر

بین سجاده تربتم گل شد
با نم اشک و گریه های سحر

دست خالی نمی رود هرگز
آن کسی که شده گدای سحر

تو امام شکسته دلهایی
صاحب سفره ی عطای سحر

بوی وصل تو میکنم احساس
از نفسهای جانفزای سحر

چشم امید ما گنه کاران
بوده بر سوز یک دعای سحر

ریشه ی مشکلات ما این است
دلمان نیست مبتلای سحر

گره از کار وا کند بی شک
ناله های گره گشای سحر
 
شب شب همزبانی یار است
درد ما غفلت از تو دلدار است


جلوات پیمبری داری
از همه خلق برتری داری

بین اولاد حضرت زهرا
دلربایی دیگری داری

نقش بازوی توست جاءالحق
تا بگویی چه محوری داری

ذوالفقار از تو جان بگیر باز
چون تجلی حیدری داری

کرم تو گدا نواز بُود
دست اکرام مادری داری

***
بی جهت نیست در نوایی تو
ما چه کردیم؟ تا بیایی تو

این نشد رسم انتظار فقط
نعره ها می زنم کجایی تو

تو ز اجداد خود غریب تری
بیکس و یار و آشنایی تو

بارها سر زدی به غفلت ما
شاهد کوه ادعایی تو

دست ما را گرفتی و رفتی
چون کریم و گره گشایی تو

همچونان مادرت تمام شب
تا سحر دست بر دعایی تو

بر گنه کارها دعا کردی
بسکه آقا و با وفایی تو

شک ندارم که هر شب نیمه
زائر دشت کربلایی تو
 
تحت قبّه چه ناله ها بکنی
خود برای فرج دعا بکنی
 
قاسم نعمتی


[ شنبه 92/4/1 ] [ 3:24 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 1193338