طلوع عاطفه
صدایی خیزد از عمق درونم
خدا... می ریزد از هر قطره خونم
بپرسی گر ز احوالم بگویم
پر از شور و شرر غرق جنونم
تب عشق دلم بالاست امشب
درون سینه ام غوغاست امشب
ملائک نغمه ی شادی بخوانند
چرا که مولد زهراست امشب
ز عرش حق گل احساس آمد
سبد پشت سبد الماس آمد
به باغ حضرت ختم النبیین
سرِ بال فرشته یاس آمد
به من وحی خدا نازل شد امشب
بخوان... مقصود هو، حاصل شد امشب
به یمن پای زهرا حق صدا زد:
امیرالمؤمنین کامل شد امشب
صدای قلب حیدر... گام زهرا
خود ساقی خمار جام زهرا
گرفته جبرئیل حق چو مرغی
مکان در گوشه ای از بام زهرا
دلم باشد گرفتارش به والله
اسیر طرز رفتارش به والله
به یاد جسم بیمار و نحیفش
دلم گردیده بیمارش به والله
به پای عشق زهرا سر گذارم
به جز سر بهر این سرور ندارم
میان میکده در بین مستان
بگو آید اجل حرفی ندارم
سر من بی غمش سامان ندارد
به جز دردش دلم درمان ندارد
به زیر تازیانه گفت مادر...
جدایی از علی امکان ندارد
به نام مرتضی محبوب زهرا
بگویم از صفات خوب زهرا
میان نوکرانش کمترینم
بدم اما شدم منصوب زهرا
فلک بی قائمه معنا ندارد
علی بی فاطمه، معنا ندارد
تمام سرزمینهای خدایی
بدون علقمه معنا ندارد
غلام کوثرم الحمدلله
فقیر حیدرم الحمدلله
به شاهان دو عالم فخر دارم
که عبد این درم الحمدلله
ملیکه است و گدا را دوست دارد
گدای بینوا را دوست دارد
بگو زهرا، اسیر مرتضایم
که از ما این نوا را دوست دارد
سر سجاده اش اعجاز می کرد
گره از کار مردم باز می کرد
میان سجده با روی کبودش
تو گویی بهر ایزد ناز می کرد
به پیش پای او برپا محمد
ببوسد صورت زهرا محمد
دخیل چادر پر وصله ی او
تمام انبیا... حتی... محمد
و ما انت نیاطُ قلبِ افلاک
اقولُ فیکِ زهرا ما عَرفناک
لسانی قاصرٌ فی مدح زهرا
لِقَول اللهِ فیِ القرآن مَادراک
سلام ای روح بخش هر دو عالم
سلام ای اشک چشمت رشک زمزم
تو حک بر سینه کردی نام مولا
علی نام تو را بر روی پرچم
نمایم زمزمه روحی لدیکِ
فلک را قائمه، روحی لدیکِ
کنیز بی نظیر کردگاری
خدا را فاطمه روحی لدیکِ
سلام ای مادرم صدیقه ی عشق
خداوند کرم صدیقه ی عشق
تو یاسی پس چرا آنشب علی گفت:
گل نیلوفرم صدیقه ی عشق
الا ای یاور تنهای حیدر
تویی انسیة الحورای حیدر
اگر چه میخ جا کرده به قلبت
ولی آن سینه باشد جای حیدر
تو در عشق علی همتا نداری
ز جور دشمنان پروا نداری
کسی در کوچه ها با طعنه می گفت
علی دیگر چرا زهرا نداری؟
تویی کوثر علی ساقی کوثر
کند عشق تو را تقسیم... حیدر
به حق دست عباس ای رحیمه
شفاعت کن مرا در روز محشر
نهادم سر، سرِ درگاه عشقت
که جان سازم فدا در راه عشقت
دعایی کن تو با دست شکسته
که آید از سفر خونخواه عشقت
تو و بیت الحزن...؟ ای وای ای وای
به همراه حسن...؟ ای وای ای وای
علی هر شب به گوش چاه می گفت
غلاف و یاس من...! ای وای ای وای
ندیده کس دود یک زن به کوچه
تو و صدها نفر دشمن به کوچه
الهی بشکند، بی بی دهانم...
تو و بر خاک افتادن به کوچه
الا ای بانوی افتاده بر خاک
ببر با خود مرا تا اوج افلاک
مقامت را بنازم ای حمیده
نمی گنجد میان ظرف ادراک
غمت در سینه و ... پنهان مزارت
فدک نه عالمی مُلک تبارت
فقط هجده بهاره بود عمرت
که ناگه شد خزان فصل بهارت
مجتبی روشن روان