کمی بخواب
افتاده ام کنار تو در داغ اضطراب
در پشت چشم بسته ات ای روح آفتاب
از اشک من سؤالِ چرا زود می روی؟
از سمت تو نمی رسد آخر چرا جواب؟
گاهی میان فاصله ی رفت و آمدت
چشمی گشا که مردم از این درد بی حساب
تکیه بزن به سینه ی من تا که بشنوی
دارم خراب می شوم از غصه ات، خراب
دارد غروب می کند این صبح چهره ات
یا دست شب گرفته تو را در میان قاب
از صبح تا به نیمه ی شب گریه کرده ای
حالا بیا به خاطر من اندکی بخواب
علیرضا لک