«آبرو آورده»
من دست خالی آمدم، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم، درد من و درمانِ تو
تو هر چه خوبی من بدم، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم باشم کنار خوان تو
من از همه در رانده ام، من رانده ای و امانده ام
یا خوانده یا ناخوانده ام اکنون منم مهمان تو
پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد جُز درگه احسان تو
گفتم منم در می زنم،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرّر می زنم کو عهد و کو پیمان تو؟
سوی تو رو آورده ام ای خُم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام کو لطف بی پایان تو
حال من گوشه نشین با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان جایی ندارم جان تو
من خدمتی ننموده ام دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام چون خار در بستان تو
حاج علی انسانی