پلکی بزن
ای آرزوی اول و امید آخرم
ای چشمهای خفته به خون در برابرم
صد بار زنده گشته ام از یک نگاه تو
پلکی بزن که زنده کنی بار دیگرم
روی مرا زمین مزن ای خورده بر زمین
با سینه ی شکسته مزن پر کبوترم
یکسو حسین جامه دریده به پای تو
یکسو حسن به ناله که ای وای مادرم
از چشم زینبم خجلم بیشتر مکن
پلکی بزن که خنده کند باز دخترم
آخر رسید لحظه ی بیچارگیِ من
ای چاره سازِ من چه کنم، خاک بر سرم
حسن لطفی