یوسف کاظمین
حسّ باران در نگاه ساده ات
شوق رفتن در مسیر جاده ات
مبدا مشهد، مقصد من کاظمین
نقشه ی راهم گل سجاده ات
می روم از سنگلاخ عاشقی
تا نهایت های دور افتاده ات
رفتن و رفتن بدون وقفه ای
شیوه ی شب گردی دلداده ات
می رسم یک روز بر دروازه ی
چشم های مهربان و ساده ات
جا گرفته کهکشانی از غزل
در مدار زلف پیچ افتاده ات
در تفرّج گاه صبح شعر من
دبّ اکبر می شود کباده ات
حضرت والا، امام عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین
ساحل دریای جودت بیکران
هفت دریا قطره ای از فضلتان
سفره ی احسانتان گسترده است
حاتم طائی نشسته پای آن
من گدای اهل بیتم، ای امیر
باب حاجات من است این آستان
روزی من را خدا دست تو داد
کاسه ای آب و کمی خرما و نان
قرص نان ها دست پخت فاطمه ست
شک ندارم ای کریم مهربان
گندمش را از بهشت آورده ای
از زمین های خودت در آسمان
خانه ات آباد باشد تا ابد
کوری چشم حسودان زمان
حضرت والا، امام عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین
آینه در آینه پیغمبرید
ساقیان گرد حوض کوثرید
سوره ی کوثر جواب محکم
آنکه می گوید شماها ابترید
چارده نورید، نور لایزال
بر سریر کبریایی زیورید
عرشیان را درس ایمان داده اید
در دو عالم اهل وعظ و منبرید
هر سحر بعد از نماز صبح تان
روضه خوان روضه های مادرید
در قیامت جان پناه شیعیان
بر تمام عرش سایه گسترید
شک ندارم که مرا همراهتان
روز محشر سمت جنت می برید
حضرت والا، امام عالمین
یوسف زهرای شهر کاظمین
وحید قاسمی