شانه ی مسیح
خشکانده بود رایحه ی بوی سیب را
دستی که بست بازوی مردی نجیب را
از دست داده اند ز گلهای پیرهن
یعقوبهای عاطفه صبر و شکیب را
با پای خشته ندبه ی خود تا بقیع برد
مردی که عرش می برد امن یجیب را
باید علی بماند و زهرا سفر کند
باید چه کرد قسمت خود را، نصیب را
تنها به چاه می شود این بار باز گفت
آن طعنه های مردم دنیا فریب را
تابوت مرگ را به سر دوش می نهد
امشب مسیح شانه گرفته صلیب را
جواد محمد زمانی