عطش ازخشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
بعد از آن که تو لب تشنه ، عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده
بعد افتادن عکس تو درآیینه ی آب
برکه ازشوق رُخت خانه ی مهتاب شده
این فرات است که از درد غمت ـ ای دریا ـ
بس که پیچیده به خود یکسره،گرداب شده
تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی تاب شده
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده
صحنه ای که کمرکوه شکست ازغم آن
عکس تیریست که در دیده ی تو قاب شده
محسن عرب خالقی