آهسته لبش شکست، می شد فهمید
چشمش به عزا نشست، می شد فهمید
این مرد اسیر دست نامرد نشد
از جای طناب دست، می شد فهمید
زخم تازیانه
گرفت پیکر گل را میان خانه به دوش
گرفت بار غم درد بی کرانه به دوش
به زیر چوبه ی تابوت... لرزه بر تن داشت
تنی نحیف، بلرزید بر درانه به دوش
عبور کرد از آن خاطرات کوچه ی تنگ
عبور داد گلش را از آن میانه به دوش
به عزّت و شرف لا اله الّا الله...
کشید قامت مهتاب، غمگنانه به دوش
ستاره ها همه با ناله اش به شور و نوا
خراب بود و تن خُرد نازدانه به دوش
کنار پیکر گل، چار غنچه، سرگردان
میان کوچه، چو آوارگان خانه به دوش
ز دور بوی سلام رسول می آمد...
که مکث کرد دمی، خسته ی جوانه به دوش
سؤالی از دل صحرا به گوش می آمد...
کشیده ای ز چه، جان مرا شبانه به دوش؟
به ناله گفت: خدا! مرگ مرتضی برسان!
برای مردن خود داشت یک بهانه به دوش
زمین گذاشت چو تابوت لاله را حس کرد
تمام درد دو عالم به روی شانه، به دوش
چگونه شعر کنم لحظه ی غریبی را
که دید دست علی، زخم تازیانه به دوش
چه حس و حال غریبی است! حال بی کسیِ
کبوتری که کشد بار آشیانه به دوش
شکسته قامت شیعه ز داغ بی کسی اش
که دارد این غم جانکاهِ جاودانه به دوش
حامد اهور