سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

وداع آرزو

ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت
از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت

هجده بهار آمد و روی دل زمین
یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت

او حسرتی به وسعت دریای چشم خود
بر چشمهای تشنه ی ساحل نشاند و رفت

بالی شکسته داشت... ولی با امید گفت
«عجّل وفات» و بال خودش را تکاند و رفت

او مزه ی غریب غروبی شکسته را
زیر زبان زخم افق ها چشاند و رفت

بعد از وداع آرزویش در دل شبی
پشت سرش زمین و زمان را دواند و رفت

آن شب دلش برای عزیزش گرفته بود
آن شب برای چشم سحر روضه خواند و رفت

محمد نجاری


[ پنج شنبه 92/1/29 ] [ 12:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 135
بازدید دیروز: 484
کل بازدیدها: 1187512