قنوت
چشمهایم باز شد دیدم بنایم سوخته
جبرئیل زخمی و غار حرایم سوخته
هرچه گفتم غیر خاکستر نیامد از دهان
در میان آتش کینه صدایم سوخته
خواستم آتش گرفتن را بیاموزم نشد
تا نسوزم پشت در زهرا بجایم سوخته
شب که می شد شمع می شد تا سحر از سوز تب
آنکه روزش همچو پروانه به پایم سوخته
هرچه گفتم از شفا او در قنوتش مرگ خواست
در تنور ربّنای او دعایم سوخته
آب، آتش را کند خاموش اما بنگرید
از شرار داغ زهرا اشکهایم سوخته
محسن عرب خالقی