لا یمکن الفرار
ذره بودم که آفتابم کرد
خاک پای ابوترابم کرد
از ازل تا همیشه آینه ها
محو رخسار آن جنابم کرد
عقل من می رسید شکر خدا
جزء دیوانه ها حسابم کرد
آن قدر روی دست خود ماندم
تا ید الله انتخابم کرد
عشق او گاه آتشم می زد
غم دوری اش عذابم کرد
در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق
زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم
السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم
گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم
من نمکدان شکسته ام آقا
بی مرامم، مرام می خواهم
لحظه ی مرگ چشم در راهم
از تو حُسن ختام می خواهم
در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق
سید حمیدرضا برقعی