آهو و گرگ
نسیمی دل ندارد تا بر این رو دست بگذارد
چه اینکه گرگ با سیلی به آهو دست بگذارد
توازن نیست در دیدن اگر در موقع چیدن
کبودی ها به یک سوی ترازو دست بگذارد
زنی با شانه ی لرزان و باد و گیسوی دختر
تعجب می کنم گر شانه بر مو دست بگذارد
دوباره چشم بگذارد به بازی و به بازویش
از آن سو چشم بگذارد از این سو دست بگذارد
گل یاس علی پرپر بریزد روی سجاده
به بازی دخترش وقتی به بازو دست بگذارد
شب شستن دلش می سوخت از این غصه حیدر که:
ندیدم فاطمه یک شب به پهلو دست بگذارد
مهدی رحیمی