دلت می آید
تویی که حرف دلم را نگفته می دانی
خدا نکرده بدی کرده ام نمی مانی
دلت می آید از امشب به بعد گریه کنم
همیشه دست بگیرم به روی پیشانی
کمی به جزر و مد جان من مدارا کن
سه ماه می گذرد پشت ابر پنهانی
برای دلخوشی من کمی ز جا برخیز
چقدر نافله ات را نشسته می خوانی
عصای پیری تو شانه های زینب شد
تو هم به شانه کمی کم کن از پرشانی
تلاطمی که تو از درد می کنی یعنی
درون بستری اما هنوز طوفانی
از این محیط غم آزاد کن مرا، قدری
بخند مژده بیاور برای زندانی
حسین رستمی