اخلاصِ توحید
تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا
تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر «با»
مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا
تو آن سمت دروازه ی باوری
همان جا که می خوانمش ناکجا
مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا
تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا
تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شب های غارِ حرا
بیا با پر و بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را
بزن بیل خود بر این سرزمین
بزن تا که باشم درخت شما
من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا
خدای کرم! سایه ی ناشناس!
در این کوچه های بدون صدا
چنان مخلصانه کرم می کنی
که حتی نمی ماندت ردّ پا
تو یعنی همان شاهِ شهر منی
که داری قدم می زنی با گدا؟!
در این سینه ی شب کجا می روی؟
از این جاده ها، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر می روی التماس دعا
***
تو بارانترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کالِ کال
تو مانند آبی ولی آب تر
تو مثل طلایی ولی ناب تر
اگر تو صعودی، فرودیم ما
اگر تو نبودی، نبودیم ما
تو نورِ خودی، آفتابِ خودی
مسلمان دین کتاب خودی
تو اسرار لب های پیغمبری
قسم های شب های پیغمبری
تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای
مسیحای مَسحِ یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی
تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجه ی در طواف خودی
تو با مردمی، مردمی نیستی
تو نان جویی، گندمی نیستی
تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی
تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی
تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی
***
همیشه درِ خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود
تو بودی که شب ها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند
پر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی
نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد
تو رفتی و حالا در این روزها
ورق می زنم خاطرات تو را
همان روزهایی که تنها شدی
شکسته ترین مرد دنیا شدی
همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تو را با طنابی شکست
همان جا تو را خون جگر کرده اند
بتول تو را بی پسر کرده اند
همان جا دلِ مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست
***
تو بالایی و در کفِ پست ها
زدند آفتاب تو را دست ها...
علی اکبر لطیفیان