سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

نوه ی ذوالفقار

امشب از شوق چشم دلبرها
لب به لب می شوند ساغرها

از اهالی آسمان هستید
التماس دعا کبوترها

دل عالم به شوق آمده است
از سر خنده های خواهرها

چشم خود باز می کند طفلی
و به پا می شوند محشرها

چقدر دل اسیر قنداقش
چقدر زیر پای او سرها

اصغر است و لبان کوچک او
بوسه گاه لبان اکبرها

پسر آفتاب آمده است
بند جان رباب آمده است


نمک خانواده ی زهرا
شده بابای باب حاجت ها

نمک از خنده هاش می ریزد
طفل شیرین حضرت بابا

گاهی اوقات بالش سر او
می شود دست دختر زهرا

یا که گاهی رقیه می آید
تا بگیرد بغل برادر را

او برای خودش علمداری است
علمش دست حضرت سقا

روز اول حسین می دانست
می شود قصه ساز عاشورا

چقدر با وقار می آید
نوه ی ذوالفقار می آید


خنده اش اعتبار دنیا بود
همه ی دلخوشیِ بابا بود

رتبه ی بی نظیر قنداقش
مثل چادر نماز زهرا بود

هر زمانی که گریه سر می داد
قبل هرکس رقیه آنجا بود

کودکی از قبیله ی عشق است
لب او قبله گاه دریا بود

مثل عباس از همان اول
بیرق او همیشه بالا بود

عالم آن لحظه کاش می پاشید
با پدر لحظه ای که تنها بود

از برای لبان خشک و کبود
پدرش رو به حرمله زده بود


وقت پرواز او پرش افتاد
از عطش پلک مضطرش افتاد

تا رها شد سه شعبه ی دشمن
روی دست پدر سرش افتاد

پدرش داشت بوسه می زد که
راه تیری به حنجرش افتاد

مادرش نیست وقت جان دادن
لحظه ای را که در برش افتاد

ولی افسوس از سر نیزه
سر او پیش مادرش افتاد

مادرش بسکه گریه سر می داد
از نفس مثل خواهرش افتاد

هدف سنگ دستها شده بود
از سر نیزه ها رها شده بود

مسعود اصلانی


[ یکشنبه 92/2/29 ] [ 7:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 153
بازدید دیروز: 286
کل بازدیدها: 1186708