سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

روز الست، روز ازل، لحظه های عشق
روزی که آفریده شد عالم برای عشق

روزی که آفرینش گیتی تمام شد
آغاز شد به دست خدا ماجرای عشق

بودیم گرچه در دل سر گشتگان ولی
کم کم شدیم بین همه آشنای عشق

چشمی میان آن همه ما را سوا نمود
دل را ربود و داد دلی مبتلای عشق

دستی به روی شانه مان خورد و ناگهان
ما را صدا نمود کسی با صدای عشق

روز الست لحظه ی آغاز عاشقی
ما را خدا نمود اسیر خدای عشق

عکس خدا نشسته بر آئینه هایمان
روز ازل حسینیه شد سینه هایمان


هستی بهانه بود که سرّی بیان شود
مستی بهانه بود که ساقی عیان شود

خلقت ادامه یافت و رازی گشوده شد
تا معنی وجود زمین و زمان شود

با دست غیب وقت ظهورت نوشت عشق
وقتش رسیده نوبت دیوانگان شود

قلب مدینه می طپد از خاک پای تو
جاروکش همیشه ی این آستان شود

حتی بهشت با سر مژگان رسیده است
تا قبله گاه وسعت هفت آسمان شود

تو حیدری، تو فاطمه ای، تو پیمبری
سوگند بر خدا که خداییش محشری


بی تو هزار گوشه ی دنیا صفا نداشت
اصلاً خدا بدون تو این جلوه را نداشت

گیرم هزار کعبه خدا خلق می نمود
چنگی به دل نمی زد اگر کربلا نداشت

حتی ز معجزات مسیحا خبر نبود
مشتی اگر ز خاک قدوم شما نداشت

بی تو هوای خانه ی زهرا گرفته بود
اینقدر جلوه جاذبه ی مرتضا نداشت

شکر خدا که خانه تان هست روی خاک
ور نه زمینِ تیره که دار الشفا نداشت

مجموعه ی خصائل بی انتها شدی
یک جا تمام سلسله ی انبیا شدی


گیرم بهار نیست دمی جانفزا که هست
گیرم بهشت نیست غبار شما که هست

بر خشت خشت کعبه نوشتند با طلا
گیرم که قبله نیست ولی کربلا که هست

در ازدحام خیل گدا جا اگر کم است
تشریف آورید دو چشمان ما که هست

جایی اگر نبود خدا را صدا کنید
باب الجواد و سایه ی ایوان طلا که هست

کوتاست سقف عالم اگر وقت پر زدن
غم نیست روی گنبد و گلدسته ها که هست

خوش گفته اند قطره که دریا نمی شود
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود


تو آمدی قیامت کبری رقم زدی
بر تارُک همیشه ی عالم علم زدی

میخواستی که رشک برند دیگران به من
زلف مرا گره به نسیم حرم زدی

حس می کنم میان دلم بوی سیب را
از آن زمان که در حرم دل قدم زدی

می خواستی که شعله بگیریم بی امان
آتش به جان هر غزل محتشم زدی

با شیر، طعم روضه تان را چشیده ام
وقتی سری به چشم ترِ مادرم زدی

مجنون کوچه های غمم دست من بگیر
دل تنگ دیدن حرمم دست من بگیر


تو تشنه و دریغ ز یک جرعه آب، آه
تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه

در زیر نیزه های شکسته نهان شدی
با زخم های تازه تر و بی حساب، آه

یک سوی صدای العطش آرام می رسید
یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه

یک سو صدای ضجه ی زینب بلند بود
یک سو صدای مادرت اما کباب، آه

یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون
یک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه

کم کم نگاه بر بدنت سخت می شود
کم کم نفس زدنت سخت می شود

حسن لطفی


[ یکشنبه 92/3/19 ] [ 10:57 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 338
کل بازدیدها: 1186931